Dictiornary-Farsi | حفافت محیط زیست | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
environmental conservation	حفافت محیط زیست


Other Matches

to tip something [British E]	ته نشین شدن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E]	ذخیره کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E]	رسوب کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
environmental preservation	نگهداشت زیست محیطی حفافت زیست محیطی
environment	محیط زیست
environments	محیط زیست
environmentalist	محیط زیست گرا
environmentalist	محیط زیست شناس
environmentalists	محیط زیست شناس
environmentalists	محیط زیست گرا
environmentalism	محیط زیست گرایی
environmentalism	محیط زیست شناسی
environmental protection	حفاظت محیط زیست
environmental test	ازمایش محیط زیست ازمایش محیط فیزیکی
environmental services	دوایر خدمات بهسازی محیط زیست
the Green Dot® [recycling symbol]	علامت نقطه سبز [بازچرخی در محیط زیست]
to greenwash	نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
sere	تغییر وسیر تکاملی محیط زیست گیاهان وجانوران خشک
Plans for the dam have been rejected by environmentalists.	برنامه ریزیها برای سد از طرف محیط زیست شناسان رد شده است.
greenwash	نمایش سطحی یا ریاکارانه توسط یک سازمان که نگران محیط زیست است
splash proof enclosure	حفافت در برابر قطرات اب حفافت در برابر باران حفافت در مقابل ریزش قطرات اب
rezone	محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
bioecology	رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
eco-branch	شعبه زیست بوم [شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
egis	حفافت
preservation	حفافت
cell protection	حفافت سل
security	حفافت
conservation	حفافت
protection	حفافت
custody	حفافت
safekeeping	حفافت
safe guard	حفافت
safety gap	دهانه حفافت
protection key	کلید حفافت
data encryption	حفافت داده
safe keeping	حفافت توجه
protection ring	حلقه حفافت
self protection	حفافت از خود
protection level	سطح حفافت
shielded	حفافت شده
protect by fuse	حفافت با فیوز
file protection	حفافت پرونده
impedance protection	حفافت امپدانس
protect	حفافت کردن
line differential protection	حفافت دیفرانسیلی خط
memory protection	حفافت حافظه
protecting	حفافت کردن
protects	حفافت کردن
physical security	حفافت تاسیسات
data protection	حفافت داده ها
file protection	حفافت فایل
shield	حفافت کردن
block protection	حفافت بلوک
collective protection	حفافت جمعی
collective protection	حفافت گروهی
x ray protection	حفافت رونتگن
cathode protection	حفافت کاتدی
protection	عمل حفافت
format	حفافت حافظه و..
safeguards	حفافت کردن
formats	حفافت حافظه و..
safeguarding	حفافت کردن
safeguarded	حفافت کردن
safeguard	حفافت کردن
maintenance	حفافت کردن
armor protection	حفافت زرهی
shields	حفافت کردن
conservable	قابل حفافت
guard	حفافت کردن
degree of protection	میزان حفافت
soil conservation	حفافت خاک
anodic protection	حفافت اندی
storage protection	حفافت انباره
overcurrent device	دستگاه حفافت
anti skid protection	حفافت از لغزش
storage protection	حفافت حافظه
guarding	حفافت کردن
system security	حفافت سیستم
guards	حفافت کردن
custody of goods	حفافت یا نگهداری کالا
data encyption standard	استاندارد حفافت داده
file protect ring	حلقه حفافت فایل
anticorrosive protection	حفافت در برابر خوردگی
conservation programs	برنامههای حفافت منابع
file protect ring	حلقه حفافت پرونده
keep	حفافت امانت داری
