English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
simple harmonic motion حرکت هماهنگ ساده
Other Matches
harmonic motion حرکت هماهنگ
damped harmonic motion حرکت هماهنگ میرا
synchronised همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronising همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronize همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronises همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
synchronizes همزمان بودن هماهنگ کردن حرکت
two time دو حرکت ساده
simple harmonic motion حرکت نوسانی ساده
simple motion حرکت ساده در خط مستقیم یادایره یا مارپیچ
synchronising هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronizes هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronises هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronised هماهنگ کردن هماهنگ شدن
synchronize هماهنگ کردن هماهنگ شدن
simple design طرف کف ساده [هرگاه قسمتی و تمام فرش را بصورت ساده و بدون هیچگونه طرحی می بافند. نمونه آن فرش قائنات یا آستان قدس است که فضای بین لچک و ترنج کف ساده و قرمز می باشد.]
surf جستجوی وب سایت با نگاه کردن به صفحات وب به صورت نا مرتب ولی حرکت ساده بین صفحات با استفاده از اتصالات
basic یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
basics یک زبان برنامه نویسی ساده از نظراموزش و بکارگیری و دارای فهرست کوچکی از دستورات وقالبهای ساده
mirror carpet طرح آینه [در این طرح زمینه اصلی فرش بصورت کاملا ساده و بدون هیچ نقش و نگاری بافته شده و تنها از یک یا دو حاشیه ساده استفاده می شود.]
differential ailerons ارتباط شهپرها به قسمتی که زاویه حرکت شهپری که به طرف بالا حرکت میکند اززاویه شهپر دیگر که بطرف پایین حرکت میکند بیشتر است
structure با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structures با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
structuring با استفاده از کابل UTP که وارد co hub میشود و طوری طراحی شده است که ترمیم آن ساده است و نیز افزودن ایستگاههای جدید یا کابلهای بیشتر هم ساده است
coordinated هماهنگ
consonant هماهنگ
consonants هماهنگ
harmonious هماهنگ
harmonic هماهنگ
monotone هماهنگ
synchronous هماهنگ
harmonised هماهنگ کردن
harmonising هماهنگ کردن
harmonises هماهنگ کردن
coordinator هماهنگ کننده
cooperating bishop دو فیل هماهنگ
coordination هماهنگ سازی
proportional متقابل یا هماهنگ
coordinate هماهنگ ساختن
harmonize هماهنگ کردن
harmonized هماهنگ کردن
harmonic wave موج هماهنگ
harmonic vibration ارتعاش هماهنگ
harmonic هماهنگ همساز
harmonizing هماهنگ کردن
subharmonic هماهنگ فرعی
harmonic oscillator نوسانگر هماهنگ
harmonizes هماهنگ کردن
sequencer شیر هماهنگ
sequence valve شیر هماهنگ کننده
creeping attack تک هماهنگ شده ضد زیردریایی
coordinating authority مقام هماهنگ کننده
coordinate متناسب یا هماهنگ کردن
synchronizing mechanism ساز و کار هماهنگ
autosyn هماهنگ کننده خودکار
executive area ناحیه هماهنگ ساز
damped harmonic oscillator نوسانگر هماهنگ میرا
monotone صدای یکنواخت تکرار هماهنگ
screen coordinator هماهنگ کنند پوشش دریایی
bsc SynchronousCommunication Binaryارتباطات هماهنگ دودویی
fire support coordinator هماهنگ کنند پشتیبانی اتش
concrescent دارای رشد مشترک یا هماهنگ
compatability قابلیت انطباق کار هماهنگ با سایردستگاهها
area coordination group گروه هماهنگ کننده عملیات منطقه
proportional clothing لباس هماهنگ یا همرنگ زمین یا منطقه عملیات
cim استفاده هماهنگ از کامپیوتر در هر مرحله از طراحی و ساخت
pseudostereo ناوبری همزمان و هماهنگ موشک در سمت و ارتفاع
orient توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orienting توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
orients توجیه دستگاههای مغناطیسی هماهنگ کردن دستگاهها
waving حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
wave حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waves حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
waved حرکت سیگنال که مرتب زیاد و کم میشود در حین حرکت آن در رسانه
feint فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinted فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feints فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
feinting فریفتن با حرکت دروغین حرکت فریبنده بازو برای بازکردن گارد حریف
mouses نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
mouse نرخ حرکت نشانه گر در صفحه نمایش در مقایسه با مسافتی که شما mouse رد حرکت می دهید
