Dictiornary-Farsi | حداکثر قیمت | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
price ceilings	حداکثر قیمت


Search result with all words

ceiling price	حداکثر قیمت قانونی
ceiling prices	حداکثر قیمت قانونی
Other Matches

kinked demand curve	و اگر فروشنده قیمت کالا راکاهش دهد فروش وی بیشترنخواهد شد زیرا سایرفروشندگان قیمت خود راپائین اورده و از کاهش قیمت تبعیت میکنند .
reserve price	قیمت پنهانی [در حراجی های فرش و در بازارهای خارج استفاده می شود یعنی صاحب فرش، یک قیمت حداقل در نظر می گیرد و اگر در مزایده قیمت پیشنهادی از آن پایین تر باشد، از فروش امتناع می کند.]
current standard cost	مقیاس سنجش قیمت کالای تولیدی یا مواد اولیه با قیمت پایه است
cost plus pricing	تعیین قیمت فروش با افزودن ضریب مخصوص منفعت به قیمت تمام شده
unbundled software	نرم افزاری که قیمت آن همراه با قیمت قطعه نیست
max min system	سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
underprice	قیمت پایین تراز قیمت بازار
maximal oxygen uptake	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal aerobic power	بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر اکسیژن مصرفی حداکثر توان توازی
maximal oxygen consumption	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
capacity cost	هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
value added	قیمت یا ارزش افزوده شده قیمت یک محصول در بازاربدون توجه به ارزش مواداولیه یی که در تولید ان به کار رفته است
stock watering	سهام تاسیسات گرانقیمتی رابا قیمت اختیاری در بورس فروختن که مالا" به تقلیل قیمت سایر سهام منتهی شود
paasche price index	یعنی حاصلضرب قیمت و مقدار پایه بخش برحاصلضرب قیمت و مقدار درسال جاری
list price	فهرست قیمت اجناس فهرستی که در ان قیمت اجناس یا اگهی ویاکالاهای تجارتی رانوشته اند
shadow price	شبه قیمت قیمت ضمنی
normal price	قیمت عادی قیمت معمولی
last price	اخرین قیمت حداقل قیمت
quantum valebat	در مواقعی که جنسی بدون تعیین قیمت دقیق فروخته و شرط شود که قیمت بر مبنای قاعده فوق بعدا" پرداخت شود
spiral of wages and prices	حرکت تسلسلی مزدها و قیمت ها مارپیچ مزدها و قیمت ها
tacit collusion	حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
marginal cost pricing	قیمت گذاری بر مبنای هزینه نهائی قیمت معادل هزینه نهائی
trover	دعوی مطالبه قیمت مال مغصوب دعوی مطالبه قیمت مال مورد استفاده بلاجهت
peak	حداکثر
endurance	حداکثر
peaking	حداکثر
outsides	حداکثر
peaks	حداکثر
outside	حداکثر
maximal	حداکثر
maximum	حداکثر
uttermost	حداکثر
supercharge	خرج حداکثر
global maximum	حداکثر مطلق
full speed	حداکثر سرعت
flank speed	حداکثر سرعت
flat out	حداکثر سرعت
peaks	حداکثر کاکل
payload	حداکثر بار
payloads	حداکثر بار
submaximal	زیر حداکثر
maximum output	خروجی حداکثر
wage ceiling	حداکثر دستمزد
peaking	حداکثر کاکل
peak	حداکثر کاکل
relative maximum	حداکثر نسبی
intensity maximum	حداکثر شدت
maximum of intensity	حداکثر شدت
maximum moment	حداکثر لنگر
maximum demand	بار حداکثر
maximum deviation	انحراف حداکثر
maximum deflection	انحراف حداکثر
peak current	جریان حداکثر
maximum current	جریان حداکثر
maximum capacity	فرفیت حداکثر
maximum available powere	توان حداکثر
maximization	به حداکثر رسانیدن
maximum density	حداکثر تراکم
maximum detector	اشکارساز حداکثر
maximum duration	زمان حداکثر
maximum load	بار حداکثر
maximum limited stress	تنش حداکثر
maximum amplitude	دامنه حداکثر
maximum gain	تقویت حداکثر
maximum frequency	فرکانس حداکثر
maximum energy	انرژی حداکثر
maximum efficiency	راندمان حداکثر
maximum efficiency	حداکثر کارائی
maximal	وابسته به حداکثر
peak load	بار حداکثر
maximum power demand	مصرف حداکثر
peak speed	حداکثر سرعت
peak output	حداکثر تولید
maximum ratings	مقدار حداکثر
peak load	حداکثر بار
peak demand	حداکثر تقاضا
maximum work	کار حداکثر
maximum slope	حداکثر شیب
optimum height	حداکثر ارتفاع
maximum speed	حداکثر سرعت
peak voltage	ولتاژ حداکثر
maximum thermometer	گرماسنج حداکثر
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
full bore	حداکثر تلاش
maximum price	حداکثر بها
maximum performance	عملکرد حداکثر
high tides	حداکثر مد دریا
high tide	حداکثر مد دریا
maximum value	مقدار حداکثر
maximum performance	کارایی حداکثر
maximum profit	حداکثر سود
utmost	منتهای کوشش حداکثر
maximum take off weight	حداکثر وزن برخاستن
maximum allowable concentration	حداکثر غلظت مجاز
maximum and minimum thermometer	گرماسنج حداقل و حداکثر
maximum demand meter	حداکثر مقدار سنج
maximum ratings	مقدار نامی حداکثر
maximum reverse r.m.s. voltage	ولتاژ سد موثر حداکثر
maximum current rating	جریان نامی حداکثر
maximum scattering angle	زاویه پراکندگی حداکثر
maximum control current	جریان کنترل حداکثر
