English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
minimum range حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
Other Matches
minimim wage law قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
max min system سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
minimally حداقل
minimal حداقل
minimum حداقل
min حداقل
minimum stock level حداقل
minims حداقل
minim حداقل
minimum charge حداقل قیمت
global minimum حداقل مطلق
minimize به حداقل رساندن
minimum price حداقل قیمت
minimization به حداقل رسانیدن
trough حداقل موج
troughs حداقل موج
neap tide جذر و مد حداقل اب
minimum elevation حداقل درجه
minimum size اندازه حداقل
minimum wage حداقل دستمزد
relative minimum حداقل نسبی
minimum charge حداقل هزینه
minimises به حداقل رساندن
minimum range حداقل برد
minimizes به حداقل رساندن
bottom price حداقل قیمت
minimizing به حداقل رساندن
minimum حداقل کمینه
minim وابسته به حداقل
base wage rate حداقل دستمزد
danger warning level حداقل موجودی
minimised به حداقل رساندن
minims وابسته به حداقل
price floor حداقل قیمت
least price حداقل قیمت
minimising به حداقل رساندن
minimized به حداقل رساندن
least cost حداقل هزینه
minimum subsistence level سطح حداقل معیشت
least squares estimates براورد حداقل مربعات
reduced strenght حداقل استعداد جنگی
maximum and minimum thermometer گرماسنج حداقل و حداکثر
least cost combination ترکیب حداقل هزینه
minimum standard of living حداقل سطح زندگی
cost minimization حداقل کردن هزینه
thermal resolution حداقل اختلاف حرارت
minimum elevation حداقل ارتفاع لوله
thermal resolution حداقل سنجش حرارت
minimum mortality حداقل مرگ و میر
amphiploid دارای حداقل کرموسوم ارثی
pilot line production تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
double amplitude peak value مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
short term حداقل مدت تنبیه و زندانی
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
cut off ratio حداقل نرخ قابل قبول
minimum down payment حداقل میزان پیش پرداخت
ordinary least square method روش حداقل مربعات معمولی
minimum elevation حداقل درجه مربوط به مانع
on the deck پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
meantide حداقل جذر و مدهای اب دریا
neap حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
extremum حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
two stage least squares method روش حداقل مربعات دومرحلهای
minimum clearance حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
skeleton crew حداقل خدمه یک وسیله یا جنگ افزار
at a [the] minimum <adv.> کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
protoxide ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
quorum حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
efficiency point حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
at least [no less than] [not less than] <adv.> کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
bridges تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridge تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
error handling به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
weighted least square method روش حداقل مربعات وزنی در اقتصادسنجی برای تخمین پارامترها
discrimination حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
wed thickness حداقل ضخامت یا فاصله بین سطح خارجی و داخلی دانههای خرج
probit واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
limit velocity حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
perigee نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
aces رتبهء اول خ-لبانی که حداقل 5هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
ace رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
team roping مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
three stage least squares method روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
fair trade laws قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
coming in speed حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
optimal merge tree نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
cold thrust ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
pilot line operation کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
optimum schedule مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
mobilization base حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
neap tide کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
contra preferentum rule درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
