Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (10 milliseconds)
English
Persian
least cost
حداقل هزینه
minimum charge
حداقل هزینه
Search result with all words
cost minimization
حداقل کردن هزینه
efficiency point
حد مطلوبیت کالای تولید شده با حداقل هزینه
least cost combination
ترکیب حداقل هزینه
Other Matches
minimim wage law
قانون حداقل دستمزد که براساس ان حداقل دستمزدنبایستی از میزانی که توسط دولت تعیین میشود کمتر باشد
minimum range
حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
max min system
سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
cost center
قسمت هزینه در یک موسسه واحدی در یک موسسه که وفیفه اش تعیین قیمت کالا ازطریق توزیع و سرشکن کردن هزینه هاست
lighterage
هزینه دوبه هزینه بارگیری و تخلیه کشتی توسط دوبه
minims
حداقل
minim
حداقل
minimum stock level
حداقل
min
حداقل
minimum
حداقل
minimal
حداقل
minimally
حداقل
bottom price
حداقل قیمت
minimum size
اندازه حداقل
neap tide
جذر و مد حداقل اب
minims
وابسته به حداقل
minimize
به حداقل رساندن
minim
وابسته به حداقل
minimising
به حداقل رساندن
minimized
به حداقل رساندن
minimum charge
حداقل قیمت
minimises
به حداقل رساندن
minimised
به حداقل رساندن
minimizes
به حداقل رساندن
minimizing
به حداقل رساندن
global minimum
حداقل مطلق
relative minimum
حداقل نسبی
trough
حداقل موج
danger warning level
حداقل موجودی
minimum elevation
حداقل درجه
least price
حداقل قیمت
price floor
حداقل قیمت
minimum range
حداقل برد
minimum price
حداقل قیمت
base wage rate
حداقل دستمزد
minimization
به حداقل رسانیدن
troughs
حداقل موج
minimum wage
حداقل دستمزد
minimum
حداقل کمینه
economic of scale
کاهش دادن هزینه ها کاهش یافتن هزینه ها
cost contract
قرارداد مربوط به پرداخت هزینه ها قرارداد هزینه
minimum subsistence level
سطح حداقل معیشت
maximum and minimum thermometer
گرماسنج حداقل و حداکثر
thermal resolution
حداقل سنجش حرارت
minimum elevation
حداقل ارتفاع لوله
least squares estimates
براورد حداقل مربعات
reduced strenght
حداقل استعداد جنگی
thermal resolution
حداقل اختلاف حرارت
minimum standard of living
حداقل سطح زندگی
minimum mortality
حداقل مرگ و میر
ordinary least square method
روش حداقل مربعات معمولی
pilot line production
تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
meantide
حداقل جذر و مدهای اب دریا
cut off ratio
حداقل نرخ قابل قبول
extremum
حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
two stage least squares method
روش حداقل مربعات دومرحلهای
neap
حداقل ارتفاع اب یاجذر و مد دریا
on the deck
پرواز در حداقل ارتفاع مجاز
double amplitude peak value
مقدارحداکثر تا حداقل یک موج سینوسی
amphiploid
دارای حداقل کرموسوم ارثی
short term
حداقل مدت تنبیه و زندانی
minimum elevation
حداقل درجه مربوط به مانع
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
minimum down payment
حداقل میزان پیش پرداخت
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
marginal cost pricing
قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
skeleton crew
حداقل خدمه یک وسیله یا جنگ افزار
minimum clearance
حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
capacity cost
هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
protoxide
ترکیبی که حداقل ذرات اکسیژن دران باشد
quorum
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
at least
[no less than]
[not less than]
<adv.>
کم کمش
[حداقل]
[برای آگاهی اندازه یا شماره]
at a
[the]
minimum
<adv.>
کم کمش
[حداقل]
[برای آگاهی اندازه یا شماره]
bridge
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
discrimination
حداقل جدایی برای رویت دوهدف بصورت مجزا در رادار
weighted least square method
روش حداقل مربعات وزنی در اقتصادسنجی برای تخمین پارامترها
error handling
به حداقل رساندن احتمال وقوع خطا روش رفع اشکال
perigee
نقطه حداقل مسافت در مدارسفینه فضایی نققه حضیض مدار سفینه
aces
رتبهء اول خ-لبانی که حداقل 5هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
wed thickness
حداقل ضخامت یا فاصله بین سطح خارجی و داخلی دانههای خرج
