Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
he did not open his lips
خاموش ماند
Other Matches
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
shutdown
دستوری که ویندوز را خاموش میکند و در صورتی که PC سازگار داشته باشد , کامپیوتر را هم خاموش میکند
shutdowns
دستوری که ویندوز را خاموش میکند و در صورتی که PC سازگار داشته باشد , کامپیوتر را هم خاموش میکند
residue
پس ماند
remanence
پس ماند
residues
پس ماند
inertia
ماند
store
می باقی می ماند
storing
می باقی می ماند
that borders upon madness
اینکاربدیوانگی می ماند
residual magnetism
مغناطیس پس ماند
moment of inertia
گشتاور ماند
magnetic inertia
پس ماند مغناطیسی
inertial force
نیروی ماند
it was left unfinished
ناتمام ماند
Water staing (long ) in one place becomes putrid .
<proverb>
آب که یک جا ماند مى گندد.
it was snowed under
زیر برف ماند
principal moment of inertia
لنگر اصلی ماند
rotational inertia
گشتاور ماند
[فیزیک]
angular mass
گشتاور ماند
[فیزیک]
principal axis of inertia
محور اصلی ماند
intrinsic mass
جرم ماند
[فیزیک]
mass
جرم ماند
[فیزیک]
She wI'll survive . She wI'll pull through.
زنده خواهد ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry .
سرش بی کلاه ماند
rest mass
جرم ماند
[فیزیک]
He wisely stayed at home .
عقل کردودرمنزل ماند
invariant mass
جرم ماند
[فیزیک]
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish.
داغش به دلم ماند
proper mass
جرم ماند
[فیزیک]
impulses
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
displacement hull
قسمتی از بدنه قایق که در اب می ماند
residual
آنچه در پشت سر باقی می ماند
much sugar was left
قند زیادی باقی ماند
impulse
پالسی که زمان کوتاهی می ماند
It left a good taste in my mouth .
مزه اش توی دهانم ماند
The would left a mark.
جای زخم باقی ماند
disclose
یات چیزی که باید مخفی می ماند
The judge remained an honest man all his life .
قاضی تمام عمرش درستکار ماند
pratincole
سکجور مرغ باران که به پرستو می ماند
She wI'll never realize this wish.
این آرزو بدلش خواهد ماند
The snow doesn't stay on the ground.
[The snow doesn't stick.]
[American English]
,
[The snow doesn't settle.]
[British English]
برف روی زمین نمی ماند.
disclosing
یات چیزی که باید مخفی می ماند
discloses
یات چیزی که باید مخفی می ماند
impulsive
آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
dead wood
میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
duration
مدت زمانی که چیزی سالم می ماند
baby split
وضعی که میلههای 2 و 7 یا3 و 01 بولینگ باقی می ماند
A full purse never lacks friends..
<proverb>
یک کیسه پر هرکز بدون رفیق نمى ماند .
sea echelon
بخشی از ناوهای هجومی که در عملیات اب خاکی در دریاباقی می ماند
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class.
اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
knuckle sprue
استخوانهای ریخته گری-فولادی که در داخل کانالهاباقی می ماند
to gloze over one's words
سخنان کسی رابدانگونه تاویل کردن که عیب ان پوشیده ماند
I dont quite remembered to post (mail)your letter.
کاملا" بخاطرم ماند ( یادم نرفت ) که نامه تان را پست کنم
fairness
شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
hypothecate
در CL به معاملاتی اطلاق میشود که ضمن ان وثیقه دین در اختیارمدیون باقی می ماند
switching
خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
inputted
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
input
دستور زبان برنامه نویسی که منتظر ورود داده می ماند از پورت یا صفحه کلید
steady state
مدار یا وسیله یا برنامهای که در وضعیتی می ماند که هیچ عملی انجام نمیدهد ولی ورودی می پذیرد و..
soundless
خاموش
extinguished
خاموش
quiescent
خاموش
hist
خاموش
h!
