English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 75 (1 milliseconds)
English Persian
subsistence حیات
life حیات
lives حیات
brio حیات
vita حیات
diwan حیات
divan حیات
Other Matches
biogenesis تکامل حیات پیدایش حیات
alkahest اب حیات
intravital در طی حیات
intravitam در طی حیات
staff of life مایه حیات
vivifier حیات بخش
vital energy قوه حیات
vitalism حیات گرایی
vivification حیات بخشی
resuscitative حیات بخش
life test ازمون حیات
renascence تجدید حیات
life force نشاط حیات
life giving حیات بخش
vivific حیات بخش
vivific دارای حیات
vitalization حیات بخشی
enliven حیات بخشیدن
alive در قید حیات
enlivened حیات بخشیدن
enlivening حیات بخشیدن
enlivens حیات بخشیدن
resurgence تجدید حیات
rebirth تجدید حیات
aboveground در قید حیات
base-court حیات بیرونی
revitalization تجدید حیات
wildlife حیات وحش
reanimate حیات تازه بخشیدن
encourage حیات تازه بخشیدن
hearten حیات تازه بخشیدن
embolden حیات تازه بخشیدن
elate حیات تازه بخشیدن
To be in the land of the living . درقید حیات بودن
wildlife management مدیریت حیات وحش
countenance [encourage] حیات تازه بخشیدن
vitalism اعتقاد به اصالت حیات
unregenerate دوباره حیات نیافته
biocid زیست کش مانع حیات
biotic مربوط به حیات وزندگی
endemic wildlife حیات وحش بومی
reanimate حیات تازه بخشیدن
unregenerated دوباره حیات نیافته
renascent تجدید حیات کننده
viability امکان ادامه حیات
refuge اواره گاه حیات وحش
antibiotic جلوگیری کننده ازصدمه به حیات
revivification تجدید حیات رونق تازه
refuges اواره گاه حیات وحش
antibiotics جلوگیری کننده ازصدمه به حیات
To the end of time. حیات ابد (زندگی جاویدان )
biocid قاطع حیات کشنده حشرات
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
biologic وابسته بعلم حیات یا زندگی شناسی
reviver تجدید حیات کننده بهوش اورنده
zombiism اعتقاد به حلول و تجدید حیات جسمانی مرده
metabolism تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات
metabolisms تحولات بدن موجود زنده برای حفظ حیات
biologism اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
bioastronautics مطالعه اثرات مسافرتهای فضایی در اشکال مختلف حیات
advancement سهم الارثی که در زمان حیات پدر به فرزندان می دهند پیش قسط
abio کلمه ایست که بصورت پیشوندبکار رفته و بمعنی بدون زندگی و عاری از حیات است
moslem league اولین حزب پاکستان که درزمان حیات محمد علی جناح که رهبر ان بود مقتدرترین حزب پاکستان محسوب می شد
biological chemistry شیمی حیات [زیست شیمی]
biochemistry شیمی حیات [زیست شیمی]
vitalize زندگی بخشیدن حیات بخشیدن
tree of life درخت زندگی [این نگاره بگونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف بکار رفته و جلوه ای از حیات انسان را تداعی می کند.]
tenant by curtesy عنوان شوهر است که بعد ازفوت زوجه اش در صورتی که از او فرزند مسلم الوراثتی داشته باشد که در زمان حیات زوجه متولد شده باشدمیتواند مادام العمر از ترکه غیر منقول مشارالیه استفاده کند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com