keeps	حفافت امانت داری
cryptoguard	مسئول حفافت رمز
cryptosecurity	حفافت مکاتبات رمزی
distance protection	وسیله حفافت فاصله
drip proof enclosure	حفافت در مقابل ریزش اب
copy protection	حفافت دربرابر کپی
flood protection	حفافت در مقابل طغیان
protected field	میدان حفافت شده
protected location	مکان حفافت شده
protecting ring	حلقه حفافت کننده
protective fire	اتشهای حفافت کننده
shield	حفافت کردن درمقابل
shields	حفافت کردن درمقابل
write protect ring	حلقه حفافت از نوشتن
software protection	حفافت نرم افزاری
to keep watch and ward	حفافت یادفاع کردن
unprotected field	میدان حفافت نشده
power system protection	حفافت سیستم قدرت
positional protection device	دستگاه حفافت درگاه
ward	محجور حفافت بخش
insulation protection	حفافت عایق بندی
shielding region	ناحیه حفافت کننده
overload protection	حفافت بار زیاد
wards	محجور حفافت بخش
overvoltage protection	حفافت فشار زیاد
insulation against vibration	حفافت در برابر ارتعاش
high tension protection	حفافت فشار قوی
safeguard	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
chemical security	حفافت برعلیه مواد شیمیایی
safeguards	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
safeguarding	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
safeguarded	مامور حفافت پرسنل و یا اموال
retention	حفافت توقیف بازداشت کردن
beaching	سنگ چینی جهت حفافت
acid vapor canister	ماسک حفافت در برابر بخاراسید
subsidiary	باقیمانده در محل برای حفافت
subsidiaries	باقیمانده در محل برای حفافت
write protect disable	بی اثر کردن حفافت در برابرنوشتن
electronic security	رعایت حفافت ارتباط الکترونیکی
degree of protection	میزان تامین درجه حفافت
password protection	حفافت به کمک کلمه رمز
self protection	صیانت نفس حفافت از خود
rust protection	حفافت در برابر زنگ زدگی
signal security	حفافت امور مخابراتی یا ارتباطات
poaches	شکار در مناطق ممنوعه و حفافت شده
poached	شکار در مناطق ممنوعه و حفافت شده
poach	شکار در مناطق ممنوعه و حفافت شده
write protect notch	شکاف حفافت از نوشتن بریدگی محافظ
bed pitching	سنگ چینی کف کانال جهت حفافت
sacristan	متصدی حفافت فروف مقدسه کلیسا
ppd	Device Protection Port دستگاه حفافت گذرگاه
troop safety	حفافت عده ها در مقابل اثرات ترکش اتمی
biogen	زیست زا
bio-	زیست -
symbion	هم زیست
performance of the dam	زیست سد
subsistence	زیست
warned protected	قابلیت حفافت نیروهای خودی در مقابل انفجار اتمی
bank protection	حفافت ساحل رودخانه درمقابل تخریبهای ناشی ازجریان
millieu	محیط
milieu	محیط
milieus	محیط
milieux	محیط
outward things	محیط
perimeter	محیط
perimeters	محیط
sphere	محیط
spheres	محیط
outline	محیط
circuity	محیط
lap	محیط
outlines	محیط
lapped	محیط
periphery	محیط
entourage	محیط
peripheries	محیط
medium	محیط
circumferences	محیط
settings	محیط
environment	محیط
outlined	محیط
environments	محیط
outlining	محیط
setting	محیط
ambience	محیط
outsides	محیط
outside	محیط
mediums	محیط
ambiance	محیط
girth	محیط
circumference	محیط
girths	محیط
entourages	محیط
surroundings	محیط
biomechanics	زیست مکانیک
biometrics	زیست سنجی
biometrics	زیست سنجش
biometry	زیست سنجی
biologist	زیست شناس
biogeographic	زیست جغرافیایی
biome	زیست بوم
biogeography	زیست جغرافی
exvia	برون زیست
modus vivendi	شیوه زیست
settlements	زیست گاه
bioluminescence	زیست تابی
biomass	زیست توده
biome	اقلیم زیست
biopolymer	زیست بسپار
biospher	زیست کره
subsist	زیست کردن
biosphere	زیست سپهر
libido	زیست مایه