Dictiornary-Farsi | حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
emergencies	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی
emergency	حالتی که اقدام فوری را ایجاب کنداحتیاطی


Other Matches

exigent	محتاج به اقدام یا کمک فوری
emergency	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
emergencies	پیشامدی که اقدام فوری راایجاب کند اضطرار
offer	ایجاب
exigencies	ایجاب
compliance	ایجاب
causation	ایجاب
exigency	ایجاب
make an offer	ایجاب
offers	ایجاب
offered	ایجاب
offer and acceptance	ایجاب و قبول
offeree	طرف ایجاب
offeror	ایجاب کننده
implying	ایجاب کردن
imply	ایجاب کردن
call for	ایجاب کردن
implies	ایجاب کردن
requirement	ایجاب التزام
extraditable	ایجاب کننده تسلیم
necessitated	ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitates	ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitating	ایجاب کردن مستلزم بودن
necessitate	ایجاب کردن مستلزم بودن
two state	دو حالتی
trimorphous	سه حالتی
expressional	حالتی
trimorph	سه حالتی
inexpressiveness	بی حالتی
degenerate	چند حالتی
degenerated	چند حالتی
degenerates	چند حالتی
degenerating	چند حالتی
dichotomy	دو حالتی دورستگی
dichotomies	دو حالتی دورستگی
two state algebra	جبر دو حالتی
two state variable	متغییر دو حالتی
two state jump	جهش دو حالتی
two state circuit	مدار دو حالتی
state equation	معادله حالتی
multiphase	چند حالتی
sudden	فوری
instantaneous <adj.>	فوری
intuitive <adj.>	فوری
unintermediate <adj.>	فوری
immediate <adj.>	فوری
acute <adj.>	فوری
instanter	فوری
posthaste	فوری
snap shot	فوری
urgently	فوری
urgent	فوری
spots	فوری
spot	فوری
prompted	فوری
prompts	فوری
spontaneous	فوری
prompt	فوری
to fall into	دچار [حالتی] شدن
degeneracy	چند حالتی بودن
to get into	دچار [حالتی] شدن
desperateness	حالتی که بیرون ازامیدباشد
impasse	حالتی که از ان رهایی نباشد
trigon	سه حالتی ستاره سه تایی
strike an attitude	حالتی بخود گرفتن
enterprises	اقدام
actions	اقدام
enterprise	اقدام
interventions	اقدام
intervention	اقدام
procedure	اقدام
proceeding	اقدام
action	اقدام
moves	اقدام
emprise	اقدام
move	اقدام
actionless	بی اقدام
moved	اقدام
ploys	اقدام
ploy	اقدام
enforcement	اقدام
esteem	اقدام
real time	بازده فوری
snapshot	عکس فوری
emergency care	مراقبتهای فوری
pistolgraph	عکس فوری
snap shooter	عکاس فوری
prompt deployment	گسترش فوری
cash spot	نقد فوری
cash prompt	نقد فوری
prompt payment	پرداخت فوری
emergency priority	تقدم فوری
immediate mission	تک فوری هوایی
immediate message	پیام فوری
instantaneous photograph	عکس فوری
instantaneous reaction	واکنش فوری
immediate memory	حافظه فوری
immediate action	عملیات فوری
hasty	عجولانه فوری
snapshots	عکس فوری
spot test	ازمایش فوری
snap shot	عکس فوری
prompt delivery	تحویل فوری
scram	فوری رفتن
urgent priority	تقدم فوری
immediate	خیلی فوری
inst	مخفف فوری
scrams	فوری رفتن
speedy trial	دادرسی فوری
passages	انتقال از حالتی به حالت دیگر
demur	در CL حالتی است که مدعی علیه
demurs	در CL حالتی است که مدعی علیه
demurring	در CL حالتی است که مدعی علیه
demurred	در CL حالتی است که مدعی علیه
passage	انتقال از حالتی به حالت دیگر
social action	اقدام اجتماعی
deal with	اقدام کردن
demarche	اقدام سیاسی
measure	درجه اقدام
expedience	اقدام مهم
double action	اقدام دوجانبه
in hand	در دست اقدام
initial movement	نخستین اقدام
regular procedure	اقدام قانونی
protective measure	اقدام حمایتی
to bend effort	اقدام کردن
the needful	اقدام لازم
proceed with deliberations	اقدام به مذاکره
to take measures	اقدام کردن
to take of a	اقدام کردن
to take steps	اقدام کردن
operation immediate	اقدام سریع
counter-measure	اقدام متقابل
counter-measures	اقدام متقابل
measure of prevention	اقدام احتیاطی
emprize	اقدام کردن
legal action	اقدام قانونی
it wasprologue to the nextmove	اقدام بعدبود
intercommunion	اقدام مشترک
start out	اقدام کردن
deal	اقدام کردن
precautions	اقدام احتیاطی
appropriate action	اقدام مقتضی
action statement	دستورالعمل اقدام
action for cancellation	اقدام به ابطال
action for cancellation	اقدام به لغو
action	فعل اقدام
action	کار اقدام
enterprise	اقدام کردن
enterprise	قدرت اقدام
actions	کار اقدام
action at low	اقدام قانونی
actions	فعل اقدام
preparations	اقدام مقدماتی
under way	دردست اقدام
deals	اقدام کردن
enterprises	قدرت اقدام
countermeasure	اقدام متقابل
counteraction	اقدام متقابل
proceed	اقدام کردن
enterprises	اقدام کردن
precaution	اقدام احتیاطی
expediency	اقدام مهم
proceeded	اقدام کردن
preparation	اقدام مقدماتی
snaps	گرفتن عکس فوری
snapping	گرفتن عکس فوری
red alert	آژیر خطر فوری
upsurge	قیام فوری وناگهانی
payable immediately	قابل پرداخت فوری
red alerts	آژیر خطر فوری
snap	گرفتن عکس فوری
pistolgraph	دستگاه عکس فوری
snapped	گرفتن عکس فوری
I need them urgently.	من آنها را فوری میخواهم.
ready service	اماده به استفاده فوری
snap report	گزارش فوری یا انی
snapshoot	تیر فوری انداختن
immediate mission	ماموریت فوری هوایی
the letter is urgent	نامه فوری است
snap shot	عکس فوری گرفتن
immediate action	عکس العمل فوری
quick set	گرفتن فوری بتن
immediate addressing	ادرس دهی فوری
snapshoot	عکس فوری گرفتن
the greenish hue of blue	حالتی از رنگ ابی که به سبزی بزند
venture	اقدام بکارمخاطره امیز
venturing	اقدام یا مبادرت کردن به
enterprises	امرخطیر اقدام مهم
enterprise	امرخطیر اقدام مهم
to put in hand	دایرکردن اقدام کردن
ventures	اقدام یا مبادرت کردن به
ventures	اقدام بکارمخاطره امیز
ventured	اقدام یا مبادرت کردن به
ventured	اقدام بکارمخاطره امیز
venture	اقدام یا مبادرت کردن به
venturing	اقدام بکارمخاطره امیز
adventurism	اقدام به کاری کردن
greenlight	اجازه حرکت و اقدام
originators	اقدام کننده پیام