Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
English
Persian
to refresh
[jog]
your memory
خاطره خود را تازه کردن
[ که دوباره یادشان بیاید]
Other Matches
To revive a memory.
خاطره ای رازنده کردن
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory
دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined
تازه بنیاد تازه سکه زده
recollections
خاطره
anamnesis
خاطره
recollection
خاطره
memory
خاطره
memories
خاطره
memoirs
خاطره
mementos
خاطره
reminiscence
خاطره
reminiscences
خاطره
reminiscent
خاطره
memento
خاطره
memoir
خاطره
mementoes
خاطره
reminiscence
خاطره پردازی
souvenirs
یادبود خاطره
recollection
تجدید خاطره
souvenir
یادبود خاطره
screen memory
خاطره پوشان
recollections
تجدید خاطره
pseudomemory
خاطره کاذب
impressions
ادراک خاطره
cryptomnesia
نو انگاری خاطره
impression
ادراک خاطره
reminiscences
خاطره پردازی
diary method
روش خاطره نگاری
to fail
[memory]
وا ماندن
[حافظه یا خاطره]
to fail
[memory]
درماندن
[حافظه یا خاطره]
to bring back memories
خاطره ها را به یاد آوردن
newlywed
تازه داماد تازه عروس
to wipe the slate clean
<idiom>
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
freshens
تازه کردن
refreshed
تازه کردن
fresh-
تازه کردن
refresh
تازه کردن
fresh
تازه کردن
freshest
تازه کردن
freshening
تازه کردن
refreshes
تازه کردن
freshened
تازه کردن
freshen
تازه کردن
refresh
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
reman
دارای نفرات تازه کردن مردانگی کردن
refreshed
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshes
تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
initiates
تازه وارد کردن
initiate
تازه وارد کردن
initiated
تازه وارد کردن
repave
تازه سنگفرش کردن
refinish
روکاری تازه کردن
to take breath
نفس تازه کردن
redecorate
تزئینات تازه کردن
redecorated
تزئینات تازه کردن
resurfaced
روکش تازه کردن
refurbish
روشن و تازه کردن
resurface
روکش تازه کردن
refurbishing
روشن و تازه کردن
To catch ones breath .
نفس تازه کردن
redecorating
تزئینات تازه کردن
initiating
تازه وارد کردن
refurbished
روشن و تازه کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
redecorates
تزئینات تازه کردن
resurfaces
روکش تازه کردن
hobbledehoy
کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
To opev someones wound.
داغ کسی را تازه کردن
interpolated
باعبارت تازه تحریف کردن
respired
امید تازه پیدا کردن
interpolate
باعبارت تازه تحریف کردن
scratch the surface
<idiom>
تازه شروع به کار کردن
respires
امید تازه پیدا کردن
reengine
دارای موتور تازه کردن
respiring
امید تازه پیدا کردن
respire
امید تازه پیدا کردن
interpolating
باعبارت تازه تحریف کردن
interpolates
باعبارت تازه تحریف کردن
reforested
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforests
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest
مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
to move in
بخانه تازه اسباب کشی کردن
refresh
نیروی تازه دادن تقویت کردن
refreshes
نیروی تازه دادن تقویت کردن
move in
به خانه تازه اسباب کشی کردن
refreshed
نیروی تازه دادن تقویت کردن
reincarnate
تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to reseat a theatre
صندلیهای تازه برای تماشاخانهای فراهم کردن
proselyte
عضو تازه حزب بدین تازهای وارد کردن
converting
معکوس کردن تازه کردن
converts
معکوس کردن تازه کردن
convert
معکوس کردن تازه کردن
converted
معکوس کردن تازه کردن
wind
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
piracy
کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
reenforceŠetc
نیروی تازه فرستادن برای با نیروی امدادی تقویت کردن
revive
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revived
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revives
دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
plenum method
طریقه تهویه مکانی بوسیله بزورداخل کردن هوای تازه دران هوای رابیرون کند
refresh buffer
یک مکان حافظه موقت که درهنگام تازه کردن یک صفحه تصویر اصلاعات نمایش صفحه را نگاهداری میکند
post glacial
تازه
recent
تازه
the new world
تازه
new-laid
تازه
younger
تازه
young
تازه
red hot
تازه
new fallen
تازه
up-to-date
تازه
inchoative
تازه
fresh-
تازه
mint a mint condition
تازه تازه
modern
تازه
greenest
تازه
new laid
تازه
scion
تازه
new fashioned
تازه
up to date
تازه
green
تازه
newfashioned
تازه
newfangled
مد تازه
renewed
تازه
freshest
تازه
dewiest
تازه
new born
تازه
fresh
تازه
new
تازه
dewy
تازه
brand new
تر و تازه
new-
تازه
dewier
تازه
newest
تازه
newer
تازه
scions
تازه
convert
تازه کیش
span new
کاملا تازه
novitiate
تازه کار
newmade
تازه ساخت
new come
تازه امده
to bring in
تازه اوردن
newish
نسبه تازه
new comer
تازه وارد
noviciate
تازه کار
recent development
بسط تازه
new come
تازه رسیده
recension
چاپ تازه
converted
تازه کیش
renewals
تازه سازی
renewal
تازه سازی
grcen wine
شراب تازه
tenderfoot
تازه کار
green concrete
بتن تازه
far out
تازه و غیرسنتی
new fallen snow
برف تازه
green crop
علف تازه
green old wound
زخم تازه
new jerusalem
اورشلیم تازه
beginners
تازه کار
newcomers
تازه وارد
juniors
زودتر تازه تر
reappraisal
ارزیابی تازه
settlor
مهاجر تازه
span new
خیلی تازه
converting
تازه کیش
reappraisals
ارزیابی تازه
new fledged
تازه پر در اورده
converts
تازه کیش
new employees
کارمندان تازه
rebirth
تولد تازه
refreshingly
تازه کننده
refreshing
تازه کننده
regeneration
تولد تازه
newcomer
تازه وارد
junior
زودتر تازه تر
beginner
تازه کار
recruited
تازه سرباز
settler
مهاجر تازه
jackleg
تازه کار
recuperation
نیروی تازه
greener
تازه کار
recuperation
رمق تازه
freshwater
تازه کار
rookies
تازه کار
rookie
تازه کار
birdegroom
تازه داماد
settlers
مهاجر تازه
breezy
خنک تازه
recruit
کارمند تازه
recruit
تازه سرباز
bride
تازه عروس
brides
تازه عروس
juvenescent
تازه جوان
ultramodern
بسیار تازه
young ice
یخ تازه بسته
to innovate in
تازه اوردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com