Dictiornary-Farsi | حداکثر سیل روزانه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
daily flood peak	حداکثر سیل روزانه


Other Matches

day fighter	هواپیمای رهگیری روزانه جنگنده رهگیر مخصوص عملیات روزانه
max min system	سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
maximal oxygen uptake	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal oxygen consumption	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal aerobic power	بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر اکسیژن مصرفی حداکثر توان توازی
capacity cost	هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
day by day	روزانه
everyday <adj.>	روزانه
daily <adj.> <adv.>	روزانه
dailies	روزانه
by d.	روزانه
day-to-day <adj.>	روزانه
diurnally	روزانه
workaday	روزانه
quotidian	روزانه
day in, day out <adv.>	روزانه
on a daily basis <adv.>	روزانه
per day	روزانه
every day <adv.>	روزانه
perdiem	روزانه
diurnal	روزانه
every single day <adv.>	روزانه
each day <adv.>	روزانه
each day <adv.>	بطور روزانه
day schools	مدرسهی روزانه
day school	مدرسهی روزانه
day in, day out <adv.>	بطور روزانه
duily bread	نان روزانه
every day <adv.>	بطور روزانه
every single day <adv.>	بطور روزانه
journal	دفتروقایع روزانه
journal	گزارش روزانه
journals	دفتروقایع روزانه
journals	گزارش روزانه
workout	ورزش روزانه
workouts	ورزش روزانه
diurnal load	بار روزانه
diurnal tide	کشند روزانه
mean daily	متوسط روزانه
way of life	فعالیتهای روزانه
daily pay	دستمزد روزانه
daily storage	مخزن روزانه
daily wage	مزد روزانه
on a daily basis <adv.>	بطور روزانه
day hospital	بیمارستان روزانه
morning orders	دستورات روزانه
purchase journal	دفترخرید روزانه
daily <adj.> <adv.>	بطور روزانه
morning orders	برنامه روزانه
daily round	کارهای روزانه
order of the day	برنامه روزانه
daily round	گردش روزانه
victualling allowance	جیره روزانه
habitude	عادت روزانه
dailgy food allowance	جیره روزانه
breviary	کتاب نمازوادعیه روزانه
extern	کمک پزشک روزانه
daily flood peak	بیشینه روزانه سیل
dailgy food allowance	جیره غذایی روزانه
day of supply	روز امادتدارکات روزانه
daily bread	نان یارزق روزانه
log books	دفتر رخدادهای روزانه
diary	دفتر یادداشت روزانه
diary	دفتر خاطرات روزانه
plan of the day	برنامه روزانه ناو
average daily traffic [ADT]	متوسط ترافیک روزانه
logbook	گزارش روزانه سفرکشتی
journal book	دفتر گزارش روزانه
semidiurnal tide	کشند نیم روزانه
working day	ساعت کار روزانه
utilization	کاربرد روزانه استفاده
ration	مقدار جیره روزانه
rationed	مقدار جیره روزانه
diaries	دفتر یادداشت روزانه
diaries	دفتر خاطرات روزانه
log book	دفتر رخدادهای روزانه
daily routine	عادت جاری روزانه
watch and ward	حق نگهبانی روزانه و شبانه
rations	مقدار جیره روزانه
daylight traffic line	خط منع ایاب ذهاب روزانه
muster book	دفتر ثبت وقایع روزانه
daily progress report	گزارش روزانه پیشرفت کار
table d'hote	خوراک رسمی و روزانه مهمانخانه
What is the charge per day?	کرایه روزانه چقدر است؟
system log	گزارش روزانه عملیات سیستم
log	شرح روزانه جدول لگاریتم
daybook	دفتر ثبت وقایع روزانه
diarist	نویسندهء دفتر خاطرات روزانه
diarists	نویسندهء دفتر خاطرات روزانه
logs	شرح روزانه جدول لگاریتم
diaries	دفترروزانه یکان دفتر وقایع روزانه
diary	دفترروزانه یکان دفتر وقایع روزانه
daily range of soil temperature	دامنه تغییرات حرارت روزانه خاک
termograph	دستگاهی که حرارت روزانه را ثبت میکند
ephermeris	جدول نجومی دفتریادداشت روزانه حشره یکروزه
cash register	ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه
The shops will be open daily except Sundays / excluding Sundays / outside of Sundays [American E] .	مغازه ها به جز یکشنبه ها روزانه باز خواهند بود.
pocket money .	پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
cash registers	ماشین ثبت خرید وفروش روزانه مغازه
daymark	علامت ساحلی بدون چراغ فار دریایی روزانه
There's a question mark [hanging] over the day-care clinic's future. [A big question mark hangs over the day-care clinic's future.]	آینده درمانگاه مراقبت روزانه [کاملا] نامشخص است.
