Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English
Persian
discharge
خالی کردن باتری
Other Matches
battery discharger
باتری خالی کن
discharger for battery
باتری خالی کن
The battery is dead.
باتری خالی شده است.
The battery is discharged (emptied).
باتری خالی شده است.
to jump-start an engine
موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
NiCad
نوعی باتری قابل شارژ در laptop که با باتری Nimh جایگزین شده است
booster cable
[jumper cable]
کابل باتری به باتری
[اتومبیل رانی ]
NiMH
نوعی باتری قابل شارژ در laptop که امکان شارژ شدن بهتر از باتری Nicad دارد. شارژ آن سریع تر است و نگران حافظه نیست
blank
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
blankest
1-رشته خالی . 2-رشتهای که دارای فضاهای خالی است
to charge the battery
باتری را بار کردن
overfilling of battery
سرشار کردن باتری
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
powered
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
power
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powers
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
powering
که باعث توقف کار کردن یا بد کار کردن قط عات الکتریکی میشود مگر اینکه باتری آنها برگردد
vacancy
محل خالی جای خالی
vacancies
محل خالی جای خالی
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
shake down
جیب کسی را کاملا خالی کردن بیتوته کردن
deflate
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflates
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflating
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
deflated
خالی کردن جلوگیری از تورم کردن کاهش قیمت
venting
خالی کردن
evacuates
خالی کردن
to work off
خالی کردن
let off
خالی کردن
evacuating
خالی کردن
let out
خالی کردن
vacate
خالی کردن
clear out
خالی کردن
vents
خالی کردن
to clear out
خالی کردن
vacated
خالی کردن
vent
خالی کردن
vented
خالی کردن
vacating
خالی کردن
clear-out
خالی کردن
unloads
خالی کردن
to cleanovt
خالی کردن
unloaded
خالی کردن
unload
خالی کردن
assoil
خالی کردن
to load off
خالی کردن
knock out
خالی کردن
to play a gun on
خالی کردن
to give vent to one's wrath
دق دل را خالی کردن
evacuate
خالی کردن
evacuated
خالی کردن
deplete
خالی کردن
depleted
خالی کردن
depletes
خالی کردن
depleting
خالی کردن
vacates
خالی کردن
purge
خالی کردن
purged
خالی کردن
purges
خالی کردن
turn out
<idiom>
خالی کردن
drain
خالی کردن اب
discharges
خالی کردن
to offload
خالی کردن
drained
خالی کردن اب
draining
خالی کردن اب
give way
جا خالی کردن
discharge
خالی کردن
drains
خالی کردن اب
diffusion
خالی کردن بار
bleneh
شانه خالی کردن
to break bulk
خالی کردن بار
disgorging
خالی کردن ریختن
decant
اهسته خالی کردن
walk out on
خالی ازسکنه کردن
decanted
اهسته خالی کردن
decants
اهسته خالی کردن
decanting
اهسته خالی کردن
disgorges
خالی کردن ریختن
lade
با ملاقه خالی کردن
off one's chest
<idiom>
خودرا خالی کردن
relieve one's feeling
دل خود را خالی کردن
flinching
شانه خالی کردن
flinches
شانه خالی کردن
flinched
شانه خالی کردن
flinch
شانه خالی کردن
quails
شانه خالی کردن
quail
شانه خالی کردن
shrinks
شانه خالی کردن از
exhaustible
قابل خالی کردن
to let off
خالی کردن بخشودن
to open one's mind
دل خود را خالی کردن
disgorge
خالی کردن ریختن
disgorged
خالی کردن ریختن
to vent oneself
دل خود را خالی کردن
pump
با تلمبه خالی کردن
pumped
با تلمبه خالی کردن
pumps
با تلمبه خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن از
To let off steam . To get it off ones chest.
دل خود را خالی کردن
shirk
شانه خالی کردن
repudiate
شانه خالی کردن
shirked
شانه خالی کردن از
vent
خالی کردن خشم
shirking
شانه خالی کردن از
shirks
شانه خالی کردن از
unload
خالی کردن بار
unload
خالی کردن اندوه
To vacate the field .
