English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (24 milliseconds)
English Persian
to bribe to silence حق سکوت دادن
Other Matches
calm سکوت
glumness سکوت
calmed سکوت
calmer سکوت
doldrums سکوت
calming سکوت
sub silentio در سکوت
stillness سکوت
quietism سکوت
calms سکوت
calmest سکوت
standstil سکوت
silence سکوت ارامش
stiller سکوت خاموشی
radio silence سکوت رادیویی
still سکوت خاموشی
consensus evidenced by silence اجماع سکوت
reticence سکوت کم گویی
goose علامت سکوت
reticency سکوت کم گویی
resting frequency بسامد سکوت
observe silence رعایت سکوت
silenced سکوت ارامش
silences سکوت ارامش
stillest سکوت خاموشی
stills سکوت خاموشی
radar silence سکوت راداری
listening silence سکوت رادیویی
taciturnity سکوت ارامش
quietist اهل سکوت
silencing سکوت ارامش
silent running سکوت زیردریایی
hold one's peace <idiom> سکوت کردن
mum سکوت شخص خاموش
consent presumed from silence رضای مستنبط از سکوت
observe silence سکوت را رعایت کنید
mums سکوت شخص خاموش
sufferance سکوت موجب رضا
silent running حرکت زیردریایی با سکوت
silence signifies consent سکوت علامت رضاست
silence prevailed سکوت حکم فرما بود
obmutescence خاموش نشینی سکوت عمدی
consent cannot be inferred from silence سکوت علامت رضا نیست
silent approval سکوت علامت تائیدتوسط معصوم
Silence is golden . <proverb> سکوت علامت رضا است.
quietism فرقه متصوفه اهل سکوت
Silence prevailed every where. سکوت همه جا را فرا گرفته بود
oyez اعلام سکوت و شروع دادرسی در دادگاه
trappist عضو فرقهای از راهبان مرتاض اهل سکوت
silence gives consent سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
cone of silence مخروط سکوت رادیویی فضای مخروطی خلاء رادیویی بالای برج مراقبت
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
house منزل دادن پناه دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
informs اطلاع دادن گزارش دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
cures شفا دادن بهبودی دادن
cured شفا دادن بهبودی دادن
prefers ترجیح دادن برتری دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
cure شفا دادن بهبودی دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
order سفارش دادن دستور دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com