English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 126 (9 milliseconds)
English Persian
The climate of Europe desnt suit me. حال آمدن ( بهوش آمدن )
Other Matches
get off <idiom> پایین آمدن یا بیرون آمدن از (اتوبوس ،قطار)
To stretch . to be elastic . کش آمدن
To be overpowered. از پا در آمدن
lapse به سر آمدن
come on strong <idiom> فائق آمدن
To come into existence . بوجود آمدن
To back down . کوتاه آمدن
To overpower. To overcome . To vanquish. To win. غالب آمدن
To be on (come to )the booil. جوش آمدن
show-off <idiom> قپی آمدن
to be valid به شمار آمدن
to get back on one's feet به حال آمدن
to shoot one's mouth off <idiom> لاف آمدن
to water [of eyes] اشک آمدن
to go wrong بد از آب در آمدن [داستانی]
up <adv.> به بالا [آمدن]
to come to a boil به جوش آمدن
to turn out badly بد از آب در آمدن [داستانی]
to proceed پیش آمدن
to look well تندرست به نظر آمدن
to approach something نزدیک آمدن به چیزی
to near something نزدیک آمدن به چیزی
To stop being adamant (unyielding). از خر شیطان پائین آمدن
precede پیش از چیزی آمدن
stop out دیر به خانه آمدن [شب]
to unfold از آب در آمدن [اصطلاح مجازی]
to come to oneself <idiom> به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to come round [around] <idiom> به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to come to <idiom> به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
resurfaces دوباره به سطح آمدن
resurfaced دوباره به سطح آمدن
resurface دوباره به سطح آمدن
belly flops با شکم فرود آمدن
belly flop با شکم فرود آمدن
to become conscious به هوش آمدن [پس از غش یا بیهوشی]
to rain cats and dogs سنگ ازآسمان آمدن
bite the bullet <idiom> فائق آمدن بر مشکلات
call for someone <idiom> آمدن وبردن کسی
born with a silver spoon in one's mouth <idiom> باثروت به دنیا آمدن
get over something <idiom> فائق آمدن برمشکلات
To lodge a complaint . درمقام شکایت بر آمدن
run over <idiom> فائق آمدن برچیزی
to come dressed in your wedding finery با لباس عروسی آمدن
To be punctual . To be on time . سر وقت آمدن ( بودن )
precedes پیش از چیزی آمدن
To get the better of someone . To defeat someone . بر کسی غالب آمدن
sweep off one's feet <idiom> بر احساسات فائق آمدن
To stop being intransigent. از خر شیطان پایین آمدن
With the onset of summer. .با آمدن (فرارسیدن )تابستان
to come straight to the point <idiom> مستقیما [رک ] به نکته اصلی آمدن
to recover consciousness [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to regain consciousness [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to come around [American E] [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to come round [British E] [دوباره] به هوش آمدن [پزشکی]
to keep ones he above water از زیر بدهی بیرون آمدن
To come out of oness shell. از جلد ( لاک ) خود در آمدن
to go up to somebody [something] نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
to go towards [British E] / toward [American E] somebody نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
to approach somebody [something] نزدیک آمدن به کسی [چیزی]
To switch on the old charm. To act coquettishly . To be coy قر و غمزه آمدن [دلربائی کردن]
To be born with a silver spoon in ones mouth . درناز ونعمت بدنیا آمدن
to dislike somebody [something] بدش آمدن از کسی [چیزی]
to be into somebody [something] <idiom> از کسی [چیزی] خوششان آمدن
to hatch out [egg] بیرون آمدن جوجه [از تخم]
dime a dozen <idiom> آسان بدست آمدن ،عادی
waltz off with <idiom> فائق آمدن ،براحتی برنده شدن
To climb down. پایین آمدن ( از کوه ،نردبان وغیره )
To have design on someone . To malign someone . برای کسی مایه آمدن ( گرفتن )
To make eyes. چشم و ابرو آمدن (نازو غمزه ).
Out of frying pan into the fire. <proverb> از ماهیتابه در آمدن وبه آتش در افتادن .
To dismount from a horse(bicycle). از اسب ( دوچرخه وغیره ) پایین آمدن
to look at نگاه کردن به [نگریستن به] [به نظر آمدن]
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to look like a million dollars [bucks] [American E] <idiom> واقعا محشر به نظر آمدن [اصطلاح روزمره]
His coming here was quite accidental. آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
tide (someone) over <idiom> کمک به کسی برای فائق آمدن برشرایط مشکل
to look [feel] like a million dollars بسیار زیبا [به نظر آمدن] بودن [اصطلاح روزمره]
To alight from a bus(tarin,car). پایین آمدن (پیاده شدن از اتوبوس .قطار و اتو مبیل )
warp tension کشش نخ های تار [میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
warp patterning طراحی با تار [گاه با استفاده از تارهای رنگی و یا تارهای با ظرافت متفاوت از تار جهت بوجود آمدن جلوه های متفاوت در فرش استفاده می شود.]
over dyeing [رنگرزی الیاف رنگ شده با دو رنگ متفاوت جهت به دست آمدن رنگ سوم. بطور مثال رنگرزی الیاف آبی با رنگینه زرد جهت سبز شدن الیاف.]
sober بهوش
soberly بهوش
conscious بهوش
recovering بهوش امدن
recover بهوش امدن
respiring بهوش امدن
recovery بهوش امدن
revivified بهوش اوردن
revivifies بهوش اوردن
revivify بهوش اوردن
revivifying بهوش اوردن
sober بهوش اوردن
soberly بهوش اوردن
respired بهوش امدن
respires بهوش امدن
respire بهوش امدن
recovers بهوش امدن
resuscitator بهوش اورنده
he is out of his senses بهوش نیست
he came to his senses بهوش امد
revivification بهوش اوردن
to recover oneself بهوش امدن
come round بهوش امدن
resusctate بهوش اوردن
to bring round بهوش اوردن
bring round بهوش اوردن
recoveries بهوش امدن
bring to بهوش اوردن
resuscitation بهوش اوری
resuscitates اجحیا کردن بهوش اوردن
resuscitated اجحیا کردن بهوش اوردن
resuscitate اجحیا کردن بهوش اوردن
to take notice اعتنا کردن بهوش بودن
resuscitating اجحیا کردن بهوش اوردن
refocillate بهوش اوردن جان بخشیدن
reviviscence بهوش اوری نیرو بخشی
coscious هوشیار- بهوش- ملتفت-اگاه
revives باز جان بخشیدن بهوش امدن
revive باز جان بخشیدن بهوش امدن
revived باز جان بخشیدن بهوش امدن
reviver تجدید حیات کننده بهوش اورنده
mind your p's and qs در گفتار و کردار خود بهوش باشید
i was not my self از خود بیخود شده بودم بهوش نبودم
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com