English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
English Persian
topicality حالت مناسب
Search result with all words
conversion 1-برنامهای که برنامه نوشته شده در یک کامپیوتر را به حالت مناسب برای دیگری تبدیل میکند. 2-برنامهای که فرمت داده و کد گذاری و... را برای استفاده در یک برنامه دیگر تبدیل میکند
conversions 1-برنامهای که برنامه نوشته شده در یک کامپیوتر را به حالت مناسب برای دیگری تبدیل میکند. 2-برنامهای که فرمت داده و کد گذاری و... را برای استفاده در یک برنامه دیگر تبدیل میکند
flat ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
flattest ضربه بدون ایجاد پیچ در گوی بیلیارد حالت کشیده و بدون انحنای بادبان دریای ارام سطح اب مناسب ماهیگیری
Other Matches
the i [حالت من) اگاهی :این کلمه در حالت مفعولیت me ودر حالت فاعلیت I است
mode قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
modes قالب کدگذاری با دو حالت : حالت مشابه mode است . حالت نیاز به پردازش ندارد و داده مستقیم واد کانال خروجی میشود
trial and error <idiom> یافتن راه حلهای مناسب برای یافتن راهی مناسب
foreground سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
square تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squared تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squares تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
squaring تیغه پارو از حالت افقی به حالت عمودی برای دخول در اب مربع
analog سیگنالهای ذخیره سازی در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
vitrifying تغییر شکل سرامیک از حالت کریستالی به حالت شیشهای یا غیر متبلور
analogues ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
analogue ذخیره سازی سیگنال ها در حالت طبیعی بدون تبدیل به حالت دیجیتال
oblique case حالت مفعولی یا اضافه حالت اسمی که نه فاعل باشدنه منادی
convertor وسیله یا برنامهای که داده را از یک حالت به حالت دیگر تبدیل میکند
prints کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
printed کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
print کدهای متن که باعث می شوند چاپگر حالت خود را عوض کند یعنی از حالت bold
state of rest حالت ارام حالت سکون وضعیت ساکن
alternate تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternated تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
alternates تغییر وضعیت از یک حالت به حالت دیگر و بر عکس
plebeianism حالت عوام یا مردم پست حالت توده
devitrify از حالت شیشهای در اوردن حالت بلوری دادن
genitive حالت مالکیت حالت مضاف الیه
plasticity حالت خمیری پلاستیسیته حالت نرمی
uart قطعهای که رشتههای بیت سریال آسنکردن را به حالت موازی یا داده را به حالت رشته بیت سری تبدیل میکند
transitoriness حالت ناپایداری حالت بی بقایی
marginal case حالت نهائی حالت حدی
cold forming حالت دهی در حالت سرد
spectralness حالت طیفی حالت شبحی
spectrality حالت طیفی حالت شبحی
crude حالت طبیعی رنگ [حالت ملایم و اصیل رنگ]
real mode حالت پردازش پیش فرض برای IBM PC وتنها حالتی که در DOS عمل میکند. این حالت به معنای این است که یک سیستم عملیات تک کاره است که نرم افزار میتواند هر حافظه یا وسیله ورودی و خروجی را استفاده کند
cold strength استحکام در حالت سرد مقاومت در حالت سرد
universal قطعهای که رشته بیت سری اسنکرون را به حالت موازی یا حالت موازی را به رشته سری تبدیل میکند
fits مناسب
close fit مناسب
true <adj.> مناسب
real <adj.> مناسب
proper <adj.> مناسب
congurous مناسب
exact <adj.> مناسب
correct <adj.> مناسب
accurate [correct] <adj.> مناسب
by fits and starts مناسب
acceptable <adj.> مناسب
condign مناسب
apposite مناسب
vantage مناسب
sufficing <adj.> مناسب
sufficient <adj.> مناسب
fittest مناسب
satisfactory <adj.> مناسب
good [sufficient] <adj.> مناسب
