Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
true
خالصانه صحیح
truer
خالصانه صحیح
truest
خالصانه صحیح
Other Matches
heart felt
خالصانه
candidly
خالصانه
heart whole
بی عشق خالصانه
sinerely
خالصانه مخلصانه
Hear hear!
صحیح است ! صحیح است ! درمقام تأیید وتصدیق )
rational number
عدد صحیح و یا خارج قسمت دو عدد صحیح
rollover
صفحه کلید با بافرکوچک موقت به طوری که میتواند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوند داده صحیح را وقتی چندین کلید با هم انتخاب می شوندارسال کند
correct
<adj.>
صحیح
judiciously
صحیح
integer
صحیح
indecorous
نا صحیح
valid
صحیح
integral
صحیح
right
صحیح
righted
صحیح
exact
<adj.>
صحیح
proper
<adj.>
صحیح
real
<adj.>
صحیح
true
<adj.>
صحیح
well advised
صحیح
exact
صحیح
exacted
صحیح
accurate
[correct]
<adj.>
صحیح
exacts
صحیح
righting
صحیح
authentic
صحیح
simon pure
صحیح
all right
صحیح
authentical
صحیح
accurate
صحیح
corrects
صحیح
proper
صحیح
correcting
صحیح
correct
صحیح
good
صحیح
i see
ها! صحیح !
integers
صحیح
fea
صحیح
in order
صحیح
Quite
[so]
!
صحیح!
exacted
صحیح عین
exacts
صحیح عین
spot-on
دقیقا صحیح
integers
عدد صحیح
up front
<idiom>
روراست ،صحیح
eugenic
صحیح النسب
valid transaction
معامله صحیح
integral number
عدد صحیح
genuine tradition
حدیث صحیح
considered
با اندیشه صحیح
integer
عدد صحیح
integer number
عدد صحیح
indue order
به ترتیب صحیح
rightly
<adv.>
بصورت صحیح
incorrupt
صحیح و بی عیب
to be proper for
صحیح بودن
authentic document
سند صحیح
integer variable
متغیر صحیح
homozygote
صحیح النسب
A correct answer.
جواب صحیح
the ticket
کار صحیح
safe and sound
صحیح وتندرست
affirmative
صحیح است
rightfully
<adv.>
بصورت صحیح
that is right
صحیح است
right you are
صحیح است
properly
<adv.>
بصورت صحیح
justly
<adv.>
بصورت صحیح
duly
<adv.>
بصورت صحیح
correctly
<adv.>
بصورت صحیح
aright
<adv.>
بصورت صحیح
rightly
<adv.>
بطور صحیح
exact
صحیح عین
round
عدد صحیح
roundest
عدد صحیح
orderly
<adv.>
بصورت صحیح
okay
صحیح است
tidily
<adv.>
بصورت صحیح
neatly
<adv.>
بصورت صحیح
orderly
<adv.>
بطور صحیح
tidily
<adv.>
بطور صحیح
neatly
<adv.>
بطور صحیح
rightfully
<adv.>
بطور صحیح
properly
<adv.>
بطور صحیح
ok
صحیح است
righting
درست صحیح
righting
به طور صحیح حق
duly
<adv.>
بطور صحیح
correctly
<adv.>
بطور صحیح
aright
<adv.>
بطور صحیح
true complement
مکمل صحیح
proper fraction
کسر صحیح
drills
روش صحیح
valid contract
عقد صحیح
righted
به طور صحیح حق
righted
درست صحیح
right
به طور صحیح حق
drill
روش صحیح
drilled
روش صحیح
rightly
بطور صحیح
right
درست صحیح
whole numbers
عدد صحیح
whole number
عدد صحیح
justly
<adv.>
بطور صحیح
azimuth fine adjustment
تنظیم قوس صحیح
positive integer
عدد صحیح مثبت
duly
<adv.>
بطور درست و صحیح
half integer number
عدد نیم صحیح
to do right
کار صحیح کردن
integer programming
برنامه سازی صحیح
systemoless
فاقد سیستم صحیح
levelheaded
دارای قضاوت صحیح
In perfect condition (shape).
کاملا" صحیح وسالم
right oh!