route order ترتیب حرکت در روی جاده حرکت به ستون راه
trackball وسیلهای برای حرکت نشانه گر روی صفحه که با حرکت دادن توپ موجود در محفظه کنترل می شوند
tape وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
taped وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
tapes وسیله تبدیل حرکت دورانی به حرکت خطی
stroke حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
cruised سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruises سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruising سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
cruise سرعت حرکت در اب دریانوردی کردن حرکت دریایی
stroked حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
fish tailing حرکت نوسانی یا تاب [تریلر در حال حرکت]
strokes حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
stroking حرکت کامل با پارو حرکت توام دست و پا
move off the ball حرکت سریع از نقطه معین پس از حرکت توپ
compound motion حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
transferring حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
counter clockwise حرکت عکس حرکت عقربههای ساعت
transfer حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
transfers حرکت سمتی لوله حرکت درسمت
aberration جابجائی زاویه ای فاهری در جهت حرکت نافر که نتیجه ترکیب سرعت حرکت نافر و سیر نورمیباشد
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
relative که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
momentum سرعت حرکت شتاب حرکت
cim استفاده هماهنگ از میکروفیلم برای ذخیره سازی داده کامپیوتر و روشهای خواندن داده
angle of depression میدان حرکت لوله توپ در زیرافق زاویه حرکت زیر افق لوله
orchestrates هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrate هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
fire coordination هماهنگ کردن اتش تطبیق کردن اتشها
orchestrated هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
orchestrating هماهنگ و موزون کردن ارکست تهیه کردن
skull حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
skulls حرکت دادن پارو یا دست در اب حرکت دادن قایق بجلو یا عقب
moving havens مناطق ازاد از نظر حرکت زیردریاییها مناطق امن حرکت دریایی
flight coordination هماهنگ کردن پرواز هماهنگی پرواز
travelling overwatch راهپیمایی با پوشش حرکت راهپیمایی با استفاده ازمراقبت حرکت با اتش
nodes ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت
node ابتدا یا انتهای مسیر حرکت مقاطع مسیر حرکت
bounding overwatch حرکت خیز به خیز با پوشش حرکت با اتش و مانور
quadrature encoding سیستمی که جهت حرکت mouse را مشخص میکند. در یک mouse مکانیکی , دو احساس WS و سیگنال حرکت عمودی و افقی آنرا تشخیص می دهند. با این روش این سیگنالها ارسال می شوند
coordinate هماهنگ کردن هم اهنگ کردن
coordinator هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
the concert of europe منظوردولی هستند که پس ازشکست ناپلئون اول در سال 5181 در کنفرانس وین سیاست خارجی خود را با هم هماهنگ ساختند و این هماهنگی بخصوص در زمینه مسائل مربوط به بالکان وعثمانی محسوس بود
stabile بدون حرکت بی حرکت
unmeaning ساده
sheepish ساده دل
sheepishly ساده دل
bald ساده
balder ساده
baldest ساده
baldly ساده
incomplex ساده
fanciless ساده
free spoken ساده گو
freestanding ساده
fructose ساده
daff ساده دل
incomposite ساده
unceremonious ساده
unceremoniously ساده
plainer ساده
fraudless ساده
plains ساده
clodhopper ساده
clodhoppers ساده
unaadorned ساده
plainest ساده
charmless ساده
plain ساده
explicit ساده
naive ساده
inexpensive ساده
simple ساده دل
simpleminded ساده دل
simpler ساده
simpler ساده دل
simplest ساده
simplest ساده دل
positive ساده
simple-hearted <adj.> ساده دل
innocent <adj.> ساده دل
simple ساده
cleans ساده
downright ساده
simplex ساده
simplistic ساده
frugal ساده
unassuming ساده
unaffected ساده
plain hearted ساده دل
idiot ساده
idiots ساده
simple hearted ساده دل
simple minded ساده دل
slickest ساده
slick ساده
clean ساده
cleaned ساده
cleanest ساده
seemly <adj.> ساده دل
good-humored ساده دل
naif ساده
semplice ساده
unsophisticated ساده
artless ساده
taffetized ساده
homespun ساده
untutored ساده
expansive <adj.> ساده دل
conversable <adj.> ساده دل
goofs ادم ساده
simpleminded ساده لوح
dupes ساده لوح
dupe ساده لوح
credulous ساده لوح
simple structure ساخت ساده
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com