Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English
Persian
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
Other Matches
bank on
<idiom>
اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
To cook the books.
حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
check register
بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
cost accounts
حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts
به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
equity accounts
حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
clearance
تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
overdrawn account
حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
capitalized expense
هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
To bring someone to account.
کسی را پای حساب کشیدن
[حساب پس گرفتن]
red
کسری داشتن حساب
account
حساب داشتن در بانک
reddest
کسری داشتن حساب
redder
کسری داشتن حساب
reds
کسری داشتن حساب
to know the score
<idiom>
سری توی حساب داشتن
privilege
دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckoning
تصفیه حساب صورت حساب
reckonings
تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements
حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
to take something into account
چیزی را در حساب آوردن
account
حساب پس دادن
account
حساب صورت حساب
digital computer
ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
he calcn lates with a
اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
no year oppropriation
حساب تامین اعتبار باز حساب باز
figure
حساب کردن
cipher
حساب کردن
figuring
حساب کردن
to figure up
حساب کردن
to count up
حساب کردن
miscalculates
بد حساب کردن
figures
حساب کردن
compute
حساب کردن
to cast up
حساب کردن
miscalculating
بد حساب کردن
miscalculated
بد حساب کردن
computed
حساب کردن
ciphers
حساب کردن
undercharge
کم حساب کردن
computes
حساب کردن
minculculate
بد حساب کردن
misreckon
بد حساب کردن
counts
حساب کردن
counting
حساب کردن
counted
حساب کردن
count
حساب کردن
cyphers
حساب کردن
calculate
حساب کردن
sums
حساب کردن
numerate
حساب کردن
account
حساب کردن
calculates
حساب کردن
calculated
حساب کردن
miscalculate
بد حساب کردن
sum
حساب کردن
write
سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن
writes
سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن
tallies
باچوبخط حساب کردن
tallying
با چوب خط حساب کردن
miscalculating
اشتباه حساب کردن
miscalculate
اشتباه حساب کردن
tallies
با چوب خط حساب کردن
tally
باچوبخط حساب کردن
tally
با چوب خط حساب کردن
miscalculates
اشتباه حساب کردن
tallying
باچوبخط حساب کردن
tallied
باچوبخط حساب کردن
overcharging
زیاد حساب کردن
overcharges
زیاد حساب کردن
overcharged
زیاد حساب کردن
miscast
غلط حساب کردن
settle
تصفیه حساب کردن
miscalculated
اشتباه حساب کردن
settles
تصفیه حساب کردن
overcharge
زیاد حساب کردن
recalculate
دوباره حساب کردن
miscast
حساب غلط کردن
tallied
با چوب خط حساب کردن
check out
تصفیه حساب کردن
to put any one down for a fool
کسیرااحمق حساب کردن
scored
حساب کردن بحساب اوردن
tallies
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
ponies
ریز تسویه حساب کردن
tallied
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
to pay up
حساب پس از افت را تصفیه کردن
misreckon
بد شمردن حساب غلط کردن
compute
حساب کردن تخمین زدن
To gauge the situation and act accordingly.
حساب کار خود را کردن
poney
ریز تسویه حساب کردن
pony
ریز تسویه حساب کردن
tally
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
scores
حساب کردن بحساب اوردن
computed
حساب کردن تخمین زدن
computes
حساب کردن تخمین زدن
score
حساب کردن بحساب اوردن
tallying
تطبیق کردن حساب نگهداشتن
to call to account
بازخواست یامواخذه کردن از حساب خواستن از
to cross-check the result with a calculator
حل را مجددا با ماشین حساب بررسی کردن
i reckon
روی دوستی کسی حساب کردن
zone
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
zones
محات کردن جزو حوزهای به حساب اوردن
score
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
To sell at coast price .
مایه کاری حساب کردن ( به قیمت تمام شده )
scores
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scored
نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
To pay off someone. To settle old scores with someone.
با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
to listen to reason
بحرف حساب گوش دادن بحرف ایستادن
enumerating
بشماراوردن محسوب داشتن
enumerated
بشماراوردن محسوب داشتن
enumerate
بشماراوردن محسوب داشتن
enumerates
بشماراوردن محسوب داشتن
put two and two together
<idiom>
حساب کتاب کردن ،دو دوتا کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
rack up
بازی کردن- حساب کردن
miscount
بد حساب کردن بد تعبیر کردن
carring over
تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
tallies
حساب
scored
حساب
algorism
حساب
science of numbers
حساب
tallying
حساب
score
حساب
dam design
حساب سد
tabs
حساب
scoreless
بی حساب
in favour of
به حساب
tally
حساب
incomputable
بی حساب
tallied
حساب
accountant
ذی حساب
accountants
ذی حساب
arithmetic
حساب
to my a
به حساب من
tab
حساب
scores
حساب
to keep score
حساب
account
حساب
reckoning
حساب
reckonings
حساب
incalculable
بی حساب
rule of thumb
حساب انگشت
computer
ماشین حساب
notcher
حساب نگهدار
have it out with someone
<idiom>
تصفیه حساب
computers
ماشین حساب
withdraw
برداشت از حساب
pridicate calculus
حساب مسندات
production account
حساب تولید
profit and loss a
حساب سودوزیان
withdraws
برداشت از حساب
unguarded
حساب نشده
propositional calculus
حساب گزارهای
realization account
حساب تسویه
residuary account
حساب ترکه
return account
حساب بازگشت
marker
حساب نگهدار
markers
حساب نگهدار
rule of thumb
حساب سر انگشتی
detailing
حساب ریز
checking accounts
حساب جاری
algorism
[rare]
حساب
[ریاضی]
current account
حساب جاری
liquidated
حساب را واریزکردن
liquidates
حساب را واریزکردن
liquidating
حساب را واریزکردن
current accounts
حساب جاری
accountable
مسئول حساب
checking account
حساب جاری
liquidate
حساب را واریزکردن
detail
حساب ریز
expense account
حساب هزینه
expense account
حساب مخارج
expense accounts
حساب هزینه
to count
[as]
به حساب رفتن
expense accounts
حساب مخارج
arithmetic
حساب
[ریاضی]
To concoct accounts.
حساب تراشیدن
stability calculation
حساب پایداری
tripos
امتحان حساب
A rough (crude)estimate.
حساب سر انگشتی
vidimus
بازرسی حساب
credit account
حساب اعتباری
science of numbers
علم حساب
savings account
حساب پس انداز
saving account
حساب پس انداز
stock account
حساب موجودی
statement
صورت حساب
to bring to book
حساب پس گرفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com