English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
meantide حداقل جذر و مدهای اب دریا
Other Matches
neap tide کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
neap حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
The paris fashions . مدهای پاریس ( پاریسی )
minimim wage law قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
minimum range حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
continental shelf مقداری از خاک زیر اب دریا که از حاشیه ابهای ساحلی یک کشورشروع و به خطی که از ان اولین شیب تند قعر دریا اغاز میشود و ارتفاع ان باید بایداز سطح دریا 002 متر باشدختم میشود
max min system سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
isovelocity نقاط هم سرعت اب دریا خطوط متحدالسرعت اب دریا
mean sea level سطح متوسط ابهای دریا تراز میانگین ابهای دریا
holding anchorage لنگر موقت در روی دریا یابندرگاه توقف موقت در روی دریا
minimum حداقل
minimally حداقل
minimal حداقل
min حداقل
minimum stock level حداقل
minims حداقل
minim حداقل
price floor حداقل قیمت
trough حداقل موج
minimised به حداقل رساندن
least cost حداقل هزینه
minim وابسته به حداقل
base wage rate حداقل دستمزد
relative minimum حداقل نسبی
troughs حداقل موج
minimises به حداقل رساندن
minimising به حداقل رساندن
minimize به حداقل رساندن
neap tide جذر و مد حداقل اب
minimized به حداقل رساندن
minimum wage حداقل دستمزد
minimizes به حداقل رساندن
minimum size اندازه حداقل
minimizing به حداقل رساندن
minimum range حداقل برد
minimum price حداقل قیمت
minimum elevation حداقل درجه
minimization به حداقل رسانیدن
least price حداقل قیمت
minimum charge حداقل هزینه
minimum charge حداقل قیمت
danger warning level حداقل موجودی
bottom price حداقل قیمت
global minimum حداقل مطلق
minims وابسته به حداقل
minimum حداقل کمینه
maximum and minimum thermometer گرماسنج حداقل و حداکثر
minimum elevation حداقل ارتفاع لوله
least squares estimates براورد حداقل مربعات
minimum mortality حداقل مرگ و میر
least cost combination ترکیب حداقل هزینه
reduced strenght حداقل استعداد جنگی
thermal resolution حداقل اختلاف حرارت
thermal resolution حداقل سنجش حرارت
minimum standard of living حداقل سطح زندگی
minimum subsistence level سطح حداقل معیشت
cost minimization حداقل کردن هزینه
double amplitude peak value مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
minimum down payment حداقل میزان پیش پرداخت
ordinary least square method روش حداقل مربعات معمولی
minimum elevation حداقل درجه مربوط به مانع
on the deck پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
cut off ratio حداقل نرخ قابل قبول
pilot line production تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
extremum حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
amphiploid دارای حداقل کرموسوم ارثی
two stage least squares method روش حداقل مربعات دومرحلهای
minimum clearance حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
skeleton crew حداقل خدمه یک وسیله یا جنگ افزار
efficiency point حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
at a [the] minimum <adv.> کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
at least [no less than] [not less than] <adv.> کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
protoxide ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
bridges تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridge تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
discrimination حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
weighted least square method روش حداقل مربعات وزنی در اقتصادسنجی برای تخمین پارامترها
error handling به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
aces رتبهء اول خ-لبانی که حداقل 5هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
perigee نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
limit velocity حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
wed thickness حداقل ضخامت یا فاصله بین سطح خارجی و داخلی دانههای خرج
probit واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
ace رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
team roping مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
three stage least squares method روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
coming in speed حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
optimal merge tree نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
cold thrust ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
pilot line operation کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
cold test ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
optimum schedule مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
mobilization base حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
seabed کف دریا
meerscham کف دریا
lough اب دریا
on the sea دریا
benthos ته دریا
acajou دریا
high water line خط مد دریا
overboard در دریا
bree دریا
asea در دریا
meerschaum کف دریا
cuttlebone کف دریا
cuttle bone کف دریا
asea به دریا
sea foam کف دریا
at sea در دریا
sepiolite کف دریا
holm دریا
d.j.'s locker ته دریا
sea froth کف دریا
channel دریا
mere دریا
sea دریا
seas دریا
waterscape اب دریا
high tide مد دریا
high tides مد دریا
channels دریا
the wave دریا
the blue دریا
the deep دریا
channelled دریا
channeling دریا
channeled دریا
ground کف دریا
high water مد دریا
sea foam کف آب دریا
ocean foam کف آب دریا
beach foam کف آب دریا
spume کف آب دریا
floods رو د دریا
flooded رو د دریا
sea bed کف دریا
flood رو د دریا
merest دریا
saltwater اب دریا
main دریا
the lid of a kettle دریا سر کتلی
transmarine فرا دریا
the waves of the sea خیزابهای دریا
holding ground گیرایی کف دریا
the waves of the sea امواج دریا
two star دریا دار
ocean bound رهشپار دریا
cog in the machine <idiom> قطرهای از دریا
seahorses اسب دریا
seahorse اسب دریا
seabirds مرغ دریا
seabird مرغ دریا
risk دل به دریا زدن
davy jones جنی دریا
datum level سطح اب دریا
heave of the sea زورخیزاب دریا
deep-sea ژرف دریا
surface-to-air دریا به هوا
waterscape منظره اب دریا
adventure دل به دریا زدن
upcountry دور از دریا
the sea was lulled دریا ساکت شد
sailer دریا نورد
sea cock شیر دریا
naval aviation هوا دریا
sea duty خدمت دریا
sea girt دریا بست
sea purse گرداب دریا
poseidon خدای دریا
sea shore کرانه دریا
sea sickness دریا گرفتگی
on shore winds دریا باد
sea coast ساحل دریا
sea coast کرانه دریا
sea anchor لنگر دریا
sea bed بستر دریا
pelagic ساکن دریا
oversea انطرف دریا
out bound رهسپار دریا
sea board کناره دریا
sea born زاده دریا
shipman دریا نورد
sea state حالت دریا
sea state وضعیت دریا
seaway دریا راه
seaworthy اماده دریا
shipper دریا نورد
thalassophobia دریا هراسی
marooner دریا زن غارتگر
marine transgression پیشروی دریا
man overboard ادم به دریا
maldemer ناخوشی دریا
seaward بسوی دریا
seapuss گرداب دریا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com