Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (41 milliseconds)
English
Persian
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
Search result with all words
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
hit on/upon
<idiom>
پیدا کردن چیزی که میخواهی
scare up
<idiom>
ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
to get to somebody
[something]
به کسی دسترسی پیدا کردن
[ به چیزی رسیدن]
to always find something to gripe about
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
Other Matches
needle in a haystack
<idiom>
چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
scrape up
<idiom>
پیدا یا جمع آوری چیزی ازروی نشانه
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
dampest
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp
دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
pin point
پیدا کردن
detects
پیدا کردن
to look up
پیدا کردن
detect
پیدا کردن
detected
پیدا کردن
averaging
پیدا کردن
averages
پیدا کردن
averaged
پیدا کردن
average
پیدا کردن
to pick up
پیدا کردن
detecting
پیدا کردن
find
پیدا کردن
acquire
پیدا کردن
tracks
پیدا کردن
to search out
پیدا کردن
smell out
با بو پیدا کردن
to figure up
پیدا کردن
tracked
پیدا کردن
gains
پیدا کردن
gain
پیدا کردن
to pluck up one's heart
دل پیدا کردن
finds
پیدا کردن
gained
پیدا کردن
track
پیدا کردن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
give tongue
عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
prove opplicable
مصداق پیدا کردن
come to an agreement
موافقت پیدا کردن
to become a necessity
لزوم پیدا کردن
demonetize
تنزل پیدا کردن
dampening
رطوبت پیدا کردن
dampens
رطوبت پیدا کردن
shield
حفاظ پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy.
چاره پیدا کردن
preempt
حق تقدم پیدا کردن
dampened
رطوبت پیدا کردن
dampen
رطوبت پیدا کردن
shields
حفاظ پیدا کردن
equation of payments
قاعده پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن
touts
خریدار پیدا کردن
touting
خریدار پیدا کردن
touted
خریدار پیدا کردن
to take a ply
تمایل پیدا کردن
tout
خریدار پیدا کردن
to spring a leaguer
رخنه پیدا کردن
luff
لنگر پیدا کردن
stammered
لکنت پیدا کردن
to take umbra at
رنجش پیدا کردن از
to think out
با فکر پیدا کردن
hade
تمایل پیدا کردن
stammer
لکنت پیدا کردن
to win fame
شهرت پیدا کردن
declining
شیب پیدا کردن
declines
شیب پیدا کردن
declined
شیب پیدا کردن
decline
شیب پیدا کردن
liaising
ارتباط پیدا کردن
liaises
ارتباط پیدا کردن
qualifies
شایستگی پیدا کردن
liaised
ارتباط پیدا کردن
converging
تقارت پیدا کردن
converges
تقارت پیدا کردن
converged
تقارت پیدا کردن
converge
تقارت پیدا کردن
in the doghouse
<idiom>
مشکل پیدا کردن با
qualify
شایستگی پیدا کردن
take to
تمایل پیدا کردن به
liaise
ارتباط پیدا کردن
stammers
لکنت پیدا کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
overmaster
مهارت کامل پیدا کردن در
respires
امید تازه پیدا کردن
to come to an understanding
پیدا کردن سازش پیداکردن
out maneuver
برتری مانور پیدا کردن
pay dirt
<idiom>
زیر خاکی پیدا کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
shock
هول وهراس پیدا کردن
respire
امید تازه پیدا کردن
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
respiring
امید تازه پیدا کردن
find and replace
پیدا کردن و جایگزین نمودن
deeping of capital
عمق پیدا کردن سرمایه
genealogize
شجره کسی را پیدا کردن
shocked
هول وهراس پیدا کردن
radar trapping
اختلال پیدا کردن رادار
to pick out
باگوش پیدا کردن دریافتن
waver
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to make the pot boi;
معاش خود را پیدا کردن
wavered
فتور پیدا کردن دو دل بودن
to nerve oneself
قوت قلب پیدا کردن
to pick up
فراگرفتن دوباره پیدا کردن
to rummage out
با جستجوی زیاد پیدا کردن
wavers
فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavering
فتور پیدا کردن دو دل بودن
shocks
هول وهراس پیدا کردن
swelled
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
fumbled
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swells
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swell
ورم کردن برجستگی پیدا کردن
asphyxiating
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiates
مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbles
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiated
مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiate
مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumble
لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
bilge
رخنه پیدا کردن تراوش کردن
rut
شور پیدا کردن فحل شدن
to turn round
برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
wavers
تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavered
تردید پیدا کردن تبصره قانون
ruts
شور پیدا کردن فحل شدن
wavering
تردید پیدا کردن تبصره قانون
rub
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
waver
تردید پیدا کردن تبصره قانون
surging
تکان خوردن لغزش پیدا کردن
unbalancing
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to seek somebody out
جستجو برای پیدا کردن کسی
rubs
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
unbalances
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
rubbed
اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
unbalance
بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
radio direction finding
پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
to orient oneself
چهار سوی خود را پیدا کردن
to get a meat for a bird
برای مرغی جفت پیدا کردن
pull oneself together
بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
shortest
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
short
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to get the upper hand
برتری جستن تفوق پیدا کردن
shorter
اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
plunged
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunges
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
leadingquestion
پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
warm to one's work
در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
to make friends
[to make connections]
رابطه پیدا کردن
[با مردم برای هدفی]
plunge
غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
diachrony
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
divides
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
grapnel
لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
divide
پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
extend
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extending
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
proceed
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
extends
ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
grapnels
لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
proceeded
ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
cunclude
تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
finds
کشف کردن پیدا کردن
find
کشف کردن پیدا کردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
fitcall finding
پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody
کسی را پیدا کردن
[دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
homing
روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
curve fitting
روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself.
زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
mine watching
عملیات تجسس و پیدا کردن مین یا مراقبت از مین گذاری دشمن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
bessel method
پیدا کردن محل توقفگاه به روش بسل سیستم نقشه برداری بسل
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
wart
زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
warts
زگیل دار شدن زگیل پیدا کردن
regaining
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regained
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
regain
دوباره پیدا کردن دوباره رسیدن به
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com