English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
financial accounts حساب های مالی
Search result with all words
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
Other Matches
fiscal drag اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
financial statement صورت مالی گزارش مالی
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
clearance تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
overdrawn account حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
quando acciderint وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
privilege دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
cere موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
reckoning تصفیه حساب صورت حساب
reckonings تصفیه حساب صورت حساب
check register بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
account حساب صورت حساب
no year oppropriation حساب تامین اعتبار باز حساب باز
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
he calcn lates with a اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
fiscal مالی
finances مالی
financed مالی
finance مالی
financing مالی
financial مالی
accounting classification کد مالی
pecuniary مالی
monetary مالی
spiel شیره مالی
financial plan برنامه مالی
financial feasibility امکان مالی
financial expenses هزینههای مالی
committee of ways and means کمیسیون مالی
financial bill لایحه مالی
financial budget بودجه مالی
financial capital سرمایه مالی
financial centers مراکز مالی
financial circles محافل مالی
financial crisis بحران مالی
financial data اطلاعات مالی
financial e. متخصص مالی
financial intermediary واسطه مالی
roughcast گل مالی شده
chamberlain نافر مالی
embrocations روغن مالی
embrocation روغن مالی
financial status وضع مالی
fiscal control کنترل مالی
fiscal policy سیاست مالی
chamberlains نافر مالی
capital commitment تعهدات مالی
financial secretary مشاور مالی
fiscal control نظارت مالی
financial inventory ذخایر مالی
financial management مدیریت مالی
financial period دوره مالی
anointment پماد مالی
financial position وضعیت مالی
financial relations روابط مالی
fiscally ازلحاظ مالی
financial assets موجودی مالی
financier متخصص مالی
financiers متخصص مالی
fiscal years سال مالی
fiscal سال مالی
financial year سال مالی
financial years سال مالی
fiscal year سال مالی
fiscal year دوره مالی
financially از نظر مالی
Mali کشور مالی
fund اعتبار مالی
funded اعتبار مالی
financial assets دارائیهای مالی
financial affairs امور مالی
financial adviser مشاور مالی
financial ability تمکن مالی
finance officer افسر مالی
finance markets بازارهای مالی
finance house موسسه مالی
felting نمد مالی
financial policy سیاست مالی
unction روغن مالی
fiscal years دوره مالی
slobbery لجن مالی
credit اعتبار مالی
padding لگد مالی
sparge گل مالی کردن
subsidies کمکهای مالی
snow job ماست مالی
inunction روغن مالی
subsidy کمک مالی
subsidization کمک مالی
credited اعتبار مالی
in low water در تنگی مالی
crediting اعتبار مالی
illinition روغن مالی
financial market بازار مالی
mart بازار مالی
non pecuniary غیر مالی
rough usage دست مالی
credits اعتبار مالی
subvention کمک مالی
pecuniary penalty مجازات مالی
sustention استعانت مالی
waxing موم مالی
self support استقلال مالی
judgment debt محکوم به مالی
taction دست مالی
sustentation استعانت مالی
salvages مالی را از خطرنجات دادن
financed قسمت مالی یا دارایی
scrabbled دست مالی کردن
current income درامد یک سال مالی
means test سنجش استطاعت مالی
finances قسمت مالی یا دارایی
salvaging مالی را از خطرنجات دادن
salvaged مالی را از خطرنجات دادن
salvage مالی را از خطرنجات دادن
financing قسمت مالی یا دارایی
tools of fiscal policy ابزار سیاست مالی
scrabbles دست مالی کردن
active fiscal policy سیاست مالی فعال
expansionary fiscal policy سیاست مالی انبساطی
discretionary fiscal policy سیاست مالی اختیاری
inuct روغن مالی کردن
disbursing officer افسر ذیحساب مالی
anoint روغن مالی کردن
finance company شرکت تامین مالی
to come into a property مالی را صاحب شدن
anointing روغن مالی کردن
anoints روغن مالی کردن
embrocate روغن مالی کردن
finance قسمت مالی یا دارایی
scrabbling دست مالی کردن
scrabble دست مالی کردن
contractionary fiscal policy سیاست مالی انقباضی
financial planning برنامه ریزی مالی
pure fiscal policy سیاست مالی خالص
rough دست مالی کردن
functional finance سیاست مالی اصولی
tallow پیه مالی کردن
spiel شیره مالی کردن
financial mission هئیت مامورین مالی
austere fiscal policy سیاست مالی مضیق
roughest دست مالی کردن
financial statement صورت وضعیت مالی
compensatory fiscal policy سیاستهای مالی ترمیمی
restrictive fiscal policy سیاست مالی انقباضی
corporate treasurer مدیر امور مالی
chief financial officer [CFO] مدیر امور مالی
financial intermediary موسسه مالی واسطه
mud bath گل مالی تن برای درمان
accountable disbursing officer افسر ذیحساب مالی
means tests سنجش استطاعت مالی
fiscal مربوط به مالی یامالیه
aid package بسته کمک مالی
To whitewash . To do a perfunctory job. To do a patch - up of work. ماست مالی کردن
felt نمد مالی کردن
anointment روغن مالی تدهین
annual financial statement گزارش مالی سالانه
financial investment سرمایه گذاری مالی
anele تدهین یا روغن مالی کردن
jigger ماشین نم مالی جرثقیل ابی
administrative(financial,legal)process. جریان اداری (مالی .حقوقی )
company secretary مسئول مالی و حقوقی شرکت
Monetary systems. سیستم های پولی ( مالی )
To deliberately fudge the issue . To gloss it over . موضوعی را ماست مالی کردن
passive fiscal policy سیاست مالی غیر فعال
grope دست مالی کورمالی کردن
groped دست مالی کورمالی کردن
gropes دست مالی کورمالی کردن
groping دست مالی کورمالی کردن
waxer کسیکه موم مالی میکند
financial data اطلاعات مربوط به امور مالی
feel the pinch <idiom> در تنگنای مالی قرار گرفتن
subsidies مکهای مالی دولت , سوبسید
financial planning system سیستم برنامه ریزی مالی
deficit financing اداره امور مالی با کسرموازنه
financiers کارشناس علم مالیه متخصص مالی
in the hole <idiom> قرض داشتن ،عقب ماندگی مالی
deforciant کسی که مالی را از دیگری بزور می گیرد
bills سند مالی لایحه یا طرح قانونی
bill سند مالی لایحه یا طرح قانونی
scrabbled سرسری چیز نوشتن دست مالی
financier کارشناس علم مالیه متخصص مالی
deficit financing تامین مالی از راه کسر بودجه
scrabbling سرسری چیز نوشتن دست مالی
scrabbles سرسری چیز نوشتن دست مالی
scrabble سرسری چیز نوشتن دست مالی
procurators معاون رئیس کلانتری یا دادستان مامور مالی
Our company has some pecuniary difficulties . شرکت ما گرفتاریهای مالی پیدا کرده است
She is comfortably off. ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
homes امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
industrial wealth مالی که از راه پیشه و هنربدست امده باشد
current budget بودجهای که برای یک سال مالی تدوین شود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com