English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (2 milliseconds)
English Persian
sit in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-in حضور درمحلی بعنوان اعتراض
sit-ins حضور درمحلی بعنوان اعتراض
Other Matches
. Why,what was the harm? چرا اینکه دیگر ایرادی نداشت؟ ( بعنوان اعتراض )
challenges مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenge مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
somewhither درمحلی
protestingly بطور اعتراض ازروی اعتراض
situating واقع شده درمحلی گذاردن
situates واقع شده درمحلی گذاردن
situate واقع شده درمحلی گذاردن
bugging بطورپنهانی درمحلی میکروفون نصب کردن اشکال
bug بطورپنهانی درمحلی میکروفون نصب کردن اشکال
bugs بطورپنهانی درمحلی میکروفون نصب کردن اشکال
protests اعتراض اعتراض کردن
protesting اعتراض اعتراض کردن
protested اعتراض اعتراض کردن
protest اعتراض اعتراض کردن
presence حضور
tendance حضور
attendances حضور
in the presence of ... در حضور ...
attendance حضور
before the jvdges در حضور قاضی
immanence حضور درهمه جا
immanency حضور درهمه جا
tact حضور ذهن
in your presence در حضور شما
non appearance عدم حضور در
non attandance عدم حضور
roll call حضور و غیاب
presentment بیان حضور
non attendance عدم حضور
savoir faire حضور ذهن
in my presence در حضور من [حقوق]
attends حضور داشتن
audience اجازه حضور
audiences اجازه حضور
attend حضور داشتن
attending حضور داشتن
common sense حضور ذهن
presence of mind حضور ذهن
presence [of somebody] حضور [کسی] [حقوق]
locus standi حق حضور در دادگاه یامجلس
ubiquity حضور در همه جا در یک وقت
immediacy اگاهی حضور ذهن
process تکلیف به حضور کردن
processes تکلیف به حضور کردن
call the roll حضور و غیاب کردن
absence of mind عدم حضور ذهن
to put in an appearance حضور بهم رساندن
roll call حضور و غیاب سازمانی
arrivals حضور در خدمت فرستی
to request the company of: حضور کسی را خواستن
arrival حضور در خدمت فرستی
coram judice در حضور قاضی اصاع
pluripresence حضور در چند جا در یک زمان
omnipresence حضور در همه جا در ان واحد
to make ones a حضور بهم رساندن
libations تقدیم شراب به حضور خدایان
libation تقدیم شراب به حضور خدایان
bases boaded ضربه با حضور بازیگران درپایگاههای 1 و 2 و 3
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
Is my presence absolutely necessary? آیا حضور من لازم است؟
show up حاضر شدن حضور یافتن
assisting حضور بهم رساندن توجه کردن
assisted حضور بهم رساندن توجه کردن
assist حضور بهم رساندن توجه کردن
to be in attendance [at an event] حضور داشتن [در مراسمی ] [اصطلاح رسمی]
assists حضور بهم رساندن توجه کردن
attendance of a doctor حضور پزشک روی رینگ بوکس
bases empty ضربه بدون حضور بازیگر درپایگاهها
recusancy سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
recusance سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
your presence is requested خواهشمند است حضور بهم رسانید
by way of بعنوان
undwe the t. of بعنوان
subpoenaed کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoena کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaing کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenas کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
under the plea of بعنوان به بهانه
preparatorily بعنوان تهیه
under cover of frind ship بعنوان دوستی
preconception عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
preconceptions عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
banc جلسهای که با حضور کلیه قضات یک دادگاه تشکیل شود
co-opted بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opting بعنوان همقطار پذیرفتن
