English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
Other Matches
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
humidistat اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
packet گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
packets گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
cock-and-bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock and bull story داستان جعلی برای تعریف ازخود
cock-and-bull stories داستان جعلی برای تعریف ازخود
country file را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
Have a jock with somebody . شوخی ( لطیفه ) برای کسی تعریف کردن
gigantesque غول یاشخص بسیار بلند
standardize بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
vdl زبانی برای تعریف و معناشناسی زبانهای برنامه نویسی
to recount something to someone [formal] برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن]
ntsc انجمن آمریکایی که استانداردها برای تلویزیون و ویدیو تعریف میکند
patterns محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
nomenclature سیستم از پیش تعریف شده برای انتساب کلمات و نشانه ها به اعداد یا اصط لاحات
pert تعریف کارها و زمانی که هر یک نیاز دارند که برای رسیدن به هدف مرتب شده باشند
pattern محدوده الگوهای از پیش تعریف شده که برای پر کردن ناحیه تصویر به کار می روند
defaulted در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaults در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
defaulting در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
default در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
file level model نمونهای مربوط به تعریف ساختارهای داده برای کارایی بهینه برنامههای کاربردی یا بررسیهای پایگاه
protocol ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
null cycle زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
eia استانداردی که سیگنالهای واسط را تعریف میکند و نیز نرخ ارسال و قدرتی که برای ارتباط ترمینال به مودم ها به کار می رود
ymck تعریف رنگ بر پایه چهار رنگ که در نرم افزار DTP هنگام ایجاد فیلم رنگی مختلف برای چاپ استفاده میشود
fails سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
failed سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
fail سیستمی که وضعیتی از پیش تعریف شده دارد که در صورت خرابی برنامه اصلی یا وسیله آن را دنبال میکند برای جلوگیری ازفاجعهای که ناشی از خاموش کردن کابل میباشد
designation عنوان یکان یاشخص معرف یکان
designations عنوان یکان یاشخص معرف یکان
watt واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
watts واحداندازه گیری SI برای توان الکتریکی که به صورت توان تولیدشده در صورت عبور جریان یک آمپر از باری که ولتاژ یک ولت دارد تعریف میشود
Windows GDI مجموعه ابزارهای نرم افزاری از تبدیل تعریف ویندوز API که نوشتن برنامه برای برنامه نویس را ساده تر میکند که تحت سیستم عامل ویندوز کار خواهد کرد
rug names اسامی فرش [بدلیل پراکندگی زیاد بافت ها و اختلاف سلیقه بافندگان، طراحان و کارشناسان یک سیستم نامگذاری تعریف شده برای فرش وجود ندارد.بدین جهت از مکان، قبیله، قوم، اندازه، طرح و انگیزه استفاده می شود.]
adjutantship معینی
adjutancy معینی معاونت
inbound محصور در حدود معینی
cost plus بعلاوه سود معینی
ageless بدون عمر معینی
stations درپست معینی گذاردن
stationed درپست معینی گذاردن
he is at a loose end کار معینی ندارد
station درپست معینی گذاردن
orb بدور مدار معینی گشتن
orbs بدور مدار معینی گشتن
head for به سمت معینی در حرکت بودن
tonner کامیون دارای فرفیت معینی
model مطابق مدل معینی در اوردن
modeled مطابق مدل معینی در اوردن
modelled مطابق مدل معینی در اوردن
predecease پیش ازواقعه معینی مردن
models مطابق مدل معینی در اوردن
local option اختیار تعیین محل معینی
standardises مطابق درجه معینی دراوردن
standardising مطابق درجه معینی دراوردن
standardised مطابق درجه معینی دراوردن
standardize مطابق درجه معینی دراوردن
emplace در محل معینی قرار دادن
standardizing مطابق درجه معینی دراوردن
standardizes مطابق درجه معینی دراوردن
tonner کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
calibrated تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating تحت قاعده واصول معینی دراوردن
cover drive ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
calibrates تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrate تحت قاعده واصول معینی دراوردن
protraction نقشه کشی طبق مقیاس معینی
blood counts شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
dimension stock چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
capias حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
section hand کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
cover point محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
forty one billiard بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
time zones منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
time zone منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
linebreeding پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
phonotypy چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
an impersonal verb فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
precarious عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
clearing and switch buying توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
minister resident صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
hovering acts قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
comkplimentarily با تعریف
descriptions تعریف
explanations تعریف
definitions تعریف
circumscription تعریف
description تعریف
extolment تعریف
definition تعریف
explanation تعریف
portrayal تعریف
quality تعریف
qualities تعریف
portrayals تعریف
compliment تعریف
complimented تعریف
complimenting تعریف
compliments تعریف
cell definition تعریف سل
definiens تعریف
bond سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
depictions نگارش تعریف
to crack up تعریف کردن
depiction نگارش تعریف
defining تعریف کردن
problem definition تعریف مسئله
recounts تعریف کردن
recounting تعریف کردن
recounted تعریف کردن
recount تعریف کردن
circular definition تعریف دوری
he is well spoken of از او تعریف می کنند
field definition تعریف فیلد
extoll تعریف کننده
operational definition تعریف عملیاتی
undefined تعریف نشده
unreel تعریف کردن
glorifying تعریف کردن
glorify تعریف کردن
glorifies تعریف کردن
self aggrandizement تعریف از خود
compliments تعریف کردن از
definition of a problem تعریف یک برنامهThe
job definition تعریف برنامه
honorable شایان تعریف
anarthrous بی حرف تعریف
nosography تعریف امراض
the d. article حرف تعریف
recitations تعریف موضوع
data definition تعریف داده
emblazon تعریف کردن
praise تعریف کردن
block definition تعریف بلوک
exponent تعریف کننده
exponents تعریف کننده
praises تعریف کردن
definable تعریف پذیر
defined تعریف کردن
defines تعریف کردن
compliment تعریف کردن از
complimented تعریف کردن از
complimenting تعریف کردن از
recitation تعریف موضوع
praising تعریف کردن
praised تعریف کردن
complimentary تعریف امیز
define تعریف کردن
contextual definition تعریف ضمنی
say a good word for تعریف کردن
macro definition درشت تعریف
macro definition تعریف ماکرو
traduce تعریف کردن
macro difinition درشت تعریف
traduced تعریف کردن
traduces تعریف کردن
extoller تعریف کننده
article حرف تعریف
articles حرف تعریف
traducing تعریف کردن
viewport فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
self applauding تعریف کننده از خود
redefine دوباره تعریف کردن
definite a The حرف تعریف چون
predefined از پیش تعریف شده
defined function تابع تعریف شده
To blow ones own trumpet. از خود تعریف کردن
undefined label برچسب تعریف نشده
undefined entry فقره تعریف نشده
Defined depth finder تعریف عمق یاب
redefining دوباره تعریف کردن
redefined دوباره تعریف کردن
data definition language زبان تعریف داده ها
data definition statement حکم تعریف داده ها
data description language زبان تعریف داده
dd statement دستور تعریف داده
dimensioning تعریف اندازه چیزی
indefinably غیر قابل تعریف
ddl زبان تعریف داده
user defined تعریف یا انتخاب کاربر
well defined function تابع خوش تعریف
redefines دوباره تعریف کردن
indefinable غیر قابل تعریف
self flattering تعریف کننده از خود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com