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
probit
واحد قیاس احتمالات اماری بر اساس حداقل انحراف ازمیزان متوسط
ace
رتبه اول خلبانی که حداقل پنج هواپیمای دشمن راسرنگون کرده باشد
team roping
مسابقه تیم 2 نفره گاوبازی جهت کمنداندازی و بستن گاودر حداقل وقت
three stage least squares method
روش حداقل مربعات سه مرحلهای برای تخمین پارامترهای معادلات همزمانی در اقتصاد سنجی
fair trade laws
قوانین تجارت منصفانه قرارداد بین تولیدکننده وفروشنده برای تثبیت یا تعیین حداقل قیمت
coming in speed
حداقل سرعت گردش مگنتوبرای تامین ولتاژ لازم جهت جرقه زدن همزمان تمام شمع ها
optimal merge tree
نمایش درختی یک ترتیب که در ان رشته ها قرار است درهم ادغام گردند تا اینکه حداقل تعداد عملیات رخ دهد
cold thrust
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold test
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
optimum schedule
مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
pilot line operation
کار تولید حداقل کالاهای نظامی فقط به منظور حفظ سیستم تولید
mobilization base
حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
neap tide
کشندکمینه اب دریا حداقل جذر ومد نهایی اب دریا
contra preferentum rule
درصورت گنگ بودن متن قرارداد بنحوی تعبیر میگرددکه حداقل منافع نویسنده قرارداد را دربر داشته باشد
cost expenditure
هزینه
outgoing
هزینه
mise
هزینه
overall cost
هزینه کل
outgo
هزینه
tabs
هزینه
tab
هزینه
out goings
هزینه
at the expence of
به هزینه
overhead expenses
به هزینه
outlay
هزینه
outlays
هزینه
expenditures
هزینه ها
light expense
هزینه کم
battels
هزینه
at someone expense
به هزینه
charges
هزینه
charge
هزینه
goings-on
هزینه ها
expense
هزینه
benefit cost analysis
هزینه
levy
هزینه
levying
هزینه
vouchers
هزینه
cost benefit ratio
هزینه
eight bit system
کم هزینه
voucher
هزینه
total cost
هزینه کل
tolls
هزینه
tolling
هزینه
levies
هزینه
levied
هزینه
cost
هزینه
outgoings
هزینه
disbursement
هزینه
toll
هزینه
expenditure
هزینه
extra cost
هزینه اضافی
family expenditure
هزینه خانواده
family expenditure
هزینه خانوار
explicit cost
هزینه اشکار
flow of expenditure
جریان هزینه
flow of expenditure
گردش هزینه
initial expenses
هزینه نخستین
cost of removal
هزینه جابجایی
estimated cost
هزینه براوردی
cost of reproduction
هزینه بازسازی
cost push
فشار هزینه
cost to entry
هزینه ورود
cost variance
نوسانات هزینه
costs of proceedings
هزینه دادرسی
current expenditure
هزینه جاری
energy expenditure
هزینه انرژی
expenditure credit
اعتبار هزینه
expenditure approach
روش هزینه
external cost
هزینه خارجی
freight forwarder
هزینه حمل
economic cost
هزینه اقتصادی
first cost
هزینه اولیه
initial expenses
هزینه ابتدائی
historical costs
هزینه واقعی
household expenditure
هزینه خانوار
dockage
هزینه اسکله
initial cost
هزینه اولیه
indirect materials
هزینه موادغیرمستقیم
income and expenditure
درامد و هزینه
direct cost
هزینه مستقیم
indirect cost
هزینه غیرمستقیم
incremental cost
هزینه نهایی
incremental cost
هزینه اضافی
cost of production
هزینه تولید
freight rate
هزینه حمل
freightage
هزینه حمل
grant in aid
کمک هزینه
gross expenditure
هزینه ناخالص
handing charge
هزینه باربری
historical costs
هزینه اولیه
debit note
سند هزینه
decreasing cost
هزینه نزولی
defrayal
تحمل هزینه
differential cost
هزینه نهایی
conversion cost
هزینه تبدیل
labor cost
هزینه کار
joint costs
هزینه مشترک
job costing
ارزیابی هزینه ها
incremental cost
هزینه نهائی
living cost
هزینه زندگی
travelling expense
هزینه سفر
cost-effective
هزینه کاه
costings
کارآمد هزینه
costings
هزینه کاه
social spending
هزینه هایسرویسهایرفاهاجتماعی
total costs
هزینه کلی
overall costs
هزینه کلی
cost-effective
کارآمد هزینه
with costs
با هزینه دادرسی
unit cost
هزینه واحد
user cost
هزینه استعمال
user cost
هزینه استفاده
variable cost
هزینه متغیر
wharfage
هزینه باراندازی
wharfage
هزینه لنگراندازی
total costs
هزینه کامل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com