Dictiornary-Farsi | حقیقت مطلق | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
oversoul	حقیقت مطلق


Other Matches

pragmatism	مصلحت گرایی روش فکری منسوب به ویلیام جیمز امریکایی که درمقابل تعریفی که فلسفه مابعدالطبیعه از حقیقت میکند به این شرح " مطابقت ذهن با واقعیت خارجی "تعریف جدیدی وضع نموده است به این شکل " ان چه درعمل مفید افتد حقیقت است "
absolute volue	مقدار مطلق قدر مطلق
to be sure <adv.>	در حقیقت
in truth	در حقیقت
admittedly <adv.>	در حقیقت
indeed [admittedly] <adv.>	در حقیقت
in reality	در حقیقت
truths	حقیقت
facts	حقیقت
reality	حقیقت
in sooth	در حقیقت
actually	در حقیقت
truth	حقیقت
fact	حقیقت
realities	حقیقت
yea	در حقیقت
act	حقیقت
acted	حقیقت
the face remains	حقیقت همانست
verity	صحت حقیقت
thing in itself	حقیقت غایی
verities	صحت حقیقت
factual	حقیقت امری
factually	حقیقت امری
truthless	عاری از حقیقت
verism	حقیقت گرایی
To speak the truth.	حقیقت را گفتن
tao	حقیقت طریقت
approving truth	حقیقت مسلم
hold up <idiom>	اثبات حقیقت
axiom	حقیقت اشکار
axioms	حقیقت اشکار
half truth	حقیقت ناقص
matter-of-fact	حقیقت امر
erroneousness	عدم حقیقت
matter of fact	حقیقت امر
understatement	کتمان حقیقت
understatements	کتمان حقیقت
suppressio veri	کتمان حقیقت
the f.of the matter	حقیقت امر
shoe is on the other foot <idiom>	برخلاف حقیقت
reserve	کتمان حقیقت
reserves	کتمان حقیقت
reserving	کتمان حقیقت
truthful <adj.>	راست [با حقیقت]
untruthful	خلاف حقیقت
tell the truth	حقیقت را گفتن
unreality	عدم حقیقت
disabuses	از حقیقت اگاه کردن
falsi crimen	مخفی کردن حقیقت
lowdown <idiom>	لپ مطلب ،حقیقت موضوع
untruths	خلاف حقیقت کذب
untruth	خلاف حقیقت کذب
in point of fact	حقیقت امر اینست که
principle	حقیقت مبادی واصول
in the wrong <idiom>	اشتباه ،درستی حقیقت
The fact of the matter is. . . . . . .	حقیقت امر اینست که ...
That's not so!	این حقیقت ندارد!
Nothing hurts like the truth.	حقیقت تلخ است
that is about the size of it	حقیقت امراین است
veritable	قابل اثبات حقیقت
veridical	از روی حقیقت گویی
disabused	از حقیقت اگاه کردن
truth drug	داروی کشف حقیقت
disabuse	از حقیقت اگاه کردن
understating	حقیقت را افهار نکردن
understates	حقیقت را افهار نکردن
disabusing	از حقیقت اگاه کردن
understate	حقیقت را افهار نکردن
understated	حقیقت را افهار نکردن
action	در حقیقت آن منو انتخاب میشود
apodictic	شامل یا مستلزم بیان حقیقت
apodeictic	شامل یا مستلزم بیان حقیقت
axioms	قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
axiom	قضیه حقیقی حقیقت متعارفه
actions	در حقیقت آن منو انتخاب میشود
I know it for a fact.	این یک حقیقت مسلم است
smoke out <idiom>	درمورد چیزی به حقیقت رسیدن
mincingly	با احتیاط با فرو گذاری حقیقت
realism	مشرب اصالت واقعیت یا حقیقت
low dwon	حقایق امر اصل حقیقت
to raise a dust	اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
He tried to conceal the facts.	سعی داشت حقیقت را پنهان کند
to thrash out the truth	حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
as a matter of fact	حقیقت امر اینست که خوب بخواهید بدانید
like hell <idiom>	با تاثیر وانرژی بیشتر ،مغایر با حقیقت ،نه زیاد
The truth was known to no one other than himself.	هیچ کس به غیر از خود او [مرد] حقیقت را نمی دانست.