خاموش
on/off
خاموش
uncommunicative
خاموش
off
خاموش
silent
خاموش
on-off button
خاموش
on/off light
خاموش
whist
خاموش
mumchance
خاموش
go out
خاموش شدن
suffocate
خاموش کردن
tacit
مقدر خاموش
smothering
خاموش کردن
extinguisher
خاموش کننده
silencers
خاموش کننده
silencing
خاموش شدن
smothered
خاموش کردن
silencer
خاموش کننده
silences
خاموش شدن
smothers
خاموش کردن
silenced
خاموش شدن
hush
خاموش کردن
silence
خاموش شدن
dout
خاموش کردن
spark arrester
جرقه خاموش کن
to keep silence
خاموش شدن
tight mouthed
کم حرف خاموش
to burn out
خاموش شدن
to stand mute
خاموش ماندن
to dry up
خاموش شدن
to snuff out
خاموش کردن
to hold one's tongue
خاموش شدن
to put out
خاموش کردن
to keep silence
خاموش بودن
quenchless
خاموش نشدنی
quaker's meeting
انجمن خاموش
dry up
خاموش شدن
extinctive
خاموش کننده
extinguishable
خاموش کردنی
glumpy
خاموش وکدر
inactive status
خط مشی خاموش
inextinguishable
خاموش نشدنی
to switch off
خاموش کردن
Quiet!silence!
خاموش ( ساکت ) !
keep still
خاموش باش
put out
خاموش کردن
turn out
<idiom>
خاموش کردن
smother
خاموش کردن
turn off
خاموش کردن
extinguish
خاموش کردن
stillest
خاموش ساکت
reserved
خاموش کم حرف
quenching
خاموش کردن
outed
خاموش کردن
stills
خاموش ساکت
extinction
خاموش سازی
quietest
ساکن خاموش
taciturn
کم سخن خاموش
quiet
ساکن خاموش
turn-offs
خاموش کردن
snuff
خاموش شدن
turn-off
خاموش کردن
extinguishes
خاموش کردن
outed
دستگاه خاموش
out
خاموش کردن
out
دستگاه خاموش
out-
دستگاه خاموش
out-
خاموش کردن
suffocated
خاموش کردن
suffocates
خاموش کردن
suffocating
خاموش کردن
still
خاموش ساکت
tight-lipped
کم حرف خاموش
tight lipped
کم حرف خاموش
stiller
خاموش ساکت
extinguishing
خاموش کردن
powers
خاموش کردن یک وسیله
mum
سکوت شخص خاموش
mums
سکوت شخص خاموش
snubbing
سربالا خاموش کردن
snubbed
سربالا خاموش کردن
fight the fire
اتش خاموش کردن
snub
سربالا خاموش کردن
To extinguish a fire.
آتش را خاموش کردن
to laugh down
با خنده خاموش کردن
snubs
سربالا خاموش کردن
snuff
بافوت خاموش کردن
to talk down
خاموش یاساکت کردن
turn out
باکلید خاموش کردن
magnetic blow out
خاموش کننده مغناطیسی
magnetic blow out with
با خاموش کننده مغناطیسی
lightning protection
با خاموش کننده مغناطیسی
fire engine
تلمبه اتش خاموش کن
to die out away off
خاموش شدن پژمردن
inextinguishably
بطور خاموش نشدنی
to blow out alamp
خاموش کردن چراغ
snuff
خاموش سازی یافوت پف
To dye ones hair.
موها را خاموش کردن
turn off
خاموش کردن یاشدن
stifles
خاموش کردن فرونشاندن
silence
خاموش اتش قطع
fire extinguishers
خاموش کننده اتش
silencing
خاموش اتش قطع
to smother a flame
شعله ای را خاموش کردن
silences
خاموش اتش قطع
stifle
خاموش کردن فرونشاندن
stifled
خاموش کردن فرونشاندن
power
خاموش کردن یک وسیله
silenced
خاموش اتش قطع
to shut down a reactor
راکتوری را خاموش کردن
quenches
خاموش کردن ترساندن
fire extinguisher
خاموش کننده اتش
turn-off
خاموش کردن یاشدن
turn off
<idiom>
بستن ،خاموش کردن
powered
خاموش کردن یک وسیله
extinct
منسوخه خاموش شده
turn-offs
خاموش کردن یاشدن
quench
خاموش کردن ترساندن
at pause
مکث کنان خاموش
as hush as death
خاموش چون مردگان
powering
خاموش کردن یک وسیله
fire engines
تلمبه اتش خاموش کن
his hope was snuffed out
چراغ امیدش خاموش شد
quenched
خاموش کردن ترساندن
separate
حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separates
حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
separated
حروف نمایش داده شده که تمام متریس حروف را نمیگیرند و فضایی در این بین می ماند
blink
روشن خاموش شدن چراغها
smolder
بی اتش سوختن خاموش کردن
blinked
روشن خاموش شدن چراغها
blinks
روشن خاموش شدن چراغها
stanch
خاموش کردن ساکت شدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com