co-opts بعنوان همقطار پذیرفتن
armlet بازوبند [بعنوان جواهر]
co option پذیرفتن بعنوان همکار
under the notion of بعقیده بفکر بعنوان
co optation پذیرفتن بعنوان همکار
co-opt بعنوان همقطار پذیرفتن
co opt بعنوان همقطار پذیرفتن
patterns بعنوان الگو بکاربردن
surcharges بعنوان جریمه گرفتن
pattern بعنوان الگو بکاربردن
surcharge بعنوان جریمه گرفتن
supervisory بعنوان بررسی کننده
barrister وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
appearance money پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
nonduty status حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
barristers وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
protested اعتراض
impeachment اعتراض
remonstrance اعتراض
challenges اعتراض
challenged اعتراض
power of reservation حق اعتراض
condemnation اعتراض
objections اعتراض
condemnations اعتراض
objection اعتراض
challenge اعتراض
protest اعتراض
protesting اعتراض
impugnation اعتراض
animadversion اعتراض
protestation اعتراض
protestations اعتراض
impugnment اعتراض
contestation اعتراض
exceptions اعتراض
exception اعتراض
protests اعتراض
nuncupative will وصیتی که ابتدا در حضور عدهای ازشهود اعلام و متعاقبا"نوشته میشود
historicize بعنوان تاریخ نشان دادن
record as target ثبت کردن بعنوان هدف
bait fish ماهی کوچک بعنوان طعمه
as بهمان اندازه بعنوان مثال
instances بعنوان مثال ذکر کردن
instance بعنوان مثال ذکر کردن
on the score of neglect بعنوان غفلت ازاین بابت
parent بعنوان والدین عمل کردن
marks بعنوان سیگنال استفاده میکند
mark بعنوان سیگنال استفاده میکند
You are ( most ) welcome . It is a mere nothing . It is not fit to drink . قابل ندارد ( بعنوان تعارف )
tax incentive مالیات بعنوان یک محرک اقتصادی
to present oneself [as] خود را اهداء کردن [بعنوان]
under the guize of بعنوان به بهانه درهیئت درزی
to take something as a joke چیزی را بعنوان شوخی گرفتن
Mountaineering . Mountain - climbing . کوه نوردی ( بعنوان ورزش )
I pulled him by the ears. گوشش را کشیدم ( بعنوان تنبیه )
time card کارتی که ساعت حضور وغیاب کارگر روی ان قید میشود گاه برگ
two man rule قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
squawk اعتراض کردن
except اعتراض کردن
squawked اعتراض کردن
exept اعتراض کردن
unlikely قابل اعتراض
condemnable قابل اعتراض
contestable قابل اعتراض
fulminate اعتراض کردن
controvertible قابل اعتراض
objecting اعتراض کردن
squawks اعتراض کردن
demurrable اعتراض پذیر
demurrant اعتراض کننده
demurrer اعتراض کننده
disputable اعتراض پذیر
challengeable قابل اعتراض
unobjectionable اعتراض ناپذیر
fulminated اعتراض کردن
take exception to اعتراض کردن به
objects اعتراض داشتن
obtest اعتراض کردن
objecting اعتراض داشتن
protest for non acceptance اعتراض نکول
objected اعتراض کردن
objects اعتراض کردن
object اعتراض کردن
impugned اعتراض کردن
impugnable قابل اعتراض
fulminates اعتراض کردن
unquestionable غیرقابل اعتراض
kicker اعتراض کننده
object اعتراض داشتن
to enter a protest اعتراض کردن
to e. a protest اعتراض کردن
to a on or upon اعتراض کردن بر
objected اعتراض داشتن
remonstrance تعرض اعتراض
protesting اعتراض رسمی
protests اعتراض کردن
protests اعتراض رسمی
exceptionable اعتراض پذیر
indirect objects اعتراض داشتن
objectors اعتراض کننده
impugns اعتراض کردن
impugning اعتراض کردن
protesting اعتراض کردن
direct objects اعتراض کردن
protested اعتراض رسمی
unquestioning غیرقابل اعتراض
implicit بلا اعتراض
protest اعتراض کردن
objectionable قابل اعتراض
defiance مقاومت اعتراض
protest اعتراض رسمی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com