Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
omnipresence
حضور در همه جا در ان واحد
Other Matches
absolute system of units
سیستم واحد ها که در آن کمترین تعداد واحد یا یکه بعنوان واحد های اصلی انتخاب شده و سایر واحدها از آنها مشتق شوند
powered
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powers
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powering
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
power
واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
knot
نات
[واحد اندازه گیری]
[واحد سرعت دریایی]
morpheme
واحد معنی دار لغوی کوچکترین واحد
cpu
واحد محاسبه و منط ق و واحد ورودی / خروجی
functional unit
واحد در حال کار واحد تابعی
knot
میل دریایی
[واحد اندازه گیری]
[واحد سرعت دریایی]
knot
گره دریایی
[واحد اندازه گیری]
[واحد سرعت دریایی]
in the presence of ...
در حضور ...
attendances
حضور
tendance
حضور
presence
حضور
attendance
حضور
audience
اجازه حضور
attending
حضور داشتن
presentment
بیان حضور
attends
حضور داشتن
non attendance
عدم حضور
roll call
حضور و غیاب
tact
حضور ذهن
presence of mind
حضور ذهن
before the jvdges
در حضور قاضی
immanency
حضور درهمه جا
non appearance
عدم حضور در
non attandance
عدم حضور
savoir faire
حضور ذهن
common sense
حضور ذهن
in my presence
در حضور من
[حقوق]
immanence
حضور درهمه جا
audiences
اجازه حضور
in your presence
در حضور شما
attend
حضور داشتن
processes
تکلیف به حضور کردن
absence of mind
عدم حضور ذهن
ubiquity
حضور در همه جا در یک وقت
to request the company of:
حضور کسی را خواستن
to put in an appearance
حضور بهم رساندن
to make ones a
حضور بهم رساندن
process
تکلیف به حضور کردن
arrival
حضور در خدمت فرستی
arrivals
حضور در خدمت فرستی
presence
[of somebody]
حضور
[کسی]
[حقوق]
locus standi
حق حضور در دادگاه یامجلس
call the roll
حضور و غیاب کردن
pluripresence
حضور در چند جا در یک زمان
coram judice
در حضور قاضی اصاع
immediacy
اگاهی حضور ذهن
roll call
حضور و غیاب سازمانی
bases boaded
ضربه با حضور بازیگران درپایگاههای 1 و 2 و 3
sit in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
to bring the matter before a court
[the judge]
دعوایی را در حضور قاضی آوردن
sit-in
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
show up
حاضر شدن حضور یافتن
sit-ins
حضور درمحلی بعنوان اعتراض
Is my presence absolutely necessary?
آیا حضور من لازم است؟
libations
تقدیم شراب به حضور خدایان
libation
تقدیم شراب به حضور خدایان
to bring somebody before the judge
کسی را در حضور قاضی آوردن
recusance
سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
assist
حضور بهم رساندن توجه کردن
to be in attendance
[at an event]
حضور داشتن
[در مراسمی ]
[اصطلاح رسمی]
your presence is requested
خواهشمند است حضور بهم رسانید
recusancy
سرپیچی امتناع از حضور در مجالس عبادت
bases empty
ضربه بدون حضور بازیگر درپایگاهها
assisted
حضور بهم رساندن توجه کردن
assisting
حضور بهم رساندن توجه کردن
attendance of a doctor
حضور پزشک روی رینگ بوکس
assists
حضور بهم رساندن توجه کردن
subpoena
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaed
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenaing
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
subpoenas
کتبا" کسی را به دادگاه یا به حضور مامورتحقیق فراخواندن
banc
جلسهای که با حضور کلیه قضات یک دادگاه تشکیل شود
preconceptions
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
preconception
