Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
physico theology
حکمت الهی موافق اصول طبیعی
Other Matches
naturalistic
موافق با اصول طبیعی
theology
حکمت الهی
theosophy
حکمت الهی
doctrines
اصول حکمت
doctrine
اصول حکمت
scientifically
موافق اصول علمی
scholastically
موافق اصول اموزشگاهها مطابق منطق قدیمی ها طلبه وار
to little up to one's principl
اصول و مرام خود را اجراکردن موافق مرام خودزیستن
sanitize
مطابق اصول بهداشت کردن از روی اصول بهداشتی عمل کردن
antinomian
مخالفین اصول اخلاقی فرقهای از مسیحیان که مخالف مراعات اصول اخلاقی بودند و اعتقادداشتند که خداوند در همه حال نسبت به مسیحیان لطف دارد
physiographic
وابسته به اوضاع طبیعی یاجغرافیای طبیعی
wisdom
حکمت
philosophies
حکمت
metaphsics
حکمت
philosophy
حکمت
luting
گل حکمت
physicism
حکمت مادی
mottoes
اندرز حکمت
wise saying
پند حکمت
mottos
اندرز حکمت
sayings
پند حکمت
saying
پند حکمت
pythagoreanism
حکمت فیثاغورثی
motto
اندرز حکمت
kant
حکمت کنت
socratic
پیرو حکمت سقراط
teleology
حکمت علل غایی
teleology
مطالعه حکمت غایی
to suck eggs
بلقمان حکمت اموختن
metempirics
حکمت ماورای مشهودات
philosophically
ازراه حکمت دوستی
naturalism
فلسفه طبیعی مذهب طبیعی
to pretend to wisdom
دعوی عقل یا حکمت کردن
academic
طرفدار حکمت و فلسفه افلاطون
don't teach your grandmother to suck the eggs
<idiom>
لقمان را حکمت آموختن خطاست
divines
الهی
divining
الهی
divine
الهی
celestial
الهی
divined
الهی
monad
جوهر الهی
afflatus
وحی الهی
doctor of d.
حکیم الهی
precepts of god
احکام الهی
act of God
مشیت الهی
acts of God
مشیت الهی
oracle
الهام الهی
oracles
الهام الهی
providence
مشیت الهی
jurisprudence
حقوق الهی
grace of god
موهبت الهی
charisma
عطیه الهی
agape
عشق الهی
semidivine
نیمه الهی
divine compassion
رحمت الهی
god's ordinace
مشیت الهی
theologian
حکیم الهی خداشناس
theologians
حکیم الهی خداشناس
free grace
توفیق بی منت الهی
numen
وجود الهی خدا
under the shdow of god
بسایه خدا در فل الهی
theological
وابسته بعلوم الهی
feelings indigenous to man
احساسات طبیعی انسان احساساتی که در انسان بومی یا طبیعی هستند
charism
عطیه الهی جذبه روحانی
providentially
از مشیت الهی من جانب الله
gracing
فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
graces
فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
grace
فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
graced
فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
absolutist
کسیکه معتقدبه قوای نامحدود الهی است
systematic theology
بخشی از علوم الهی که مذاهب مختلفه را جزئی ازیک حقیقت کل میداند
erastianism
سیستم فکری که وجود هرنوع منشاء الهی و اسمانی رابرای سلطنت و کلیسا نفی میکند
congruent
موافق
concordant
موافق
according
موافق
consentient
موافق
sympathisers
موافق
congruous
موافق
attune
موافق
sympathizers
موافق
textually
موافق نص
sympathizer
موافق
agreeably to
موافق
agreed
موافق
pro-
له موافق
compossible
<adj.>
موافق
prosodiacal
موافق
amicable
موافق
consentaneous
موافق
in suit with
موافق
compatible
<adj.>
موافق
in suit with
موافق با
sympathetic
موافق
consilient
موافق
prosodial
موافق
accordant
موافق
pro
له موافق
compliant
موافق
respondent
موافق
incompatible
نا موافق
attuned
موافق
non concurrent
نا موافق
in keeping
موافق
respondents
موافق
disagree
موافق نبودن
quarter wind
باد موافق
string along
موافق بودن
prorenata
شخص موافق
go along
موافق بودن
fair wind
باد موافق