fit مناسب
relevant مناسب
useful <adj.> مناسب
adequate <adj.> مناسب
appropriate <adj.> مناسب
expedient <adj.> مناسب
adaptations مناسب
adaptation مناسب
fitting مناسب
becoming مناسب
suitable <adj.> مناسب
adaption مناسب
semblable مناسب
accomodating مناسب
shapeable مناسب
appropriate [to] <adj.> مناسب [به]
incompetent نا مناسب
proper مناسب
optimum مناسب
habile مناسب
handy <adj.> مناسب
practicable <adj.> مناسب
functional <adj.> مناسب
appropriate [for an occasion] <adj.> مناسب
purposive <adj.> مناسب
beneficial <adj.> مناسب
purpose-built <adj.> مناسب
helpful <adj.> مناسب
pertains مناسب
convenient <adj.> مناسب
idoneous مناسب
irrelative نا مناسب
applicatory <adj.> مناسب
handy [useful] <adj.> مناسب
practical <adj.> مناسب
serviceable <adj.> مناسب
utile [archaic] [useful] <adj.> مناسب
purposeful <adj.> مناسب
oportuneness مناسب
infelicitous نا مناسب
tailored مناسب
assorted مناسب
euqal مناسب
pertain مناسب
in point مناسب
valuable <adj.> مناسب
utilitarian [useful] <adj.> مناسب
advantageous <adj.> مناسب
pertained مناسب
appropriates درخور مناسب
suits مناسب بودن
appropriate درخور مناسب
meets مناسب دلچسب
meet مناسب دلچسب
suit مناسب بودن
appropriated درخور مناسب
it is unsuitable مناسب نیست
appropriating درخور مناسب
commodity وسیله مناسب
commodities وسیله مناسب
appropriately بطور مناسب
suited مناسب بودن
apt مناسب شایسته
longest مناسب بودن
occasioned فرصت مناسب
seemed مناسب بودن
seem مناسب بودن
occasioning فرصت مناسب
indispose نا مناسب کردن
occasions فرصت مناسب
the proper time to do a thing موقع مناسب
longer مناسب بودن
longed مناسب بودن
long- مناسب بودن
seems مناسب بودن
ablest مطیع مناسب
abler مطیع مناسب
able مطیع مناسب
tailor مناسب کردن
tailors مناسب کردن
material اصولی مناسب
occasion فرصت مناسب
long مناسب بودن
when the time is ripe در وقت مناسب
fit درخور مناسب
adaptable مناسب سازوار
efficiently به یک روش مناسب
opportune درخور مناسب
proportional spacing فضادهی مناسب
longs مناسب بودن
materials اصولی مناسب
adequate بسنده مناسب
fitting bolt پیچ مناسب
body fit bolt پیچ مناسب
wintry مناسب زمستان
appropriate technology تکنولوژی مناسب
felicitous مناسب مقتضی
prompt deployment گسترش مناسب
pull the plug <idiom> شغل مناسب
fit like a glove <idiom> کاملا مناسب
opportuneness مورد مناسب
accommodating منزل مناسب
wintery مناسب زمستان
moderated میانه رو مناسب
fair drawing تصویر مناسب
fair price قیمت مناسب
seasonable مناسب فصل
fair weather مناسب برای
appositely بطور مناسب
expedients مناسب تهورامیز
moderates میانه رو مناسب
befits مناسب بودن
moderate میانه رو مناسب
fitting clearance بازی مناسب
befitted مناسب بودن
fitting demension بعد مناسب
goodness of fit برازش مناسب
fitting joint اتصال مناسب
fittest درخور مناسب
moderating میانه رو مناسب
fits درخور مناسب
fit size اندازه مناسب
suitable conditions شرایط مناسب
befit مناسب بودن
fitly بطور مناسب
acceptable quality level کیفیت مناسب
expedient مناسب تهورامیز
shapable مناسب موزون
body fit sleeve پوسته یا غلاف مناسب
fill the bill <idiom> مناسب برای همه جا
down one's alley <idiom> مناسب ذوق وسلیقه
campsites محل مناسب اردو
to come pat در خوریا مناسب افتادن
winterish مناسب برای زمستان
campsite محل مناسب اردو
airworthy مناسب برای پرواز
airworthiness مناسب برای پرواز
running مناسب برای مسابقه دو
well timed بهنگام در وقت مناسب
adequate تکافو کننده مناسب
well-timed بهنگام در وقت مناسب
winsome مناسب خوش ایند
likly انتظار داشتنی مناسب
physical حافظه مناسب در کامپیوتر
cantabile مناسب برای اواز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com