All of which doesn't really help us very much in our day-to-day lives.	تمامی این موارد به زندگی روزانه ما واقعا کمکی نمی کند.
maximal	حداکثر
peaking	حداکثر
peaks	حداکثر
maximum	حداکثر
peak	حداکثر
endurance	حداکثر
outside	حداکثر
outsides	حداکثر
uttermost	حداکثر
log	گزارش روزانه عملیات هیئت یاعملیات موتوریاماشین وغیره کندن کنده درخت
logs	گزارش روزانه عملیات هیئت یاعملیات موتوریاماشین وغیره کندن کنده درخت
maximum limited stress	تنش حداکثر
maximum energy	انرژی حداکثر
maximum performance	کارایی حداکثر
maximum efficiency	حداکثر کارائی
maximum duration	زمان حداکثر
maximum power demand	مصرف حداکثر
maximum ratings	مقدار حداکثر
peak speed	حداکثر سرعت
maximum detector	اشکارساز حداکثر
peak voltage	ولتاژ حداکثر
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
maximum demand	بار حداکثر
maximum price	حداکثر بها
maximum deviation	انحراف حداکثر
maximum deflection	انحراف حداکثر
peak output	حداکثر تولید
peak load	بار حداکثر
peak load	حداکثر بار
maximum work	کار حداکثر
maximum profit	حداکثر سود
maximum load	بار حداکثر
maximum capacity	فرفیت حداکثر
maximum value	مقدار حداکثر
maximum thermometer	گرماسنج حداکثر
maximum moment	حداکثر لنگر
optimum height	حداکثر ارتفاع
maximum slope	حداکثر شیب
maximum of intensity	حداکثر شدت
peak demand	حداکثر تقاضا
maximum gain	تقویت حداکثر
maximum speed	حداکثر سرعت
maximum frequency	فرکانس حداکثر
maximum performance	عملکرد حداکثر
maximum efficiency	راندمان حداکثر
price ceilings	حداکثر قیمت
submaximal	زیر حداکثر
supercharge	خرج حداکثر
intensity maximum	حداکثر شدت
peaking	حداکثر کاکل
peaks	حداکثر کاکل
global maximum	حداکثر مطلق
full speed	حداکثر سرعت
full bore	حداکثر تلاش
wage ceiling	حداکثر دستمزد
flank speed	حداکثر سرعت
flat out	حداکثر سرعت
maximum density	حداکثر تراکم
maximum output	خروجی حداکثر
peak	حداکثر کاکل
relative maximum	حداکثر نسبی
peak current	جریان حداکثر
maximum current	جریان حداکثر
maximum available powere	توان حداکثر
maximum amplitude	دامنه حداکثر
maximal	وابسته به حداکثر
maximization	به حداکثر رسانیدن
payload	حداکثر بار
high tides	حداکثر مد دریا
high tide	حداکثر مد دریا
payloads	حداکثر بار
personal	امکان نرم افزاری که تاریخ روزانه کاربر را مدیریت و ذخیره میکند مثل تقویم
maximum sound pressure	فشار صوت حداکثر
full blast <adv.>	در حداکثر قدرت یا شدت
maximum scattering angle	زاویه پراکندگی حداکثر
maxvo	حداکثر توان هوازی
at full blast <adv.>	در حداکثر قدرت یا شدت
maximum reverse r.m.s. voltage	ولتاژ سد موثر حداکثر
maximum ratings	مقدار نامی حداکثر
principle of miximum overlap	اصل حداکثر همپوشانی
pron to	با حداکثر سرعت ممکن
peak strenght	حداکثر استعداد مجاز
ultimate bearing capacity	حداکثر فشار متحمل پی
utility maximization	به حداکثر رسانیدن مطلوبیت
utmost good faith	حداکثر حسن نیت
maxvo	حداکثر اکسیژن مصرفی
maximum wavelength	طول موج حداکثر
traffic peak	حداکثر عبور و مرور
maximum temperature	درجه حرارت حداکثر
maximum take off weight	حداکثر وزن برخاستن
maximum stock	حداکثر موجودی انبار
profit maximization	به حداکثر رسانیدن سود
high run	حداکثر امتیاز در یک دوربیلیارد
maximum flexibility	خمش پذیری حداکثر
breaking load	حداکثر تحمل بار
angle of repose	حداکثر شیب استقرار
maximum gate trigger current	جریان احتراق حداکثر
maximum gate trigger voltage	ولتاژ احتراق حداکثر