Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
Other Matches
habeas corpus
دستور احضار زندانی دستوری که دادگاه به زندان محل توقیف زندانی یی که توقیفش را غیر قانونی می داند
wear stripes
دوره زندانی را گذراندن زندانی بودن
escort guard
محافظ زندانی جنگی بدرقه زندانی
to incur a punishment
تنبیه بر خود وارد اوردن سزاوار تنبیه شدن
minimim wage law
قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
minimum range
حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
max min system
سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
prisoners
زندانی
termer
زندانی
prisoner
زندانی
jailŠetc
زندانی
jailbirds
زندانی
jailbird
زندانی
gaolbirds
زندانی
incarcerating
زندانی کردن
imprisonment
زندانی شدن
jailing
زندانی کردن
incarcerates
زندانی کردن
incarcerated
زندانی کردن
releasing a prisoner
ازادسازی زندانی
incarcerate
زندانی کردن
to serve time
زندانی بودن
The fujitive ( elusive ) prisoner .
زندانی فراری
take prisoner
زندانی کردن
send-up
زندانی کردن
send-ups
زندانی کردن
run in
زندانی کردن
run-in
زندانی کردن
run-ins
زندانی کردن
jailed
زندانی کردن
gaol
زندانی کردن
politic
زندانی سیاسی
jails
زندانی کردن
prisoners of war
زندانی جنگی
send up
زندانی کردن
prisoner of war
زندانی جنگی
jail
زندانی کردن
gaols
زندانی کردن
gaoling
زندانی کردن
immure
زندانی کردن
gaoled
زندانی کردن
prisoner's dilemma
معمای زندانی
extradition
تسلیم اسیر یا زندانی
inmates
اهل بیت زندانی
inmate
اهل بیت زندانی
bar
جای ویژه زندانی درمحکمه
probationer
زندانی ازاد شده بقیدشرف
probationers
زندانی ازاد شده بقیدشرف
quad
زندانی کردن در زندان افکندن
quads
زندانی کردن در زندان افکندن
qoud
درزندان افگندن زندانی کردن
bars
جای ویژه زندانی درمحکمه
talking-to
تنبیه
talking to
تنبیه
punitive
تنبیه گر
chastiesement
تنبیه
repeimand
تنبیه
castigation
تنبیه
come-uppance
تنبیه
wite
تنبیه
punishment
تنبیه
penalty
تنبیه
penalties
تنبیه
black flag
پرچمی که نشانی اعدام زندانی است
nunjudicial punishment
تنبیه انضباطی
disciplinary
تنبیه انضباطی
expiatory punishment
تنبیه کفارهای
punishment
تنبیه کردن
poinephobia
تنبیه هراسی
punishable
<adj.>
سزاوار تنبیه
basting
تنبیه باشلاق
gruel
تنبیه شدن
castigating
تنبیه کردن
corporal punishment
تنبیه بدنی
disciplinary action
تنبیه انضباطی
communication of punishment
ابلاغ تنبیه
scourage
تنبیه کردن
admonishment
اخطار تنبیه
gruelling
تنبیه کننده
fixes
تنبیه کردن
fix
تنبیه کردن
grueling
تنبیه کننده
castigates
تنبیه کردن
castigated
تنبیه کردن
scourage
وسیله تنبیه
chastises
تنبیه کردن
chargeable
<adj.>
سزاوار تنبیه
actionable
<adj.>
سزاوار تنبیه
flog
تنبیه کردن
flogged
تنبیه کردن
flogs
تنبیه کردن
chastise
تنبیه کردن
indictable
<adj.>
سزاوار تنبیه
penal
<adj.>
سزاوار تنبیه
castigate
تنبیه کردن
to kiss the rod
به تنبیه تن دردادن
to have ones gruel
تنبیه شدن
to have it
تنبیه شدن
scourge
وسیله تنبیه
scourge
تنبیه کردن
culpable
<adj.>
سزاوار تنبیه
chastising
تنبیه کردن
chastised
تنبیه کردن
administrative segregation
زندانی کردن به طور انفرادی تفکیک اداری
probationers
زندانی مشروطی که برای کار اعزام میشود
local parole
زندانی که به قید ضمانت محلی ازاد میشود
probationer
زندانی مشروطی که برای کار اعزام میشود
minimum
حداقل
minimal
حداقل
minimally
حداقل
min
حداقل
minim
حداقل
minims
حداقل
minimum stock level
حداقل
ferule
