English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
Other Matches
assume بخود گرفتن
assumes بخود گرفتن
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
trimorph سه حالتی
expressional حالتی
trimorphous سه حالتی
two state دو حالتی
inexpressiveness بی حالتی
degenerate چند حالتی
dichotomy دو حالتی دورستگی
degenerating چند حالتی
state equation معادله حالتی
two state circuit مدار دو حالتی
two state algebra جبر دو حالتی
two state variable متغییر دو حالتی
two state jump جهش دو حالتی
degenerated چند حالتی
dichotomies دو حالتی دورستگی
degenerates چند حالتی
multiphase چند حالتی
trigon سه حالتی ستاره سه تایی
to fall into دچار [حالتی] شدن
to get into دچار [حالتی] شدن
desperateness حالتی که بیرون ازامیدباشد
impasse حالتی که از ان رهایی نباشد
degeneracy چند حالتی بودن
self respect احترام بخود
self importance دادن بخود
preened بخود بالیدن
preen بخود بالیدن
self relative نسبت بخود
playact بخود بستن
assumable بخود گرفتنی
self trust اعتماد بخود
arrogation بخود بستن
preens بخود بالیدن
aplomb اطمینان بخود
substantive متکی بخود
self pity ترحم بخود
bethink بخود امدن
introspect بخود برگشتن
preening بخود بالیدن
self help کمک بخود
self confident مطمئن بخود
self congratulation تبریک بخود
narcissism عشق بخود
self-help کمک بخود
spohnge بخود کشیدن
to suck in بخود کشیدن
to imbrue in blood بخود اغشتن
to imbrue with blood بخود اغشتن
self consequence اهمیت بخود
self dramatization بخود بندی
pretend بخود بستن
feign بخود بستن
dissemble بخود بستن
sham بخود بستن
to remember oneself بخود امدن
self dependent متکی بخود
self exaltation بخود بالیدن
spontaneous خود بخود
by it self خود بخود
he was restored to reason بخود امد
assumed بخود بسته
self-pity ترحم بخود
demurred در CL حالتی است که مدعی علیه
demur در CL حالتی است که مدعی علیه
passages انتقال از حالتی به حالت دیگر
demurring در CL حالتی است که مدعی علیه
demurs در CL حالتی است که مدعی علیه
passage انتقال از حالتی به حالت دیگر
monopolised بخود انحصار دادن
monopolized بخود انحصار دادن
monopolizes بخود انحصار دادن
self divison تقسیم خود بخود
screw up one's courage جرات بخود دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
self charging خود بخود پر شونده
appropriator بخود اختصاص دهنده
self activity فعالیت خود بخود
monopolising بخود انحصار دادن
self fertility لقاح خود بخود
monopolize بخود انحصار دادن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
monopolises بخود انحصار دادن
to summon up courage جرات بخود دادن
lay out oneself بخود زحمت دادن
delusion of reference هذیان بخود بستن
lion skin دلیری بخود بسته
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
to be moped بخود راه دادن
to take the sun افتاب بخود دادن
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
to stint oneself تنگی بخود دادن
to permit oneself بخود اجازه دادن
assumed بخود گرفته عاریتی
autoplasty پیوند از خود بخود
abiogenesis تولید خود بخود
muster up your courage جرات بخود بدهید
self subsistence اعاشه خود بخود
self rewarding پاداش دهنده بخود
emergency حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
the greenish hue of blue حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
emergencies حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
self rising خود بخود بلند شونده
pretending بخود بستن دعوی کردن
self formed خود بخود تشکیل شده
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
assume بخود بستن وانمود کردن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
feigns بخود بستن جعل کردن
feign بخود بستن جعل کردن
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
self insured خود بخود بیمه شده
self lubricating خود بخود نرم شونده
self moved دارای حرکت خود بخود
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
self regulating خود بخود تنظیم شونده
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
self registering خود بخود ثبت کننده
