Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 145 (8 milliseconds)
English
Persian
uneasiness
خاطر تشویش
Other Matches
phobias
تشویش
phobia
تشویش
anxieties
تشویش
unstressed
بی تشویش
perturbations
تشویش
perturbation
تشویش
botheration
تشویش
disconcertion
تشویش
disquietude
تشویش
anxiety
تشویش
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
imperturbation
عدم تشویش
inquietude
اضطراب تشویش
unwary
بدون تعجب و تشویش
perturation
براشفتگی تشویش اضطراب
imperturbableness
خون سردی تشویش ناپذیری
In a state of despair(anxiety,etc).
درحالت یأس ونومیدی (تشویش وغیره )
imperturbably
با خون سردی بطور تشویش ناپذیر
the disturbing prospect of genetically modified babies
چشم انداز تشویش برانگیز نوزادان تغییریافته ژنتیکی
remembrance
خاطر
for the love of
به خاطر,
minds
خاطر
sake
خاطر
behalf
خاطر
for his sake
به خاطر او
minding
خاطر
mind
خاطر
on account of somebody
[something]
به خاطر
Due to
به خاطر
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
for his sake
برای خاطر او
tranquility
اسایش خاطر
to escape one's memory
از خاطر رفتن
in service
به خاطر خدمت
attentions
خاطر حواس
gladness
مسرت خاطر
peace of mind
اسودگی خاطر
of ones own accord
بطیب خاطر
sure
خاطر جمع
self gratification
ترضیه خاطر
spontaneous generation
بطیب خاطر
surer
خاطر جمع
surest
خاطر جمع
attention
خاطر حواس
umbrageous
رنجیده خاطر
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
lacerated
خاطر ازرده
ex officio
به خاطر شغل
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
solace
تسلیت خاطر
tranquillity
اسایش خاطر
gladly
با مسرت خاطر
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
leisurely
بافراغت خاطر
security
اسایش خاطر
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
free will
طیب خاطر
amativeness
خاطر خواهی
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
For your sake .
محض خاطر شما
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
to feel sure
خاطر جمع بودن
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
relief
ترمیم اسایش خاطر
certes
خاطر جمعی تحقیق
point
خاطر نشان کردن
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
accorded
دلخواه طیب خاطر
accords
دلخواه طیب خاطر
accord
دلخواه طیب خاطر
nuisances
مایه تصدیع خاطر
nuisance
مایه تصدیع خاطر
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
for god's sake
برای خاطر خدا
for ones own hand
به خاطر خود شخص
inorder to
به خاطر اینکه برای
for pity's sake
برای خاطر خدا
in the interests of truth
برای خاطر راستی
for nothing
برای خاطر هیچ
for mercy sake
برای خاطر خدا
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
depend upon it
خاطر جمع باشید
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
that is why
به خاطر این است که چرا
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com