English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (9 milliseconds)
English Persian
attention خاطر حواس
attentions خاطر حواس
Other Matches
I simply cant concentrate. حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
You can rest assured. خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
distract حواس
distracts حواس
wackiness حواس پرتی
preoccupied پریشان حواس
collectedness جمعی حواس
absent minded حواس پرت
absent-minded حواس پرت
aprosexia تفرقه حواس
abstractedness تفرقه حواس
abstractedly با تفرقه حواس
absent-mindedly حواس پرت
absentminded حواس پرت
sensuousness وابستگی به حواس
the five senses حواس پنجگانه
distractions حواس پرتی
distraction حواس پرتی
wool-gathering حواس پرتی
whackier حواس پرت
distraught پریشان حواس
sense حواس پنجگانه
sensed حواس پنجگانه
mental defectives اختلال حواس
wackier حواس پرت
senses حواس پنجگانه
wackiest حواس پرت
wacky حواس پرت
preoccupiedly با حواس پریشان
whackiest حواس پرت
featherhead شخص پریشان حواس
sensuously وابسته به حواس یااحساسات
haptics علم حواس پوستی
light-headed گیج حواس پرت
sensuous وابسته به حواس یااحساسات
supersensible ماوراء عالم حواس
nitwits ادم پریشان حواس
nitwit ادم پریشان حواس
sensorium مرکز حواس اعضای حس
collected دارای حواس جمع
dysaesthesia اختلال حواس جسمانی
light headed گیج حواس پرت
to space out پرت شدن حواس
off-putting حواس پرت کننده
wool gather حواس پرت بودن
featherhead ادم حواس پرت سبکسر
preoccupiedly با داشتن حواس در جای دیگر
woolly headed مغشوش گیج و حواس پرت
self collected دارای کف نفس حواس جمع
featherbrain ادم حواس پرت پریشان خیال
have eyes only for <idiom> همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
telesthesia احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to listen with rapt attention با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره
to p off an awkward situation حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
mysticism مسائلی که فهم انها از حدود توانایی حواس فاهر خارج باشد
on account of somebody [something] به خاطر
Due to به خاطر
minds خاطر
remembrance خاطر
for his sake به خاطر او
for the love of به خاطر,
minding خاطر
sake خاطر
behalf خاطر
mind خاطر
in view of <idiom> به خاطر اینکه
umbrageous رنجیده خاطر
in service به خاطر خدمت
spontaneous generation بطیب خاطر
of ones own accord بطیب خاطر
peace of mind اسودگی خاطر
ex officio به خاطر شغل
to escape one's memory از خاطر رفتن
to imprint on the mind در خاطر نشاندن
self gratification ترضیه خاطر
tranquility اسایش خاطر
gladness مسرت خاطر
for his sake برای خاطر او
downhearted <adj.> افسرده خاطر
amativeness خاطر خواهی
security اسایش خاطر
surest خاطر جمع
leisurely بافراغت خاطر
uneasiness خاطر تشویش
depressed <adj.> افسرده خاطر
despondent <adj.> افسرده خاطر
solace تسلیت خاطر
sure خاطر جمع
surer خاطر جمع
tranquillity اسایش خاطر
free will طیب خاطر
lacerated خاطر ازرده
gladly با مسرت خاطر
accords دلخواه طیب خاطر
for a song <idiom> به خاطر پول کمی
nuisance مایه تصدیع خاطر
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . محض خاطر خدا
nuisances مایه تصدیع خاطر
For your sake . محض خاطر شما
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
take it out on <idiom> بی محلی به خاطر عصبانیت
accord دلخواه طیب خاطر
accorded دلخواه طیب خاطر
spontaneously به طیب خاطر بی اختیار
for reasons of safety به خاطر دلایل امنیتی
relief ترمیم اسایش خاطر
for a mere nothing برای خاطر هیچ
for god's sake برای خاطر خدا
for pity's sake برای خاطر خدا
inorder to به خاطر اینکه برای
for mercy sake برای خاطر خدا
in the interests of truth برای خاطر راستی
for nothing برای خاطر هیچ
for ones own hand به خاطر خود شخص
depend upon it خاطر جمع باشید
certes خاطر جمعی تحقیق
stamp on the mind خاطر نشان کردن
to imprint on the mind خاطر نشان کردن
to feel sure خاطر جمع بودن
point خاطر نشان کردن
for security reasons به خاطر دلایل امنیتی
to stamp on the mind خاطر نشان کردن
to impress on the mind خاطر نشان کردن
pursuit of happiness به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue شکلک [به خاطر قهر بودن]
to call somebody to [for] something پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
that is why به خاطر این است که چرا
I have to study من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
pout شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap شکلک [به خاطر قهر بودن]
gob [British E] شکلک [به خاطر قهر بودن]
take to task <idiom> به خاطر اشتباه سرزنش شدن
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
composedly به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
heart sease اسایش قلب اسودگی خاطر
solatium غرامت برای ترضیه خاطر
troubler موجب تصدیع خاطر مزاحمت
unspontaneous بدون طیب خاطر زورکی
ex gratia به خاطر میل یا علاقهی شخصی
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
fixations خیره شدگی تعلق خاطر
secure بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures بی خطر خاطر جمع مطمئن
fixation خیره شدگی تعلق خاطر
to languish پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
you must w the signal ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
carded for record معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
We were all so anxious about you. ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
i do it in your interest به خاطر شما این کار رامیکنم
de minimis exception به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to languish ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrilla جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
i did it only for your sake برای خاطر شما این کار راکردم و بس
unprompted ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
sue somebody for damages کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
guerillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Tom نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Toms نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
guerrillas جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
He seems to have a lot of confidence. خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
distracts گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن
distract گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن
to pull [British E] / make [American E] a face شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
recognises دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake. بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com