assumes بخود بستن وانمود کردن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
self tightening خود بخود تنگ شونده
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
pretends بخود بستن دعوی کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
arrogate غصب کردن بخود بستن
mergers حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
recognition و تبدیل به حالتی که بتواند وارد کامپیوتر شود
hand inhand poition رقص در حالتی که بدن هر دورقصنده به یک سمت است
tactical reconnaissance براوردموقعیت رزمی در حالتی که درگیری نزدیک است
roll reversal حالتی که سبب معکوس شدن کنترل میگردد
merger حالتی که مالی درمال دیگر مستغرق شود
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
double adultery زنای محصنه در حالتی که مرتکب ان مرد زن دار باشد
gold standards حالتی که پشتوانه اسکناس یا پول کشوری طلا باشد
optical و آنها را به حالتی تبدل میکند که کامپیوتر پردازش کند
recognition و به حالتی تبدیل میکند که به تواند وارد کامپیوتر شود
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
remainder حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
tie in sales حالتی که دران فروشنده چند کالا رابصورت مجموعه میفروشد
Hypergraphia [حالتی رفتاری مشخص شده با اشتیاق شدید برای نوشتن]
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
decompression تبدیل یک تصویر یا فایل داده فشرده به حالتی که قابل دیدن شود
margin land حالتی که بازده زمین فقط جبران پرداخت هزینه ها واستهلاکات را بکند
calyx طرح حقه یا کاسه گل که حالتی از گل شاه عباسی و یا گل ختایی را نشان می دهد
gold import point حالتی است که کشور خریداری کننده کالابه جای ارز یا پول
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
inflationary gap وقتی اقتصاد کشور در حالتی باشدکه اشتغال کامل محسوس بوده
interlocking directorate حالتی که شخص واحد ریاست چندین کمپانی رقیب را داشته باشد
limit load بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
dro حالتی از رسانه ذخیره سازی که پس از خواندن داده خود را از دست میدهد
interrupts حالتی که در آن در صورتی که وقفه رخ دهد تمام وضعیتهای ماشین و برنامه حفظ می شوند
interrupting حالتی که در آن در صورتی که وقفه رخ دهد تمام وضعیتهای ماشین و برنامه حفظ می شوند
interrupt حالتی که در آن در صورتی که وقفه رخ دهد تمام وضعیتهای ماشین و برنامه حفظ می شوند
bump حالتی در پرواز که هنگام افزایش ناگهانی سرعت افقی باد بوجود می اید
armed peace حالتی که دولتهابدون درگیری نظامی خود رابرای جنگ احتمالی اماده می کنند
PCU وسیله تبدیل سیگنالهای ورودی و خروجی و دستورات به حالتی که رسانه جانبی بفهمد
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
kidnapping در CL به خصوص به حالتی اطلاق میشود که کسی را بدزدند و ازکشور محل اقامتش خارج کنند
buyer's over حالتی در بازار که پس ازفروش تمام کالا هنور کالای مربوطه مورد نقاضا میباشد
wheel well محفظهای که یک واحد ازارابه فرود را در حالتی که جمع شده است در خود جای میدهد
cards وسیلهای که داده کارت پانچ را به حالتی کا قابل دریافت برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
card وسیلهای که داده کارت پانچ را به حالتی کا قابل دریافت برای کامپیوتر باشد تبدیل میکند
endless knots طرح گره بدون انتها [که حالتی از پیچش نخ را بصورت متقارن و ستاره ای شکل به نگاره می بخشد.]
final set حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
cloud design طرح ابری که بیشتر در فرش های چینی دیده می شود و حالتی از ابر را نشان می دهد
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
pyramiding سیستم مدیریت هرمی حالتی که چندین شرکت تحت تملک یا اداره یک موسسه بزرگ قرار گیرند
real ارزش واقعی هر کالا یا خدمت در حالتی که با پول اندازه گیری شود حقوق راجعه به اموال غیرمنقول
potential substitution حالتی که یک کالا جانشین عینی نداردولی موادی وجود دارند که تحت شرایط خاص می توانندجانشین ان شوند
clams بچنگال گرفتن محکم گرفتن
slag کفه گرفتن تفاله گرفتن
clam بچنگال گرفتن محکم گرفتن
take in <idiom> زود گرفتن ،مطالب را گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com