spherical coordinate system [with constant radius] دستگاه مختصات کروی [با شعاع ثابت]
last price اخرین قیمت حداقل قیمت
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
pareto criterion ضابطه پاراتو بر اساس این معیار که دراقتصاد رفاه بکار برده میشودان تغییر و وضعیتی نسبت به قبل بهتر خواهد بود که بتوان حداقل وضعیت یک فرد رابهبود بخشید بدون اینکه به دیگران صدمهای وارد اید
bingo علامت رمز برای اعلام حداقل سوخت برای فرود علامت رمزابلاغ فرود در فرودگاه یدکی
reserve price قیمت پنهانی [در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
subsistence theory of wages نظریه حداقل دستمزدها براساس این نظریه که دراواخر قرن 81 و اوایل قرن نوزدهم رایج بوده است دردراز مدت میزان دستمزد باحداقل نیاز برای زندگی برابرخواهد بود . این قانون
natural rate hypothesis فرضیهای که بر اساس ان یک حداقل نرخ بیکاری وجود دارد که چنانچه میزان بیکاری از این حد کمتر شود در این صورت تورم با شتاب بیشتری افزایش می یابد . در این نرخ طبیعی بیکاری
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
actinoid دارای شعاع مانند شعاع
downstream radius of crest شعاع انحنای ستیغ در پایاب شعاع انحنای ستیغ در پایین دست
point of no return نقطه حداکثر شعاع عمل هواپیما اخرین حد شعاع عمل هواپیما
synchro دستگاه تنظیم تیر خودکارپدافند هوایی دستگاه کنترل اتش سنکرونیزه
ray شعاع
rayless بی شعاع
beams شعاع
beam شعاع
radius of curvature شعاع خم
radius شعاع
attitude director indicator دستگاه نشان دهنده عملیات دستگاه هدایت زاویه تقرب هواپیما به باند
rawin دستگاه رادارهواسنجی دستگاه هواسنجی دیدبانی بصری مسیر بادهای طبقات بالای جو
meteorograph دستگاه ضبط پدیدههای جوی از قبیل گردباد وابر وغیره دستگاه هواشناسی
transponder فرستنده خودکار صوتی دستگاه کمک ناوبری خودکارموشک دستگاه کشف و رمزخودکار مکالمات
directional gyro indicator دستگاه ژیروسکوپ سمتی دستگاه سمت نمای ژیروسکوپی
average radius شعاع میانگاه
main beam شعاع اصلی
radius of giration شعاع چرخش
effective radius شعاع موثر
ionic radius شعاع یونی
short-range با شعاع عمل کم
gyoradius شعاع چرخش
radius of extrados شعاع برونسو
radius of curvature شعاع خمیدگی
radiates شعاع افکندن
schwarzschild radius شعاع شوارتزشیلد
short range با شعاع عمل کم
radius شعاع دایره
average radius شعاع میانه
radius of action شعاع عمل
ionic ray شعاع یونی
within a radius of .kilometre تا شعاع 6 کیلومتر
radius of curvatupe شعاع انحناء
casualty radius شعاع تلفات
radius of curvature شعاع انحناء
bohr radius شعاع بور
atomic radius شعاع اتمی
atomic radius شعاع اتم
radius of gyration شعاع چرخش
radiate شعاع افکندن
radiated شعاع افکندن
triradiate دارای سه شعاع
radiating شعاع افکندن
radius of action شعاع اثر
semidiameter شعاع دایره
stellate شعاع دار
radiometer شعاع سنج
mean radius شعاع میانه
light beam شعاع نور
radius gage شابلون شعاع
covalent radius شعاع کووالانسی
radius of a well شعاع یک چاه
radial of a well شعاع یک چاه
hydraulic radius شعاع هیدرولیک
radius شعاع عملیات
electron beam شعاع الکترون
short swing پیچهای با شعاع کم
image ray شعاع تصویر
an incident ray شعاع ساقط
radius vector شعاع حامل
radius of giration شعاع ژیراسیون
nuclear radius شعاع هسته
radially شعاع وار
radius of influence شعاع تاثیر
radius of intrados شعاع درونسو
corner radius شعاع کنج
light ray شعاع نور
ac dc set دستگاه جریان دائم و متناوب دستگاه اونیورسال
prints دستگاه زیراکس دستگاه کپی مواد چاپی
print دستگاه زیراکس دستگاه کپی مواد چاپی
all mains set دستگاه جریان دائم و متناوب دستگاه اونیورسال
printed دستگاه زیراکس دستگاه کپی مواد چاپی
semaphore دستگاه مخابره به وسیله پرچم دستگاه علامت ده
double beam شعاع مضاعف نور
light beam recorder ثبات شعاع نور
medium range با شعاع عمل متوسط
casualty radius شعاع تولید تلفات
wood ray شعاع اوندی چوبی
sea room شعاع مانور دریایی
searchlight sonar سونار شعاع باریک
intermediate range با شعاع عمل متوسط شعاع عمل متوسط
very long شعاع عمل زیاد
damage radius شعاع خطر مین
damage radius شعاع منطقه خسارت
light ray bending انحراف شعاع نور
very short شعاع عمل خیلی کم
radius of convergence شعاع همگرایی [ریاضی]
van der waals radius شعاع وان در والس
radiant شعاع گستر درخشان
effective radius of a well شعاع موثر چاه
pencilled پرتوی شعاع دار
destruction radius شعاع تخریب مین
quad density تکنیکی به اندازه چهار برابرچگالی استاندارد یک دستگاه حافظه خاص بر روی هرواحد فضای ان دستگاه اطلاعات ثبت میکند
equilibrator دستگاه متعادل کننده دستگاه موازنه
compressors دستگاه فشار دستگاه متراکم کننده
pulmotor دستگاه تنفس مصنوعی دستگاه اکسیژن
facsimile recorder دستگاه عکاسی رادیویی دستگاه فاسیمیل
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com