English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
mince حرف خودرا خوردن
minces حرف خودرا خوردن
Other Matches
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
swag تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
tripped لغزش خوردن سکندری خوردن
tumbled غلت خوردن معلق خوردن
tumbles غلت خوردن معلق خوردن
trips لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble غلت خوردن معلق خوردن
trip لغزش خوردن سکندری خوردن
grog دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
to rangeoneself خودرا
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to dress up خودرا اراستن
to d. oneself up خودرا گرفتن
to a onself خودرا اراستن
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
flatten روحیه خودرا باختن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
flattens روحیه خودرا باختن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to breakin خودرا داخل کردن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
self assertion خودرا جلو اندازی
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
topull oneself together خودرا جمع کردن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
pontify خودرا مقدس نمودن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
insconce خودرا جای دادن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
underplay دست خودرا ادا نکردن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to drink wine می خوردن شراب خوردن
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
look back سر خوردن
to eat into خوردن
trundling غل خوردن
manducate و خوردن
slid سر خوردن
gliding سر خوردن
lap vt خوردن به
to overload stomach پر خوردن
trundles غل خوردن
trundled غل خوردن
to break ones fast خوردن
knock against خوردن به
trundle غل خوردن
eats خوردن
eat خوردن
abuts خوردن
polish off خوردن
to fall aboard خوردن
to get outside of خوردن
to go with خوردن به
budge جم خوردن
budged جم خوردن
to drink water اب خوردن
budging جم خوردن
baet خوردن
gluttonize پر خوردن
to makea meal of خوردن
erode خوردن
gormandize پر خوردن
occlude خوردن
abutted خوردن
abut خوردن
budges جم خوردن
hitting خوردن
feeds خوردن
sample خوردن
sampled خوردن
hurtling خوردن
To be crossed out ( eliminated , omitted ) . خط خوردن
eating خوردن
eroding خوردن
erodes خوردن
eroded خوردن
feed خوردن
hurtles خوردن
hurtled خوردن
hits خوردن
hurtle خوردن
corrode خوردن
corroded خوردن
corrodes خوردن
corroding خوردن
hit خوردن
care غم خوردن
cared غم خوردن
cares غم خوردن
to run a خوردن
glut پر خوردن
stirrings جم خوردن
buckles تا خوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com