گرز تنبیه باچوب
rusticate
با اخراج تنبیه کردن
gruel
تنبیه فرسوده کردن
have it coming
<idiom>
سزاوار تنبیه بودن
impunible
غیر قابل تنبیه
keelhaul
سخت تنبیه کردن
least price
حداقل قیمت
minimum elevation
حداقل درجه
minimization
به حداقل رسانیدن
minimum range
حداقل برد
global minimum
حداقل مطلق
relative minimum
حداقل نسبی
neap tide
جذر و مد حداقل اب
minimum size
اندازه حداقل
minimum charge
حداقل قیمت
minimum charge
حداقل هزینه
minimum wage
حداقل دستمزد
price floor
حداقل قیمت
least cost
حداقل هزینه
minimum price
حداقل قیمت
minimises
به حداقل رساندن
minimized
به حداقل رساندن
minimizes
به حداقل رساندن
trough
حداقل موج
minims
وابسته به حداقل
bottom price
حداقل قیمت
base wage rate
حداقل دستمزد
minim
وابسته به حداقل
troughs
حداقل موج
minimizing
به حداقل رساندن
minimize
به حداقل رساندن
minimising
به حداقل رساندن
minimised
به حداقل رساندن
minimum
حداقل کمینه
danger warning level
حداقل موجودی
horsewhip
شلاق زدن تنبیه کردن
punish
تنبیه کردن گوشمال دادن
penalized
تاوان دادن تنبیه کردن
I pulled him by the ears.
گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
rattan
باعصای خیزران تنبیه کردن
penalize
تاوان دادن تنبیه کردن
penalised
تاوان دادن تنبیه کردن
penalising
تاوان دادن تنبیه کردن
punished
تنبیه کردن گوشمال دادن
horsewhipping
شلاق زدن تنبیه کردن
penalises
تاوان دادن تنبیه کردن
penalizes
تاوان دادن تنبیه کردن
horsewhips
شلاق زدن تنبیه کردن
punishes
تنبیه کردن گوشمال دادن
penalizing
تاوان دادن تنبیه کردن
to pay out
تنبیه کردن تلافی دراوردن
cartwhip
شلاق زدن تنبیه کردن
horsewhipped
شلاق زدن تنبیه کردن
serve a sentence
به حکم دادگاه زندانی شدن دوره حبس خود را طی کردن
reduced strenght
حداقل استعداد جنگی
thermal resolution
حداقل سنجش حرارت
thermal resolution
حداقل اختلاف حرارت
maximum and minimum thermometer
گرماسنج حداقل و حداکثر
least cost combination
ترکیب حداقل هزینه
minimum mortality
حداقل مرگ و میر
minimum elevation
حداقل ارتفاع لوله
cost minimization
حداقل کردن هزینه
minimum standard of living
حداقل سطح زندگی
minimum subsistence level
سطح حداقل معیشت
least squares estimates
براورد حداقل مربعات
trouncing
سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounces
سخت زدن بسختی تنبیه کردن
I didnt have the heart to punish the kid.
دلم نیامد بچه را تنبیه کنم
put someone in his or her place
<idiom>
تنبیه شخص به علت حرف یا رفتار بد
serve someone right
<idiom>
تنبیه یا نتیجهای که شخص سزاوارش است
trounced
سخت زدن بسختی تنبیه کردن
trounce
سخت زدن بسختی تنبیه کردن
double amplitude peak value
مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
minimum elevation
حداقل درجه مربوط به مانع
cut off ratio
حداقل نرخ قابل قبول
minimum down payment
حداقل میزان پیش پرداخت
meantide
حداقل جذر و مدهای اب دریا
two stage least squares method
روش حداقل مربعات دومرحلهای
extremum
حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
on the deck
پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
ordinary least square method
روش حداقل مربعات معمولی
neap
حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
pilot line production
تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
amphiploid
دارای حداقل کرموسوم ارثی
impo
کاریکه بدانش اموزان ازراه تنبیه میدهند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com