Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 172 (9 milliseconds)
English
Persian
depend upon it
خاطر جمع باشید
Search result with all words
You can rest assured.
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
Other Matches
hurry up
زود باشید
look sharp
زود باشید
mind your eye
ملتفت باشید
perhaps you have seen it
شاید انرادیده باشید
be a man
مردانگی داشته باشید
Please make yourself comfortable.
لطفا" راحت باشید
you might have come
باید امده باشید
you may rest assured
میتوانید مطمئن باشید
keep your peck up
جرات داشته باشید
stick to your work
بکار خود مشغول باشید
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
leave me alone
کاری بمن نداشته باشید
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
perhaps you have seen it
ممکن است انرادیده باشید
god speed you
کامیاب شوید موفق باشید
on guard
اماده برای دفاع باشید
he had need remember
بایستی بخاطر داشته باشید
dont care a rap
هیچ پروا نداشته باشید
look to your manner
موافب اطوار خود باشید
you have perhaps seen it
شاید انرا دیده باشید
Be of good courage .
قوت قلب داشته باشید
live it up
<idiom>
روز خوبی راداشته باشید
dont care a rap
ذرهای باک نداشته باشید
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
you have perhaps seen it
ممکن است انرا دیده باشید
mind your p's and qs
در گفتار و کردار خود بهوش باشید
Be quiet so as not to wake the others.
ساکت باشید تا دیگران را بیدار نکنید.
Would you wait for me, please?
ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
i give you my world for it
قول میدهم اینطور باشد مطمئن باشید
You really ought to take better care of yourself.
شما واقعا باید بهترمراقب خودتان باشید.
mix up, caution
موافب باشید هواپیماهای دشمن و خودی درگیر شدند
i insist on your being present
جدا` عقیده دارم که شما بایدحضور داشته باشید
be patient to all men
با همه مردم شکیبا باشید نسبت بهمه بردباریاصبورباشید
Would you care for a cup of coffee?
آیا دوست دارید یک لیوان قهوه داشته باشید؟
You should always be careful walking alone at night.
همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
salvos
در رهگیری هوایی یعنی موافب باشید اماده شلیک هستم
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home .
اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
pan
در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
pans
در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
pan-
در رهگیری هوایی بمعنی به گوش باشید پیام مهمی درمورد حفظ امنیت یک کشتی یاهواپیما یا شخص دارم
mind
خاطر
behalf
خاطر
sake
خاطر
Due to
به خاطر
for the love of
به خاطر,
for his sake
به خاطر او
minds
خاطر
on account of somebody
[something]
به خاطر
remembrance
خاطر
minding
خاطر
despondent
<adj.>
افسرده خاطر
to imprint on the mind
در خاطر نشاندن
tranquility
اسایش خاطر
peace of mind
اسودگی خاطر
to escape one's memory
از خاطر رفتن
umbrageous
رنجیده خاطر
ex officio
به خاطر شغل
in view of
<idiom>
به خاطر اینکه
spontaneous generation
بطیب خاطر
self gratification
ترضیه خاطر
of ones own accord
بطیب خاطر
in service
به خاطر خدمت
leisurely
بافراغت خاطر
attentions
خاطر حواس
security
اسایش خاطر
gladly
با مسرت خاطر
attention
خاطر حواس
depressed
<adj.>
افسرده خاطر
tranquillity
اسایش خاطر
solace
تسلیت خاطر
uneasiness
خاطر تشویش
lacerated
خاطر ازرده
free will
طیب خاطر
amativeness
خاطر خواهی
downhearted
<adj.>
افسرده خاطر
sure
خاطر جمع
gladness
مسرت خاطر
surer
خاطر جمع
surest
خاطر جمع
for his sake
برای خاطر او
Can you watch the dog for us this weekend?
آیا شماها می توانید آخر این هفته مواظب این سگ باشید؟
take it out on
<idiom>
بی محلی به خاطر عصبانیت
put one's finger on something
<idiom>
کاملابه خاطر آوردن
accords
دلخواه طیب خاطر
accorded
دلخواه طیب خاطر
accord
دلخواه طیب خاطر
nuisances
مایه تصدیع خاطر
for a song
<idiom>
به خاطر پول کمی
nuisance
مایه تصدیع خاطر
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
محض خاطر خدا
For your sake .
محض خاطر شما
relief
ترمیم اسایش خاطر
to impress on the mind
خاطر نشان کردن
spontaneously
به طیب خاطر بی اختیار
for nothing
برای خاطر هیچ
inorder to
به خاطر اینکه برای
for mercy sake
برای خاطر خدا
for security reasons
به خاطر دلایل امنیتی
for god's sake
برای خاطر خدا
point
خاطر نشان کردن
for a mere nothing
برای خاطر هیچ
certes
خاطر جمعی تحقیق
for reasons of safety
به خاطر دلایل امنیتی
stamp on the mind
خاطر نشان کردن
to stamp on the mind
خاطر نشان کردن
for pity's sake
برای خاطر خدا
to imprint on the mind
خاطر نشان کردن
to feel sure
خاطر جمع بودن
for ones own hand
به خاطر خود شخص
in the interests of truth
برای خاطر راستی
pursuit of happiness
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
to call somebody to
[for]
something
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
that is why
به خاطر این است که چرا
pout
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
gob
[British E]
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
moue
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
a small grimace
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
composedly
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
heart sease
اسایش قلب اسودگی خاطر
I have to study
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
unspontaneous
بدون طیب خاطر زورکی
ring a bell
<idiom>
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
secure
بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures
بی خطر خاطر جمع مطمئن
take to task
<idiom>
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
to languish
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest
به خاطر شما این کار رامیکنم
you must w the signal
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
We were all so anxious about you.
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
carded for record
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
standbys
منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
standby
منتظر عملیات ماندن منتظر باشید
de minimis exception
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
guerillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Tom
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
guerrilla
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
sue somebody for damages
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
guerrillas
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
i did it only for your sake
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
Peeping Toms
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
He seems to have a lot of confidence.
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
He did it for the sake of his family .
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
to languish
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
recognizes
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
safe format
عملیات فرمت که داده موجود را خراب نمیکند ودرصورتی که یسک اشتباه را فرمت کرده باشید امکان ترمیم داده وجود دارد
primage
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety
اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network
سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake.
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com