میدان را خالی کردن
evade
شانه خالی کردن
beat
شانه خالی کردن
cop-out
شانه خالی کردن
discharge
خالی کردن گلوله
flecker
خال خالی کردن
unpeople
خالی از سکنه کردن
weasel
شانه خالی کردن
weasels
شانه خالی کردن
shrinking
شانه خالی کردن از
shrink
شانه خالی کردن از
to touch off
درکردن خالی کردن
dispeople
خالی ازسکنه کردن
elutriate
اهسته خالی کردن
desolate
خالی از سکنه کردن
manspace
جای خالی در خودرو یا کشتی یا هواپیما جای نفری خالی
tip
خالی کردن سرازیر کردن نوک
tipping
خالی کردن سرازیر کردن نوک
let off
<idiom>
خالی کردن (تفنگ)،منبسط کردن
aspirate
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirates
خالی کردن بیرون کشیدن
aspirating
خالی کردن بیرون کشیدن
deflate
باد چیزی را خالی کردن
empties
خالی کردن تهی شدن
let down
باد
[لاستیک را]
خالی کردن
poops
باد وگازمعده را خالی کردن
To clean someone out.
جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
poop
باد وگازمعده را خالی کردن
to emtpy
[your]
glass in one gulp
[at a gulp]
جام را یک نفس خالی کردن
hollows
پوک شدن خالی کردن
emptier
خالی کردن تهی شدن
emptied
خالی کردن تهی شدن
emptiest
خالی کردن تهی شدن
to c. ata difficulty
ازسختی شانه خالی کردن
hollow
پوک شدن خالی کردن
empty
خالی کردن تهی شدن
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
lie-down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
flushing
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flushes
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
flush
خالی کردن قسمتی از حافظه و محتویات ان
eviscerate
خالی کردن نیروی چیزی راگرفتن
To shirk ones responsibility .
اززیر با رمسئولیت شانه خالی کردن
lie down
از زیرکار شانه خالی کردن درازکشیدن
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
asterisk
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
to come away empty-handed
با دست خالی
[معامله ای را]
ترک کردن
asterisks
پر کردن محل دهدهی خالی با علامت *
To vacate a house.
خانه ای را خالی کردن ( بلند شدن از محل )
to d. up a liquid
مایعی را باچمچه ومانندان برداشتن یا خالی کردن
pad character
کاراکتر میانگیر برای پر کردن فصای خالی
quadding
درج فضای خالی در متن برای پر کردن خط
freeing
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
frees
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
sign off
از زیر بار تعهد یامشارکتی شانه خالی کردن
free
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
freed
پاک کردن برنامه ها یا فایل ها با افزایش فضای خالی
counter shed
پودکشی
[عمل رد کردن پود بین تارها که در آن با ضربی کردن تارها، فضای خالی ایجاد می شود.]
lade
بارگیری کردن خالی کردن
fills
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
overdraw
بیش از اعتبار حواله کردن برات خالی از وجه دادن
fill
پر کردن حروف با جای خالی به طوری که هیچ حرفی جا نماند
righted
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
righting
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
right
مرتب کردن متن و حروف خالی به طوری که حاشیه سمت راسب مستقیم قرار گیرد
battery charger
باتری پر کن
batteries
باتری
battery copper
مس باتری
b battery
باتری ب
h.t. battery
باتری ب
battery
باتری
battery charging rectifier
باتری پر کن
filament battery
باتری ا
storage cell
باتری
charger
باتری پر کن
chargers
باتری پر کن
h.b. battery
باتری ا
heater battery
باتری ا
battery water
اب باتری
c battey
باتری سی
clearing
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
clearings
تعویض اطلاعات در یک ثبات یاخانه حافظه یا واحد ذخیره با صفر یا جای خالی پاک کردن متن و یا تصاویرگرافیکی روی صفحه نمایش
battery insulator
عایق باتری
stand by battery
باتری یدکی
battery current
برق باتری
gravity battery
باتری وزنی
battery voltage
ولتاژ باتری
secondary cell
پیل باتری
battery cradle
کلاف باتری
storage battery
باتری بارشدنی
cell cover
درپوش باتری
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com