English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 53 (7 milliseconds)
English Persian
imperative statement حکم امری
Search result with all words
remainder حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
reversion هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
pool عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled عده کارمند اماده برای انجام امری
pools عده کارمند اماده برای انجام امری
prerequisite شرط قبلی لازمه امری
prerequisites شرط قبلی لازمه امری
commit متعهدبانجام امری نمودن
commits متعهدبانجام امری نمودن
committed متعهدبانجام امری نمودن
committing متعهدبانجام امری نمودن
boggle دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
imperative امری
imperatives امری
fiat امری
fiats امری
verified رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
factual حقیقت امری
factually حقیقت امری
hindsight درک یا فهم امری که واقع شده
hunch فن احساس وقوع امری در اینده
hunched فن احساس وقوع امری در اینده
hunches فن احساس وقوع امری در اینده
hunching فن احساس وقوع امری در اینده
presentiment عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiments عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
betoken دلالت کردن بر دال بر امری
bring about سبب وقوع امری شدن
feasability study مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
jussive حالت امری
jussive کلمهء امری
magistral امری
mutualize بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
nonfeasance قصور در انجام امری
postulancy کاندید نامزد انجام امری
precognition الهام قبل ازوقوع امری
preordain قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
prolepsis تقدیم یا تقدم امری
sin of omission گناه فروگذاری از انجام امری
that is a thing این امری است علیحده
to evolve a fact چگونگی امری را فاهر کردن
to make inquires into a matter در امری تحقیقات بعمل اوردن
to thrash out the truth حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
whipping boy وجه المصالحه امری
to regard something as a matter of course چیزی [داستانی] را امری آشکار در نظر گرفتن
to commit yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
to engage yourself to do something خود را به انجام امری متعهد نمودن
warp tension کشش نخ های تار [میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
Partial phrase not found.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com