Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 80 (7 milliseconds)
English
Persian
right to intervene
حق مداخله
Search result with all words
intervention
مداخله
intervention
مداخله کردن
interventions
مداخله
interventions
مداخله کردن
interloper
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
interlopers
کسیکه در کار دیگران مداخله میکندوایشان را ازسودبردن بازمی دارد
isolationist
طرفدارعدم مداخله در سیاست کشورهای دیگر
meddlesome
مداخله گر
pryer
مداخله گر
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
interference
مداخله
participation
مداخله
interfere
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfere
مداخله
interfered
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interfered
مداخله
interferes
پا بمیان گذاردن مداخله کردن
interferes
مداخله
interject
در میان امدن مداخله کردن
interjected
در میان امدن مداخله کردن
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
interjects
در میان امدن مداخله کردن
intervene
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervene
مداخله کردن
intervened
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervened
مداخله کردن
intervenes
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes
مداخله کردن
meddle
مداخله کردن
meddled
مداخله کردن
meddles
مداخله کردن
interpose
مداخله کردن
interposed
مداخله کردن
interposes
مداخله کردن
interposing
مداخله کردن
undue
بدون مداخله
officious
مداخله کن
tamper
مداخله وفضولی کردن
intermediaries
وساطت کننده مداخله کننده
intermediaries
وساطت مداخله
intermediary
وساطت کننده مداخله کننده
intermediary
وساطت مداخله
electromagnetic interference
مداخله الکترومغناطیسی درکار رادارها
holding company
شرکتی که مالک سهام یک یاچند شرکت میباشدودرسیاست انان مداخله میکند
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
interlope
مداخله کردن
intermeddle
مداخله کردن فضولی کردن
intermediacy
میانجی گری مداخله
intermediation
مداخله
interposal
مداخله
interposingly
ازراه مداخله
interposingly
مداخله کنان بطور معترضه
interposition
مداخله
intervener
مداخله کننده
intervenient
مداخله کننده
interventionism
سیستم مداخله دولت درامور اقتصادی و عدم وجودازادی درتجارت
interventionist
طرفدار مداخله
intevener
مداخله کننده
kibitz
درکاردیگری مداخله کردن فضولی کردن
laisser faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
laissez faire
عدم مداخله سیاست عدم مداخله دولت دراموراقتصادی
let point
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
marplot
ادم فضول مداخله کننده
military intervention
مداخله نظامی
non intervention
عدم مداخله
nonintervention
سیاست عدم مداخله
nonintervention
عدم مداخله
put in
مداخله کردن رساندن
step in
مداخله بیجا در کاری کردن
stickle
مداخله کردن
take part
مداخله کردن شرکت کردن
tamperer
مداخله کننده
to i. with qnother's affairs
درکاردیگری مداخله کردن
to intervene in an affair
در کاری مداخله کردن
to thrust oneself
مداخله
Pry not into the affair of others.
<proverb>
در کار دیگران مداخله مکن .
poke nose into something
[one's life]
<idiom>
در کار کسی مداخله کردن
Community architecture
[جنبش مداخله در طراحی ساختمان های انگلیس]
Partial phrase not found.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com