systematic theology	بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی ازیک حقیقت کل میداند
power function	این تابع در حقیقت چگونگی کارائی ازمون فرضهای اماری رابررسی مینماید
individualism	اعتقاد به اینکه حقیقت ازجوهرهای منفردی تشکیل یافته است خصوصیات فردی
rationalism	سیستم فکری که عقل و استدلال عقلی را مقدم بر هر چیز جهت کشف حقیقت می داند
pareto distribution	در حقیقت بیانگر توزیع درامد است که بر اساس ان رابطه بین درامدشخصی و جمعیت در ان بررسی میشود
phillips curve	شکلی غیرخطی بوده و در حقیقت نشان میدهد که یک رابطه جانشینی بین تورم و بیکاری وجود دارد
implicit	مطلق
absolutes	مطلق
unalterable <adj.>	مطلق
absolute <adj.>	مطلق
inalienable <adj.>	مطلق
thetic	مطلق
thetical	مطلق
thorough going	مطلق
categoric	مطلق
indispensable <adj.>	مطلق
alodial	مطلق
allodial	مطلق
inevitable <adj.>	مطلق
unalienable <adj.>	مطلق
downright	مطلق
positive	مطلق
inconditionate	مطلق
uttered	مطلق
total	مطلق
unconditional	مطلق
autocratic	مطلق
abstracting	مطلق
abstract	مطلق
sheer	مطلق
stark	مطلق
totalling	مطلق
frees	مطلق
totaled	مطلق
unrestrained	مطلق
totals	مطلق
utter	مطلق
utters	مطلق
totalled	مطلق
totaling	مطلق
sovereign	مطلق
freeing	مطلق
sovereigns	مطلق
free	مطلق
starkly	مطلق
arbitrary	مطلق
slick	مطلق
purest	مطلق
purer	مطلق
pure	مطلق
abstracts	مطلق
slickest	مطلق
freed	مطلق
starkest	مطلق
categorical	مطلق
absolute	مطلق
magisterial	مطلق
starker	مطلق
categorical imperative	امر مطلق
freeholder	مالک مطلق
irrelative	نا مربوط مطلق
global maximum	حداکثر مطلق
general power of attorney	وکالت مطلق
global minimum	حداقل مطلق
imperator	فرمانروای مطلق
individuum	هستی مطلق
ens	هستی مطلق
dynamic viscosity	گرانروی مطلق
dead halt	توقف مطلق
command automatism	فرمانبری مطلق
autarky	حاکم مطلق
autarchy	حاکم مطلق
absolute zero	صفر مطلق
absolute zaro	صفر مطلق
absolute volume	حجم مطلق
absolute volue	ارزش مطلق
absolute viscosity	گرانروی مطلق
absolute viscosity	لزجت مطلق
absolute velocity	سرعت مطلق
abstractly	بطور مطلق
anhydrous alcohol	الکل مطلق
an abstroct number	عدد مطلق
alodium	ملک مطلق
almightly	قادر مطلق
omnipotent	قادر مطلق
absolute value	مقدار مطلق
modulus	قدر مطلق
omnipotence	قدرت مطلق
absolute methanol	متانول مطلق
abstract	مطلق خیالی
abstracting	مطلق خیالی
(not a) snowball's chance in hell <idiom>	بد شانس مطلق
abstracts	مطلق خیالی
shoo-in <idiom>	برنده مطلق
all-powerful	قادر مطلق
magnitude	قدر مطلق
welsh mortgage	رهن مطلق
universal legacy	وصیت مطلق
seizin	تصرف مطلق
seisin	تصرف مطلق
quiet enjoyment	واگذاری مطلق
autocrats	سلطان مطلق
perfect loss	زیان مطلق
past or preterite d.	ماضی مطلق
pansophism	دانش مطلق
modulusp	قدر مطلق
simpliciter	بطور مطلق
summum bonum	خیر مطلق
despot	حاکم مطلق
despots	حاکم مطلق
the preterite tense	ماضی مطلق
the positive d.	درجه مطلق
autocrat	حاکم مطلق