English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (36 milliseconds)
English Persian
gain حصول تحصیل منفعت کردن
gained حصول تحصیل منفعت کردن
gains حصول تحصیل منفعت کردن
Other Matches
retrieves اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieved اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieve اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
to make a profit منفعت کردن
profit سود بردن منفعت کردن
profited سود بردن منفعت کردن
profits سود بردن منفعت کردن
achieve تحصیل کردن
earns تحصیل کردن
earned تحصیل کردن
earn تحصیل کردن
to study for the bar تحصیل حقوق کردن
to leave school ترک تحصیل کردن
toi mug at سخت تحصیل کردن
to obtain permission تحصیل اجازه کردن
to study persian زبان فارسی تحصیل کردن
wins بدست اوردن تحصیل کردن
grafts از راه نادرستی تحصیل کردن
grafted از راه نادرستی تحصیل کردن
graft از راه نادرستی تحصیل کردن
win بدست اوردن تحصیل کردن
etymologize تحصیل علم اشتقاق کردن
achieving تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieves تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieved تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
minor در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن کماد
procured تحصیل کردن جاکشی کردن
study تحصیل کردن مطالعه کردن
get حاصل کردن تحصیل کردن
studying تحصیل کردن مطالعه کردن
getting حاصل کردن تحصیل کردن
studies تحصیل کردن مطالعه کردن
procuring تحصیل کردن جاکشی کردن
procures تحصیل کردن جاکشی کردن
procure تحصیل کردن جاکشی کردن
gets حاصل کردن تحصیل کردن
recovery حصول
gained حصول
recoveries حصول
reaching حصول
reaches حصول
reach حصول
gain حصول
reached حصول
gains حصول
procuration حصول
procuance حصول
obtainable قابل حصول
acquirable قابل حصول
procurable قابل حصول
unachievable غیرقابل حصول
get at able قابل حصول
access وسیله حصول
accessing وسیله حصول
attainment حصول اکتساب
attainments حصول اکتساب
attainability قابلیت حصول
accessed وسیله حصول
accesses وسیله حصول
use and occupation عنوان دعوی که مالک علیه مستاجری که پس از انقضاء مدت اجاره ازملک استیفاء منفعت کردن به منظور مطالبه اجرت المثل این انتفاع و تصرف اقامه میکند
unobtainable بدست نیامدنی نایافتنی غیرقابل حصول
characteristic strength مقاومتی که احتمال عدم حصول واقعی ان ضعیف میباشد
for the benefit of به منفعت او
gainless بی منفعت
gain منفعت
pay off منفعت
usufruct منفعت
benefit منفعت
gained منفعت
benefiting : منفعت
inutile بی منفعت
benefited : منفعت
benefited منفعت
utility منفعت
in aid of به منفعت
benefiting منفعت
to for or on behoof of به منفعت
profited منفعت
gains منفعت
gainful پر منفعت
benefit منفعت
gainful با منفعت
profit منفعت
profits منفعت
best power mixture نسبت متناسب مخلوط سوخت و هوا برای حصول حداکثرقدرت
nympholepsy جنون و علاقه شدید برای دسترسی به چیزهای غیرقابل حصول
profited منفعت بردن
profited فایده منفعت
gainfulness پر منفعت بودن
profit فایده منفعت
arbitrage معامله با منفعت
profits فایده منفعت
profits منفعت بردن
profit منفعت بردن
social benefit منفعت اجتماعی
loss and gain ضرر و منفعت
contingent profit منفعت احتمالی
usufruct منفعت مال
reasonable advantage منفعت عقلائی
legitimate advantage منفعت مشروع
reasonable profit منفعت عقلایی
cost benefit analysis تحلیل هزینه و منفعت
best economy mixture نسبت متناسب سوخت و بنزین در موتورهای پیستونی جهت حصول بیشترین برد پروازی
pay dirt تحقیقات واکتشافات با ارزش ومفید منفعت
What was your net profit? خرج دررفته چقدر منفعت کردی ؟
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strikes اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
It is never too late to mend. هر کجا که جلوی ضرر رابگیری منفعت است
study تحصیل
acquirement تحصیل
acquistion تحصیل
securement تحصیل
studying تحصیل
acquisitions تحصیل
obtaining تحصیل
achievement تحصیل
studies تحصیل
acquisition تحصیل
schooling تحصیل
achievements تحصیل
educated تحصیل کرده
nonresident تحصیل مکاتباتی
s.for study میل به تحصیل
getting تحصیل شده
schools تحصیل در مدرسه
recovery تحصیل چیزی
school تحصیل در مدرسه
recoveries تحصیل چیزی
school age سن آغاز تحصیل
school age سالهای تحصیل
get تحصیل شده
s.for study ذوق تحصیل
he applied him self to study مشغول تحصیل شد
impetration تحصیل بدرخواست
self taught تحصیل کرده
securer تحصیل کننده
graduation فراغت از تحصیل
schoolfellow تعلیم تحصیل
gets تحصیل شده
procuration تحصیل چیزی خرید
serendipity تحصیل نعمت غیرمترقبه
clerisy طبقه تحصیل کرده
school drop out ترک تحصیل کرده
cultured مهذب تحصیل کرده
degrees دیپلم یا درجه تحصیل
degree دیپلم یا درجه تحصیل
scoolable مشغول تحصیل اجباری
studiousness عشق بخواندن یا تحصیل
procuance تحصیل چیزی خرید
schoolable مشمول تحصیل اجباری
earned income درامد تحصیل شده
ineducable غیر قابل تحصیل
availability سهولت و امکان تحصیل اعتبار
dropout کسی که ترک تحصیل میکند
yuppie جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
yuppies جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
my unwillingness to study بی میلی من نسبت بتحصیل بیزازی من از تحصیل
school and college ability test آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
To neglect ones studies . از تحصیل خود غافل ماندن ( شدن )
convocation جشن پایان تحصیل جمعی دانشجویان
homecoming عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
homecomings عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
academia حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
alumni پسریامردیکه دراموزشگاهی تحصیل کرده وازانجافارغ التحصیل شده
graft پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
grafted پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
grafts پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
cost plus pricing تعیین قیمت فروش با افزودن ضریب مخصوص منفعت به قیمت تمام شده
safe conduct سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe-conducts سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conducts سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
co ed دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-ed دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-eds دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com