صحیح است بچشم
character
عدد صحیح خصوصیت
safe
صحیح اطمینان بخش
impolitic
مخالف رویه صحیح
soundly
بطور صحیح و سالم
rounded
بصورت عدد صحیح
compos mentis
دارای مشاعر صحیح
aright
<adv.>
بطور درست و صحیح
correctly
<adv.>
بطور درست و صحیح
justly
<adv.>
بطور درست و صحیح
rightfully
<adv.>
بطور درست و صحیح
rightly
<adv.>
بطور درست و صحیح
correctly
بطور درست و صحیح
authority
منبع صحیح و موثق
cardinals
عدد صحیح مثبت
cardinal
عدد صحیح مثبت
off
بیموقع غیر صحیح
characters
عدد صحیح خصوصیت
safer
صحیح اطمینان بخش
safes
صحیح اطمینان بخش
wronging
پیام صحیح نیست
wrongs
پیام صحیح نیست
apply a correct holt
اجرای فن صحیح کشتی
out in left field
<idiom>
از جواب صحیح دورشدن
due process of the law
تشریفات صحیح قانونی
hit the nail on the head
<idiom>
یافتن انتخاب صحیح
whole number
عدد صحیح
[ریاضی]
wrong
پیام صحیح نیست
safest
صحیح اطمینان بخش
common sense
قضاوت صحیح حس عام
properly
<adv.>
بطور درست و صحیح
counting numbers
اعدد صحیح
[ریاضی]
whole numbers
اعدد صحیح
[ریاضی]
integer
عدد صحیح
[ریاضی]
the right way to do a thing
صحیح برای کردن کاری
proper decimal fraction
کسر اعشاری صحیح
[ریاضی]
unsigned integer
عدد صحیح بدون علامت
positive integer
عدد صحیح مثبت
[ریاضی]
come to one's senses
<idiom>
شروع به فکر صحیح کردن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
legitimately
به طور مشروع یا قانونی صحیح
grammar
قوانین استفاده صحیح از زمان
grammars
قوانین استفاده صحیح از زمان
misinform
اطلاع غیر صحیح دادن
misinformed
اطلاع غیر صحیح دادن
misinforming
اطلاع غیر صحیح دادن
misinforms
اطلاع غیر صحیح دادن
purism
افراط در استعمال صحیح الفاظ
alright
بسیار خوب صحیح است
integer programming
برنامه ریزی عدد صحیح
sounding in damages
دعوی خسارت صحیح و محکم
slugfest
بوکس بدون تاکتیک صحیح
terminating decimal
کسر اعشاری صحیح
[ریاضی]
radix
عدد نشان دهنده اعشار صحیح
It is improper to go there uninvited.
ناخوانده رفتن با آنجا صحیح نیست
authentication
اطمینان از اینکه چیزی صحیح است
What you say is true in a sense .
گفته شما به معنایی صحیح است
authenticated
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
integers
دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
euthenics
مبجث رفاه و زندگی برای فعالیت صحیح
integer
دو کلمه کامپیوتری برای ذخیره عدد صحیح
authenticates
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
Lets suppose the news is true .
حالا فرض کنیم که این خبر صحیح با شد
authenticating
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
authenticate
بیان آنکه چیزی صحیح و درست است
purists
شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
purist
شخصیکه در استعمال کلمات صحیح وسواس دارد
checks
بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
real time
ساعتی در کامپیوترکه حاو ی زمان صحیح روز است
omnia pressumuntur solemniter
اصل بر صحیح انجام شدن همه اعمال است
check
بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
checked
بررسی اینکه یک پروتکل کد حرف و فرمت آن صحیح هستند
model geometric
نمایش کامل سه بعدی یا دوبعدی صحیح هندسی از یک شکل
According to his own lights , he was doing nothing wrong at all.
آن طور که عقلش قد می داد اعمالش صحیح بنظرش می آمد
balances
مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
balance
مدار الکتریکی که یک بار صحیح را روی خط ارتباطی قرار میدهد.
Queen's English
[King's English]
<idiom>
[انگلیسی استاندارد و صحیح از نظر گرامری که در بریتانیا خوانده و نوشته می شود.]
deceleration time
زمانی که بازوی دستیابی پس از حرکت به محل صحیح دیسک سخت متوقف میشود
times
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
timed
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
gunner's rule
روش تخمین مسافت صحیح در تیراندازی با تیربار یاتفنگ بدون عقب نشینی
fallacy of composition
استدلال نادرست به اینکه هرگاه بعض مطلبی درست باشد کل ان صحیح است
integers
گونه سریع تر BASIC که فقط از ریاضیات صحیح استفاده میکند و عدد کسری نمیپذیرد
control unit
قسمتی از یک کامپیوتر که عملکرد صحیح واحدهای اریتمتیک نگهداری و انتقال اطلاعات را کنترل میکند
two phase commit
ن میشود که هر مرححله تراکنش صحیح است و معتبر , پیش از برخورد با تغییرات پایگاه داده ها
integer
گونه سریع تر BASIC که فقط از ریاضیات صحیح استفاده میکند و عدد کسری نمیپذیرد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com