Dictiornary-Farsi | حداکثر مطلق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
global maximum	حداکثر مطلق


Other Matches

absolute volue	مقدار مطلق قدر مطلق
max min system	سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
maximal oxygen consumption	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal oxygen uptake	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal aerobic power	بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر اکسیژن مصرفی حداکثر توان توازی
capacity cost	هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
uttermost	حداکثر
outsides	حداکثر
outside	حداکثر
peak	حداکثر
maximum	حداکثر
endurance	حداکثر
maximal	حداکثر
peaks	حداکثر
peaking	حداکثر
maximum efficiency	حداکثر کارائی
maximum performance	کارایی حداکثر
peak	حداکثر کاکل
maximum slope	حداکثر شیب
maximum frequency	فرکانس حداکثر
maximum speed	حداکثر سرعت
maximum energy	انرژی حداکثر
maximum efficiency	راندمان حداکثر
maximum duration	زمان حداکثر
maximum thermometer	گرماسنج حداکثر
maximum work	کار حداکثر
maximum of intensity	حداکثر شدت
maximum performance	عملکرد حداکثر
maximum value	مقدار حداکثر
maximum gain	تقویت حداکثر
maximum ratings	مقدار حداکثر
maximum output	خروجی حداکثر
maximum power demand	مصرف حداکثر
maximum load	بار حداکثر
maximum limited stress	تنش حداکثر
payloads	حداکثر بار
peaking	حداکثر کاکل
peaks	حداکثر کاکل
payload	حداکثر بار
maximum price	حداکثر بها
maximum moment	حداکثر لنگر
maximum profit	حداکثر سود
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
high tides	حداکثر مد دریا
high tide	حداکثر مد دریا
maximal	وابسته به حداکثر
maximum detector	اشکارساز حداکثر
optimum height	حداکثر ارتفاع
flat out	حداکثر سرعت
price ceilings	حداکثر قیمت
maximum available powere	توان حداکثر
flank speed	حداکثر سرعت
peak current	جریان حداکثر
maximum current	جریان حداکثر
maximum capacity	فرفیت حداکثر
full bore	حداکثر تلاش
wage ceiling	حداکثر دستمزد
full speed	حداکثر سرعت
maximum amplitude	دامنه حداکثر
relative maximum	حداکثر نسبی
intensity maximum	حداکثر شدت
maximization	به حداکثر رسانیدن
supercharge	خرج حداکثر
submaximal	زیر حداکثر
peak voltage	ولتاژ حداکثر
maximum density	حداکثر تراکم
peak speed	حداکثر سرعت
peak output	حداکثر تولید
peak load	بار حداکثر
maximum demand	بار حداکثر
maximum deviation	انحراف حداکثر
maximum deflection	انحراف حداکثر
peak load	حداکثر بار
peak demand	حداکثر تقاضا
high run	حداکثر امتیاز در یک دوربیلیارد
daily flood peak	حداکثر سیل روزانه
maximum light transmission	انتقال نور حداکثر
breaking load	حداکثر تحمل بار
flank speed	حداکثر سرعت قایق
ceiling price	حداکثر قیمت قانونی
ceiling prices	حداکثر قیمت قانونی
maximum natality	حداکثر زاد و ولد
closed height	حداکثر ارتفاع لیفتراک
endurance time	سرعت حداکثر مداوم
maximum modulating frequency	فرکانس حداکثر مدولاسیون
maximum load	بار گذاری حداکثر
extreme	حداکثر درمنتهی الیه
maximum demand pointer	عقربه مصرف حداکثر
maximum demand meter	حداکثر مقدار سنج
marginal	حداکثر نزدیک به انتها
maximum gate trigger current	جریان احتراق حداکثر
maximum gate trigger voltage	ولتاژ احتراق حداکثر
maximum in power gain	تقویت قدرت حداکثر
maximum input frequency	فرکانس ورودی حداکثر
maximum current rating	جریان نامی حداکثر
maximum control current	جریان کنترل حداکثر
maximum landing weight	حداکثر وزن فرود
utmost	منتهای کوشش حداکثر
maximum and minimum thermometer	گرماسنج حداقل و حداکثر
maximum liklihood method	روش حداکثر احتمال
maximum allowable concentration	حداکثر غلظت مجاز
maximum flexibility	خمش پذیری حداکثر
maximum operating voltage	ولتاژ کار حداکثر
traffic peak	حداکثر عبور و مرور
sprints	با حداکثر سرعت دویدن
low tide	حداکثر جذر دریا