fellow countryman
موافق شدن
fellow countryman
موافق کردن
rationally
موافق عقل
in accordance with
مطابق موافق
disagrees
موافق نبودن
disagreeing
موافق نبودن
consistently
بطور موافق
disagreed
موافق نبودن
prorenata
نسبت موافق
compatibly
بطور موافق
to my satisfaction
موافق دلخواه من
palatably
موافق ذائقه
satisfactorily
موافق دلخواه
shaken
موافق شیوه
placet
رای موافق
yea
رای موافق
after one's will
موافق میل
see eye to eye
<idiom>
موافق بودن
agonist muscle
عضله موافق
truly
موافق باحقایق
after ones own heart
موافق دلخواه
favourable
موافق مطلوب
to go along
موافق بودن
harmoniously
بطور موافق
fair tide
جریان اب موافق
friendliest
مهربان موافق
non placer
موافق نیستم
adapt
موافق بودن
accomodating
راحت موافق
at will
موافق میل
friendly
مهربان موافق
friendlies
مهربان موافق
friendlier
مهربان موافق
quite the thing
موافق سبک روز
accommodatingly
بطور موافق راحت
to agree on something
موافق بودن با چیزی
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
crony
رفیق موافق هم اطاق
genetically
موافق علم پیدایش
comkpliant
موافق اجابت کننده
physically
موافق علم فیزیک
harmonious
موزون سازگار موافق
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
to a toa praposal
باپیشنهادی موافق بودن
to bring in to line
وفق دادن موافق
concurring opinion
رای موافق مشروط
cronies
رفیق موافق هم اطاق
genealogically
موافق شجره نامه
in tune
<idiom>
با یکدیگر موافق بودن
geometrically
موافق علم هندسه
geodetically
موافق قاعده پیمایش
agreeing
موافقت کردن موافق بودن
bandae jireugi
ضربه دست موافق ایستادن
agree
موافقت کردن موافق بودن
adapting
وفق دادن موافق بودن
pros and cons
موافق و مخالف طرفداران و منتقدان
physiognomically
موافق علم قیافه شناسی
agrees
موافقت کردن موافق بودن
harmonizing
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonizes
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonized
موافق کردن هم اهنگ شدن
to put over a play
موافق بدادن نمایشی شدن
she always had her way
همیشه موافق میل اوعمل می شد
fall in
مطابقت کردن موافق شدن
gastronomically
موافق علم خوب خوردن
adapts
وفق دادن موافق بودن
harmonises
موافق کردن هم اهنگ شدن
in obdience to
برای اطاعت از موافق امر
harmonize
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonising
موافق کردن هم اهنگ شدن
harmonised
موافق کردن هم اهنگ شدن
concurrent
دریک وقت واقع شونده موافق
pragmatize
موافق دلائل عقلی تعبیر کردن
To view something approvingly ( favourably ) .
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
I agree with you completely.
من کاملا با نظر شما موافق هستم.
live up to one's principles
موافق مرام خود رفتار کردن
irish bull
بیان بظاهر موافق و درحقیقت مخالف
propitiously
بطور مساعد یا موافق خجسته وار
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
argue
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
accordantly
بطور موافق یا مطابق چنانکه جور باشد
The pros and cons ( of something ) .
جنبه های موافق ومخالف ( مثبت ومنفی )
argued
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
argues
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
arguing
بحث در باره چیزی که در مورد آن موافق نیستید
homosexuals
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
homosexual
دارای احساسات جنسی نسبت به جنس موافق
ism
اصول
technic
اصول
ism
: اصول
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com