Dictiornary-Farsi | حتمی الوقوع بدیهی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 94 (1 milliseconds)

English	Persian
inevitable	حتمی الوقوع بدیهی


Other Matches

the inevitable	حتمی الوقوع
certain to happen	حتمی الوقوع
impending	قریب الوقوع
imminent	قریب الوقوع
impendent	قریب الوقوع
contingents	محتمل الوقوع
contingent	محتمل الوقوع
contingencies	محتمل الوقوع
contingency	محتمل الوقوع
impend	محتمل الوقوع بودن
potentia propinqua	امر محتمل الوقوع
potentia remota	امر نادر الوقوع
imminent	قریب الوقوع خطرناک
to stare at person in the face	قریب الوقوع بودن
indispensability	حتمی
indispensable	حتمی
imperative	حتمی
very	حتمی
categoric	حتمی
cretain	حتمی
all right	حتمی
cocksure	حتمی
imperatives	حتمی
categorical	حتمی
never failing	حتمی
absolute <adj.>	حتمی
inevitable <adj.>	حتمی
inalienable <adj.>	حتمی
unalienable <adj.>	حتمی
emergencies	حتمی
unalterable <adj.>	حتمی
emergency	حتمی
emergence	حتمی
imminent	حتمی
definite <adj.>	حتمی
indispensable <adj.>	حتمی
self-evident	بدیهی
self evident	بدیهی
apodictical	بدیهی
postulation	بدیهی
axiomatical	بدیهی
naturals	بدیهی
axiomatic	بدیهی
evident	بدیهی
immediacy	بدیهی
natural	بدیهی
incident	حتمی وابسته
incidents	حتمی وابسته
potential enemy	دشمن حتمی
indispensably	بطور حتمی
prima facie	با یک نظر بدیهی
truistic	بدیهی مبتذل
that is taken for granted	بدیهی است
secundine naturam	بدیهی است ت
trivial	کم مایه بدیهی
obviously	بدیهی است که
naturally	بدیهی است که ...
postulate	بدیهی شمرده
postulated	بدیهی شمرده
postulates	بدیهی شمرده
obvious	واضح بدیهی
It stands to reason that ...	بدیهی است که...
axiom	امر بدیهی
axiom	اصل بدیهی
axioms	امر بدیهی
postulating	بدیهی شمرده
pragmatism	بدیهی بودن
axioms	اصل بدیهی
postulation	بدیهی شمردن
self explaining	بدیهی واضح فی نفسه
matter of course	بدیهی نتیجه منطقی
it is obvious that	اشکار یا بدیهی است که
understood that	بدیهی است که البته
self explanatory	بدیهی واضح فی نفسه
self-explanatory	بدیهی واضح فی نفسه
obviousness	بدیهی بودن وضوح
death is inevitable	مرگ حتمی یا چاره ناپذیراست
combat essential	مورد نیاز حتمی رزمی
It is in the bag . It is a dead cert.	ردخورد ندارد (حتمی است )
matter of couurse	چیز عادی یا طبیعی یا بدیهی
to be the obvious thing [for somebody or something]	آشکار [بدیهی] بودن [برای کسی یا چیزی]
The library is the obvious place for the after-dinner hours.	کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
losing game	بازی که باخت ان حتمی مینماید و خلق بازیکن را تنگ میکند
dying declarations	در CLافهاراتی را گویند که شخص مشرف به موت پس ازاطمینان از قریب الوقوع بودن مرگ خود که مالا" به راستگویی وادارش میکند بیان نماید
to be a foregone conclusion <idiom>	نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
ensures	متقاعد کردن حتمی کردن
insures	متقاعد کردن حتمی کردن
ensuring	متقاعد کردن حتمی کردن
foregone conclusion	نتیجه حتمی نتیجه مسلم
insuring	متقاعد کردن حتمی کردن
ensure	متقاعد کردن حتمی کردن
ensured	متقاعد کردن حتمی کردن
it goes without saying	پرواضح است بدیهی است