maximum stock	حداکثر موجودی انبار
maximum sound pressure	فشار صوت حداکثر
maximum wavelength	طول موج حداکثر
daily flood peak	حداکثر سیل روزانه
peak strenght	حداکثر استعداد مجاز
closed height	حداکثر ارتفاع لیفتراک
breaking load	حداکثر تحمل بار
traffic peak	حداکثر عبور و مرور
ultimate bearing capacity	حداکثر فشار متحمل پی
high water	حداکثر ارتفاع اب مد دریا
pron to	با حداکثر سرعت ممکن
angle of repose	حداکثر شیب استقرار
extreme	حداکثر درمنتهی الیه
endurance time	سرعت حداکثر مداوم
profit maximization	به حداکثر رسانیدن سود
high run	حداکثر امتیاز در یک دوربیلیارد
marginal	حداکثر نزدیک به انتها
maxvo	حداکثر اکسیژن مصرفی
maxvo	حداکثر توان هوازی
low tide	حداکثر جذر دریا
principle of miximum overlap	اصل حداکثر همپوشانی
flank speed	حداکثر سرعت قایق
utmost good faith	حداکثر حسن نیت
maximum demand pointer	عقربه مصرف حداکثر
maximum liklihood method	روش حداکثر احتمال
maximum gate trigger voltage	ولتاژ احتراق حداکثر
maximum power operation	کار با توان حداکثر
maximum permissible load	بار مجاز حداکثر
maximum in power gain	تقویت قدرت حداکثر
full blast <adv.>	در حداکثر قدرت یا شدت
maximum temperature	درجه حرارت حداکثر
maximum input frequency	فرکانس ورودی حداکثر
maximum natality	حداکثر زاد و ولد
maximum load	بار گذاری حداکثر
maximum landing weight	حداکثر وزن فرود
maximum output voltage	ولتاژ خروجی حداکثر
maximum modulating frequency	فرکانس حداکثر مدولاسیون
maximum gate trigger current	جریان احتراق حداکثر
maximum light transmission	انتقال نور حداکثر
maximum direction finding	جهت یابی حداکثر
sprinted	با حداکثر سرعت دویدن
maximum probility detection	تعیین احتمال حداکثر
sprint	با حداکثر سرعت دویدن
utility maximization	به حداکثر رسانیدن مطلوبیت
maximum flexibility	خمش پذیری حداکثر
maximum operating voltage	ولتاژ کار حداکثر
sprints	با حداکثر سرعت دویدن
at full blast <adv.>	در حداکثر قدرت یا شدت
maximum power gain	تقویت توان حداکثر
maximum permissible voltage	ولتاژ مجاز حداکثر
maximum scale value	مقدار درجه بندی حداکثر
maximum load rating	قابلیت بارگیری نامی حداکثر
power	حداکثر تلاش در کمترین زمان
capacity load	حداکثر فرفیت بارگیری ناو
extremum	حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
ramp weight	حداکثر وزن ممکن هواپیما
throughput	حداکثر فرفیت میزان محصول
wall up	رسیدن موج به حداکثر اوج
maximum power point current	جریان در نقطه توان حداکثر
powered	حداکثر تلاش در کمترین زمان
deadweight tonnage	حداکثر تناژ وسیله نقلیه
great tropic range	حداکثر اختلاف جذر و مداستوایی
ultimate compressive strength	حداکثر مقاومت دربرابر فشار
payload	حداکثر قابلیت حمل بار
maximum powerpoint voltage	ولتاژ در نقطه توان حداکثر
maximum surface temperature	درجه حرارت سطحی حداکثر
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
maximum r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum forward r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum safe temperature	درجه حرارت مجاز حداکثر
maximum recording attachment	دستگاه ضبط کننده حداکثر
layer depth	که در ان سرعت صوت به حداکثر می رسد
powers	حداکثر تلاش در کمترین زمان
maximum range	حداکثر برد جنگ افزار
maximum likelihood method	روش حداکثر درست نمایی
hard charge	بشدت و حداکثر سرعت راندن
plimsoll mark	خط شاخص حداکثر وزن بارکشتی
payloads	حداکثر قابلیت حمل بار
hull speed	حداکثر سرعت نظری قایق
in the groove <idiom>	حداکثر کار را انجام دادن
powering	حداکثر تلاش در کمترین زمان
maximum current circuit breaker	کلید قطع کننده جریان حداکثر
transition level	سطح حداکثر انحراف درارتفاع پرواز
road capacity	کشش جاده ازنظر حداکثر ترافیک
brush	به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
brushes	به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
speed limits	حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
mean distance	فاصله حداکثر وحداقل سیاره از قمر
to put one's best foot formost <idiom>	حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
to rack rent	حداکثر اجاره رابر ملکی بستن
speed limit	حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
vertex height	قله مسیرگلوله حداکثر ارتفاع منحنی
permissible velocity	حداکثر سرعت اب در یک کانال که ایجادفرایش نکند
maximum permissible temperature rise	حداکثر مقدار افزایش درجه حرارت مجاز
supercharge	خرجی که حداکثر سرعت ابتدایی با ان بدست می اید
optimize	کار کردن چیزی با حداکثر کارایی ممکن
maximum gradeability	حداکثر شیب قابل عبور به وسیله خودرو
great diurnal range	حداکثر اختلاف جذر و مد بیست و چهار ساعته
to have a maximum limit [of something]	[به] حداکثر [چیزی یا مقداری] اعتبار داشتن [اقتصاد]