Dictiornary-Farsi | حداقل مطلق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
global minimum	حداقل مطلق


Other Matches

minimim wage law	قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
minimum range	حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
max min system	سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
absolute volue	مقدار مطلق قدر مطلق
minim	حداقل
minimally	حداقل
minimal	حداقل
minims	حداقل
minimum stock level	حداقل
min	حداقل
minimum	حداقل
bottom price	حداقل قیمت
price floor	حداقل قیمت
minimization	به حداقل رسانیدن
trough	حداقل موج
troughs	حداقل موج
neap tide	جذر و مد حداقل اب
minimum charge	حداقل هزینه
minimum charge	حداقل قیمت
minimum wage	حداقل دستمزد
minimum size	اندازه حداقل
minimum range	حداقل برد
minimum price	حداقل قیمت
minimum elevation	حداقل درجه
least price	حداقل قیمت
minimize	به حداقل رساندن
relative minimum	حداقل نسبی
minims	وابسته به حداقل
minimizing	به حداقل رساندن
danger warning level	حداقل موجودی
minimizes	به حداقل رساندن
minimized	به حداقل رساندن
minimising	به حداقل رساندن
minimises	به حداقل رساندن
base wage rate	حداقل دستمزد
minimised	به حداقل رساندن
least cost	حداقل هزینه
minimum	حداقل کمینه
minim	وابسته به حداقل
minimum subsistence level	سطح حداقل معیشت
minimum standard of living	حداقل سطح زندگی
thermal resolution	حداقل سنجش حرارت
minimum mortality	حداقل مرگ و میر
reduced strenght	حداقل استعداد جنگی
least squares estimates	براورد حداقل مربعات
maximum and minimum thermometer	گرماسنج حداقل و حداکثر
least cost combination	ترکیب حداقل هزینه
cost minimization	حداقل کردن هزینه
minimum elevation	حداقل ارتفاع لوله
thermal resolution	حداقل اختلاف حرارت
short term	حداقل مدت تنبیه و زندانی
ordinary least square method	روش حداقل مربعات معمولی
two stage least squares method	روش حداقل مربعات دومرحلهای
pilot line production	تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
on the deck	پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
neap	حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
meantide	حداقل جذر و مدهای اب دریا
double amplitude peak value	مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
minimum down payment	حداقل میزان پیش پرداخت
minimum elevation	حداقل درجه مربوط به مانع
extremum	حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
amphiploid	دارای حداقل کرموسوم ارثی
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
cut off ratio	حداقل نرخ قابل قبول
minimum clearance	حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
skeleton crew	حداقل خدمه یک وسیله یا جنگ افزار
efficiency point	حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
quorum	حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
at a [the] minimum <adv.>	کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
at least [no less than] [not less than] <adv.>	کم کمش [حداقل] [برای آگاهی اندازه یا شماره]
protoxide	ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
bridge	تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges	تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged	تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
discrimination	حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
error handling	به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
weighted least square method	روش حداقل مربعات وزنی در اقتصادسنجی برای تخمین پارامترها
probit	واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
aces	رتبهء اول خ-لبانی که حداقل 5هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
perigee	نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
limit velocity	حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
wed thickness	حداقل ضخامت یا فاصله بین سطح خارجی و داخلی دانههای خرج
team roping	مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
ace	رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
three stage least squares method	روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
fair trade laws	قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
coming in speed	حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
optimal merge tree	نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
implicit	مطلق
positive	مطلق
downright	مطلق
absolute	مطلق
categoric	مطلق
alodial	مطلق
absolutes	مطلق
allodial	مطلق
inconditionate	مطلق
absolute <adj.>	مطلق
freed	مطلق
unconditional	مطلق
total	مطلق
totaled	مطلق
totaling	مطلق
totalled	مطلق
totalling	مطلق
totals	مطلق
starkest	مطلق
starker	مطلق
unrestrained	مطلق
abstracts	مطلق
abstracting	مطلق
abstract	مطلق
unalterable <adj.>	مطلق
freeing	مطلق
purest	مطلق
unalienable <adj.>	مطلق
purer	مطلق
pure	مطلق
inevitable <adj.>	مطلق
indispensable <adj.>	مطلق
slickest	مطلق
inalienable <adj.>	مطلق
slick	مطلق
free	مطلق
starkly	مطلق
sovereign	مطلق
magisterial	مطلق
thetical	مطلق
thorough going	مطلق
uttered	مطلق
categorical	مطلق
autocratic	مطلق
frees	مطلق
utters	مطلق
utter	مطلق
thetic	مطلق
sovereigns	مطلق
arbitrary	مطلق
sheer	مطلق
stark	مطلق
command automatism	فرمانبری مطلق
autarchy	حاکم مطلق
absolute value	ارزش مطلق
absolute temperature scale	مقیاس مطلق
absolute unit	واحد مطلق
absolute vacuum	خلاء مطلق
absolute value	قدر مطلق
categorical imperative	امر مطلق
seisin	تصرف مطلق
autarky	حاکم مطلق
absolute zero	صفر مطلق
abstractly	بطور مطلق
absolute volume	حجم مطلق
absolute volue	ارزش مطلق
absolute viscosity	گرانروی مطلق
absolute viscosity	لزجت مطلق
absolute velocity	سرعت مطلق
absolute zaro	صفر مطلق
absolute value	مقدار مطلق
almightly	قادر مطلق
alodium	ملک مطلق
an abstroct number	عدد مطلق
dynamic viscosity	گرانروی مطلق
perfect loss	زیان مطلق
past or preterite d.	ماضی مطلق
pansophism	دانش مطلق
oversoul	حقیقت مطلق
(not a) snowball's chance in hell <idiom>	بد شانس مطلق
shoo-in <idiom>	برنده مطلق
summum bonum	خیر مطلق
the positive d.	درجه مطلق
the preterite tense	ماضی مطلق
universal legacy	وصیت مطلق
despot	حاکم مطلق
quiet enjoyment	واگذاری مطلق
welsh mortgage	رهن مطلق
all-powerful	قادر مطلق
modulusp	قدر مطلق
irrelative	نا مربوط مطلق
individuum	هستی مطلق
imperator	فرمانروای مطلق
global maximum	حداکثر مطلق
general power of attorney	وکالت مطلق
freeholder	مالک مطلق
ens	هستی مطلق
modulus	قدر مطلق
seizin	تصرف مطلق
simpliciter	بطور مطلق
absolutism	مطلق گرایی
absolutism	مطلق نگری
autocratically	بطور مطلق
arbitrary	مطلق مستبدانه
absolute error	اشتباه مطلق
absolute error	خطای مطلق
absolute energy	انرژی مطلق
absolute majority	اکثریت مطلق
omnipotent	قادر مطلق
absolute humidity	رطوبت مطلق
absolute gravity	سنگینی مطلق
absolute frequency	بسامد مطلق