maxvo	حداکثر توان هوازی
maxvo	حداکثر اکسیژن مصرفی
maximum wavelength	طول موج حداکثر
maximum temperature	درجه حرارت حداکثر
maximum take off weight	حداکثر وزن برخاستن
maximum stock	حداکثر موجودی انبار
sprinted	با حداکثر سرعت دویدن
sprint	با حداکثر سرعت دویدن
ultimate bearing capacity	حداکثر فشار متحمل پی
maximum direction finding	جهت یابی حداکثر
pron to	با حداکثر سرعت ممکن
profit maximization	به حداکثر رسانیدن سود
utility maximization	به حداکثر رسانیدن مطلوبیت
utmost good faith	حداکثر حسن نیت
principle of miximum overlap	اصل حداکثر همپوشانی
full blast <adv.>	در حداکثر قدرت یا شدت
maximum sound pressure	فشار صوت حداکثر
peak strenght	حداکثر استعداد مجاز
angle of repose	حداکثر شیب استقرار
maximum power operation	کار با توان حداکثر
maximum power gain	تقویت توان حداکثر
maximum scattering angle	زاویه پراکندگی حداکثر
maximum permissible voltage	ولتاژ مجاز حداکثر
maximum permissible load	بار مجاز حداکثر
maximum probility detection	تعیین احتمال حداکثر
maximum output voltage	ولتاژ خروجی حداکثر
maximum reverse r.m.s. voltage	ولتاژ سد موثر حداکثر
at full blast <adv.>	در حداکثر قدرت یا شدت
maximum ratings	مقدار نامی حداکثر
high water	حداکثر ارتفاع اب مد دریا
ultimate compressive strength	حداکثر مقاومت دربرابر فشار
throughput	حداکثر فرفیت میزان محصول
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
in the groove <idiom>	حداکثر کار را انجام دادن
deadweight tonnage	حداکثر تناژ وسیله نقلیه
hull speed	حداکثر سرعت نظری قایق
hard charge	بشدت و حداکثر سرعت راندن
great tropic range	حداکثر اختلاف جذر و مداستوایی
capacity load	حداکثر فرفیت بارگیری ناو
wall up	رسیدن موج به حداکثر اوج
extremum	حداکثر یا حداقل تابع ریاضی
maximum r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum surface temperature	درجه حرارت سطحی حداکثر
maximum forward r.m.s. on state current	جریان رفت موثر حداکثر
maximum powerpoint voltage	ولتاژ در نقطه توان حداکثر
maximum scale value	مقدار درجه بندی حداکثر
payload	حداکثر قابلیت حمل بار
maximum safe temperature	درجه حرارت مجاز حداکثر
maximum likelihood method	روش حداکثر درست نمایی
maximum recording attachment	دستگاه ضبط کننده حداکثر
powers	حداکثر تلاش در کمترین زمان
payloads	حداکثر قابلیت حمل بار
plimsoll mark	خط شاخص حداکثر وزن بارکشتی
maximum load rating	قابلیت بارگیری نامی حداکثر
ramp weight	حداکثر وزن ممکن هواپیما
power	حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered	حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering	حداکثر تلاش در کمترین زمان
layer depth	که در ان سرعت صوت به حداکثر می رسد
maximum power point current	جریان در نقطه توان حداکثر
maximum range	حداکثر برد جنگ افزار
to put one's best foot formost <idiom>	حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
mean distance	فاصله حداکثر وحداقل سیاره از قمر
transition level	سطح حداکثر انحراف درارتفاع پرواز
permissible velocity	حداکثر سرعت اب در یک کانال که ایجادفرایش نکند
maximum current circuit breaker	کلید قطع کننده جریان حداکثر
road capacity	کشش جاده ازنظر حداکثر ترافیک
to rack rent	حداکثر اجاره رابر ملکی بستن
vertex height	قله مسیرگلوله حداکثر ارتفاع منحنی
speed limits	حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
speed limit	حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
brush	به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
brushes	به حداکثر سرعت رفتن اسب درمسابقه
totals	مطلق
unrestrained	مطلق
sovereign	مطلق
sovereigns	مطلق
magisterial	مطلق
categorical	مطلق
sheer	مطلق
utter	مطلق
totalling	مطلق
abstract	مطلق
abstracting	مطلق
abstracts	مطلق
unconditional	مطلق
total	مطلق
totaled	مطلق
totaling	مطلق
totalled	مطلق
uttered	مطلق
allodial	مطلق
implicit	مطلق
positive	مطلق