عقیده از قبل تشکیل شده حضور پیش از وقت
nonduty status
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
barristers
وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
appearance money
پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
barrister
وکیل مدافع وکیلی که حق حضور دردادگاه و دفاع شفاهی را دارد
nuncupative will
وصیتی که ابتدا در حضور عدهای ازشهود اعلام و متعاقبا"نوشته میشود
two man rule
قانون حضور یاتصویب دونفره یا تصویب به وسیله دونفر برای انجام کار
time card
کارتی که ساعت حضور وغیاب کارگر روی ان قید میشود گاه برگ
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
statute of fraud
قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
monad
واحد
one
واحد
unit
واحد
ones
واحد
singlets
خط واحد
measure
واحد
singlet
خط واحد
unilinear
در یک خط واحد
at the same time
در ان واحد
plank
واحد
univalent
واحد
unitage
یک واحد
modules
واحد
module
واحد
single
واحد
units
واحد
dyadic unit
واحد دو عضوی
motifs
واحد تکراری
secondary unit
واحد فرعی
efficiency unit
واحد کارایی
electrostatic unit
واحد الکترواستاتیک
gold standard
واحد طلا
heat unit
واحد حرارت
fuse unit
واحد فیوز
display unit
واحد نمایشگر
fuse element
واحد فیوز
dust arrester
واحد گردگیری
control unit
واحد کنترل
command unit
واحد فرمان
angstrom unit
واحد انگستروم
arithmetic unit
واحد حساب
arithmetic unit
واحد محاسبه
plants
واحد صنعتی
plant
واحد صنعتی
building unit
واحد ساختمانی
concern
واحد اقتصادی
basic shaft
محور واحد
contractors yard
واحد ساختمانی
stepping
واحد مجزا
basic construction unit
واحد ساختمانی
step
واحد مجزا
absolute unit
واحد مطلق
cpu
واحد کنترل
driver unit
واحد محرک
display unit
واحد نمایش
disk unit
واحد دیسک
bril
واحد درخشندگی
cost unit
قیمت واحد
concerns
واحد اقتصادی
disk unit
واحد گرده
derived unit
واحد فرعی
datum
یک واحد داده
data unit
واحد داده
data item
واحد داده
fee
بهای واحد
cu
واحد کنترل
motif
واحد تکراری
astronomical unit
واحد نجومی
shipping unit
واحد حمل
unit cost
هزینه واحد
unit distance
با فاصله واحد
unit elasticity
کشش واحد
unit hydrograph
هیدروگراف واحد
unit load
واحد بار
unit cell
سلول واحد
unified budget
بودجه واحد
terminal unit
واحد پایانی
single density
با تراکم واحد
single precision
دقت واحد
single tax
مالیات واحد
storage unit
واحد ذخیره
storage unit
واحد انباره
storming column
واحد مامورحمله
tape unit
واحد نوار
terminal unit
واحد پایانه
unit matrix
ماتریس واحد
unit of account
واحد محاسبه
unit weight
وزن واحد
unitization
تعیین واحد
work unit
واحد کار
unit tube
لوله واحد
unit record
رکورد واحد
unit price
بهای واحد
unit of currency
واحد پولی
unit of fire
واحد اتش
unit of issue
واحد توزیع
unit of time
واحد زمانی
unit position
مکان واحد
unit price
واحد بهاء
unit price
واحد قیمت
unit price
قیمت واحد
henry
واحد خودالقایی
lighting unit
واحد روشنایی
logic unit
واحد منطقی
logical unit
واحد منطقی
magnetic unit
واحد مغناطیسی
main unit
واحد اصلی
measuring unit
واحد سنجش
memory module
واحد حافظه
lambert
واحد روشنایی
interlocking directorate
مدیریت واحد
input unit
واحد ورودی
identity matrix
ماتریس واحد
imaginary unit
واحد موهومی
industrial unit
واحد صنعتی
information unit
واحد اطلاعات
input block
واحد ورودی
input unit
واحد اولیه
microcycle
واحد زمان
microprocessing unit
واحد ریزپردازنده
monetary unit
واحد پولی
phot
واحد روشنایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com