English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
lay (light) into <idiom> حمله فیزیکی کردن
Other Matches
hysterics حمله خنده غیر قابل کنترل حمله گریه
velimirovic attack حمله ولیمیروویچ در حمله سوزین از دفاع سیسیلی شطرنج
counter riposte حمله شمشیرباز پس از دفع حمله متقابل حریف
vortex breakdown/brust جدایی ناگهانی جریانهای حلقوی از لبه حمله بالهای دلتا در زاویه حمله معین که واماندگی این نوع بالها رانشان میدهد
rio treaty اکوادور ونیکاراگوئه به سال 7491 که به موجب ان در صورت حمله به یک از کشورهای امریکایی همه کشورهای دیگر حق حمله مسلحانه را دارند
hysterogenic حمله تشنجی شبیه حمله
ond shot بیک حمله دریک حمله
hysteroid حمله تشنجی شبیه حمله
assail حمله کردن
assailing حمله کردن
to fall on حمله کردن
assailed حمله کردن بر
to fallirrto a f. حمله کردن
assailed حمله کردن
assail حمله کردن بر
besets حمله کردن
assailing حمله کردن بر
assails حمله کردن
to sweep down on حمله کردن بر
strike حمله کردن
strikes حمله کردن
make at حمله کردن
to makea raid.on حمله کردن بر
to make a pounce حمله کردن
assails حمله کردن بر
to set at حمله کردن به
beset حمله کردن
attacked حمله کردن
attacks حمله کردن
attacks حمله کردن بر
set about حمله کردن به
thrusts حمله کردن
thrusting حمله کردن
attack [on] حمله کردن [بر]
thrust حمله کردن
attack حمله کردن بر
attacked حمله کردن بر
launch an attack حمله کردن
to be down up حمله کردن بر
attack حمله کردن
set حمله کردن
sets حمله کردن
snap at حمله کردن
setting up حمله کردن
to take in rear از پشت سر حمله کردن به
inveighs با سخن حمله کردن
pitch into به خوراک حمله کردن
submarine با زیردریایی حمله کردن
submarines با زیردریایی حمله کردن
pops حمله کردن ترکاندن
popped حمله کردن ترکاندن
pop حمله کردن ترکاندن
inveighing با سخن حمله کردن
inveigh با سخن حمله کردن
to torpedo با اژدر حمله کردن
to assume the a اول حمله کردن
launches شروع کردن حمله
pebble باریگ حمله کردن
launched شروع کردن حمله
pebbles باریگ حمله کردن
to be kept at bay بی نتیجه حمله کردن
inveighed با سخن حمله کردن
launch شروع کردن حمله
forays چپاول کردن حمله
foray چپاول کردن حمله
counterattack حمله متقابل کردن
launching شروع کردن حمله
trigger شروع کردن حمله یاکار
wade into <idiom> ملحق شدن بر،حمله کردن
set on پیش رفتن حمله کردن
to hang on the rear برای حمله دنبال کردن
maraud بقصد غارت حمله کردن
rabble بااراذل و اوباش حمله کردن به
attacked با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
nuke با سلاح اتمی حمله کردن
rushed حمله کردن هجوم با عجله
rush حمله کردن هجوم با عجله
rushing حمله کردن هجوم با عجله
triggers شروع کردن حمله یاکار
triggered شروع کردن حمله یاکار
attacks با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
attack با گفتارونوشتجات بدیگری حمله کردن
parried دفع کردن حمله حریف
nuked با سلاح اتمی حمله کردن
quarterbacks بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
to pitch into زور اوردن به حمله کردن
nukes با سلاح اتمی حمله کردن
parries دفع کردن حمله حریف
quarterback بازیکن خط حمله کارفرمایی کردن
parry دفع کردن حمله حریف
nuking با سلاح اتمی حمله کردن
To attack someone from the back. از پشت به کسی حمله کردن
to stab at any one با خنجر به کسی حمله کردن
A-bomb با بمب اتمی حمله کردن
parrying دفع کردن حمله حریف
A-bombs با بمب اتمی حمله کردن
plow into <idiom> باتمام نیرو حمله کردن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
outflanks ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
assaults افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
scuffing بامشت حمله کردن مشت خوردن
scuff بامشت حمله کردن مشت خوردن
assaults حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
scuffed بامشت حمله کردن مشت خوردن
assaulted حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
outflanking ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
outflanked ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
assault افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
scuffs بامشت حمله کردن مشت خوردن
assaulted افهار عشق تجاوز یا حمله کردن
souse بطور کامل پوشاندن حمله کردن
outflank ازجناح خارجی بدشمن حمله کردن
assault حمله کردن به کسی به قصدازار بدنی
