Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 145 (7 milliseconds)
English
Persian
lacerated
خاطر ازرده
Other Matches
indignant
ازرده
aggrieved
ازرده
lacerated
ازرده
lacerated
دل ازرده
galled
دل ازرده
peeved
ازرده
heartsick
دل ازرده
irksome
متنفر ازرده
to be annoged
ازرده شدن
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
obsolete
ازرده خارج شده
writhe
پیچ و تاب خوردن ازرده شدن
writhed
پیچ و تاب خوردن ازرده شدن
that insult
این توهین اوراسخت ازرده کرد
writhes
پیچ و تاب خوردن ازرده شدن
writhing
پیچ و تاب خوردن ازرده شدن
zeroed out
ازرده خارج شدن یکان رسیدن استعداد رزمی یکان به صفر
chagrin
اندوهگین کردن ازرده کردن
behalf
خاطر
sake
خاطر
for his sake
به خاطر او
remembrance
خاطر
mind
خاطر
minding
خاطر
minds
خاطر
for the love of
به خاطر,
Due to
به خاطر
on account of somebody
[something]
به خاطر
gladness
مسرت خاطر
amativeness
خاطر خواهی
attentions
خاطر حواس
self gratification
ترضیه خاطر
of ones own accord
بطیب خاطر
attention
خاطر حواس
ex officio
به خاطر شغل
umbrageous
رنجیده خاطر
tranquility
اسایش خاطر
surest
خاطر جمع
surer
خاطر جمع
to escape one's memory
از خاطر رفتن
spontaneous generation
بطیب خاطر
in service
به خاطر خدمت
for his sake
برای خاطر او
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
peace of mind
اسودگی خاطر
security
اسایش خاطر
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
solace
تسلیت خاطر
sure
خاطر جمع
tranquillity
اسایش خاطر
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
leisurely
بافراغت خاطر
gladly
با مسرت خاطر
uneasiness
خاطر تشویش
free will
طیب خاطر
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
For your sake .
محض خاطر شما
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
inorder to
به خاطر اینکه برای
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
to feel sure
خاطر جمع بودن
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
point
خاطر نشان کردن
for nothing
برای خاطر هیچ
for mercy sake
برای خاطر خدا
for god's sake
برای خاطر خدا
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
nuisances
مایه تصدیع خاطر
depend upon it
خاطر جمع باشید
nuisance
مایه تصدیع خاطر
certes
خاطر جمعی تحقیق
for ones own hand
به خاطر خود شخص
for pity's sake
برای خاطر خدا
in the interests of truth
برای خاطر راستی
relief
ترمیم اسایش خاطر
accord
دلخواه طیب خاطر
accords
دلخواه طیب خاطر
accorded
دلخواه طیب خاطر
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
that is why
به خاطر این است که چرا
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
he nettled himself
دست یا تنش را گزنه زد دست یا تنش را از گزنه ازرده شد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com