to pounce upon a bird ناگهان برسر مرغی فرودامدن یا حمله کردن
shock action غافلگیری حمله ناگهانی غافلگیر کردن دشمن
flanked از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
flanking از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
to square up خود را آماده کردن [برای دعوی یا حمله]
flank از جناح حمله کردن درکنار واقع شدن
disengage رد کردن شمشیراز زیرشمشیر حریف برای حمله
feinting حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
disengaging رد کردن شمشیراز زیرشمشیر حریف برای حمله
disengages رد کردن شمشیراز زیرشمشیر حریف برای حمله
feint حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
feints حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
feinted حمله فاهری یا دروغین فاهرسازی کردن در عملیات
lunges حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunge حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunged حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
lunging حمله ناگهانی شمشیرباز بجلو و باز کردن بازو
ceding parry کنار زدن حمله و سد کردن شمشیر حریف در خط جدید
beset مزین کردن حمله کردن بر
impinges تخطی کردن حمله کردن
lay on حمله کردن یورش کردن
impinged تخطی کردن حمله کردن
invade تهاجم کردن حمله کردن بر
invaded تهاجم کردن حمله کردن بر
invades تهاجم کردن حمله کردن بر
besets مزین کردن حمله کردن بر
invading تهاجم کردن حمله کردن بر
aggress نزدیک کردن حمله کردن
impinge تخطی کردن حمله کردن
physical فیزیکی
to pounce on somebody به کسی ناگهان جستن [و حمله کردن ] [مانند جانور شکارگر]
goose مثل غاز یاگردن دراز حمله ور شدن وغدغد کردن
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
front line خط حمله خط حمله یادفاع
sacks حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
sacked حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
sack حمله کردن به مهاجم پشت خط تجمع پیش از انکه بتواندپاس بدهد
hardware واحدهای فیزیکی
psychopaysical روانی- فیزیکی
physical constraints محدودیتهای فیزیکی
physical design طرح فیزیکی
physiotherapy درمان فیزیکی
physical quantity کمیت فیزیکی
physicalism فیزیکی نگری
physical record رکورد فیزیکی
physical security امنیت فیزیکی
physical unit واحد فیزیکی
physical constant ثابتهای فیزیکی
physical change تغییرات فیزیکی
physical capital سرمایه فیزیکی
physical analysis تجزیه فیزیکی
physico mathematical فیزیکی و ریاضی
physical state حالت فیزیکی
biophysical زیستی- فیزیکی
marginal physical product محصول فیزیکی نهائی
physical فیزیکی مربوط به تاسیسات
environments محیط یا موقعیتهای فیزیکی
physio chemical وابسته به شیمی فیزیکی
physical format قالب بندی فیزیکی
physical drive دیسک گردان فیزیکی
environment محیط یا موقعیتهای فیزیکی
physical constant ثابت فیزیکی [فیزیک]
target date زمان حمله به هدف یا تاریخ حمله به هدف
environmental security تامین محیطی و فیزیکی منطقه
electro magnetism علم روابط فیزیکی میان
marginal physical product of capital محصول فیزیکی نهائی سرمایه
marginal physical product of labor محصول فیزیکی نهائی کار
lines اتصال فیزیکی به ارسال داده
isotropic دارای خواص فیزیکی مشابه
line اتصال فیزیکی به ارسال داده
geophysical survey مطالعه خواص فیزیکی زمین
size ابعاد فیزیکی یک تصویر یا شی یا صفحه
geopolitics مطالعه نفوذ عوامل فیزیکی
deformation تغییر شکل فیزیکی درساختمان
sizes ابعاد فیزیکی یک تصویر یا شی یا صفحه
physicochemical وابسته به خواص فیزیکی وشیمیایی اجسام
gather writer تمرکز اطلاعات در داخل یک رکورد فیزیکی
built into که هنوز بخش فیزیکی سیستم است
hands-on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
communication مسیر فیزیکی که فرستنده را به گیرنده وصل میکند
hands on فرایند فیزیکی بکار بردن یک سیستم کامپیوتری
aircraft alternation اصلاحات در خواص فیزیکی وخصوصیات پرواز هواپیما
communication اتصال فیزیکی که داده روی آن ارسال میشود
pedestals میز یا پشتیبان فیزیکی دیگری برای یک ترمینال
pedestal میز یا پشتیبان فیزیکی دیگری برای یک ترمینال
network اتصالات فیزیکی به کامپیوترها و قط عات کنترلی که یک شبکه را می سازند
networking اتصالات فیزیکی به کامپیوترها و قط عات کنترلی که یک شبکه را می سازند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com