English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
maccabees خانواده میهن پرستان مکابی یهود
Other Matches
patriots میهن پرستان [مرد]
heathenry بت پرستی اطوارواخلاق بت پرستان
rule the roost <idiom> عزیز خانواده بودن ،سوگلی خانواده
anti-Semite ضد یهود
anti-Semites ضد یهود
anti semite ضد یهود
hebraism دین یهود
Judaism ایین یهود
lapides judaicus سنگ یهود
rabbin دکتردرفقه یهود
the rabbins علمای یهود
the jewish nation قوم یهود
antisemitic یهود ستیز
antisemitic یهود ستیزانه
antisemitism یهود ستیزی
synagog کنیسه پرستشگاه یهود
synagogal وابسته به پرستشگاه یهود
synagogues کنیسه پرستشگاه یهود
jahweh یهو خدای یهود
synagogue کنیسه پرستشگاه یهود
Judaic وابسته به جهودان و مذهب یهود
rabbinist پیرو خاخام هایاعلمای یهود
rabbinism تعلیمات خاخام هایاعلمای یهود
jhvh یهوه خدای قوم یهود
jacob یعقوب نبی قوم یهود
midrash تفسیر کتاب مقدس یهود
zachariah یهود درقرن 6 قبل از میلاد مسیح
zechariah یهود درقرن 6 قبل از میلاد مسیح
ephod جامه رسمی مخصوص کاهنان یهود
essenism اصول یازندگی راهبان قدیم یهود
Talmud مجموعه قوانین شرعی وعرفی یهود
kosher تهیه شده برطبق شریعت یهود
preexilian وابسته به قبل ازدوره اسارت یهود در بابل
proselte of the gate کسی که به دین یهود درایدولی ختنه نکند
Zionist طرفدار نهضت تمرکز یهود در فلسطین صهیونیست
menorah شمعدانی که در کشتیهای جنگی یهود بکار میرفته
petalon صفحه زرین در روی دستارکاهن بزرگ یهود
postexilic وابسته به دوره بعد از اسارت یهود دربابل
preexilic وابسته به قبل از دوره اسارت یهود در بابل
methuselah " متوشالح " کاهن بزرگ یهود که بنابروایت کتاب مقدس 969 سال زندگی کرده
native land میهن
native country میهن
fatherland میهن
natire country میهن
mother land میهن
fatherlands میهن
countrywoman هم میهن
f.countryman هم میهن
fenow country men هم میهن
compatriotic هم میهن
fellow countryman هم میهن
compatriots هم میهن
compatriot هم میهن
countrymen هم میهن
countryman هم میهن
motherlands میهن
motherland میهن
mother country میهن
country man هم میهن
home میهن
homelands میهن
home میهن
homes میهن
mother countries میهن
patiot هم میهن
homeland میهن
homeland میهن
partisans میهن پرست
civism دلبستگی به میهن
public spiritedness میهن پرستی
landsman بومی هم میهن
incivism بی علاقگی به میهن
immigrate میهن گزیدن
partisan میهن پرست
patiot میهن پرست
patriotism میهن پرستی
homemade ساخت میهن
patrioism میهن پرستی
patriot میهن پرست
patriotic میهن دوست
homesick در فراق میهن
patiot میهن دوست
public-spirited میهن پرست
patriotically میهن پرستانه
home میهن وطن
immigrating میهن گزیدن
homes میهن وطن
motherland مادر میهن
home-made ساخت میهن
motherlands مادر میهن
one's native soil میهن زمین
immigrated میهن گزیدن
immigrates میهن گزیدن
patricides خائن به میهن پدرکش
patricide خائن به میهن پدرکش
parricides خائن به میهن پدر کش
jingo میهن پرست متجاوز
patriot شخص میهن پرست
patriots میهن پرست ها [مرد]
chauvinist میهن پرست متعصب
to expatriate oneself جلای میهن کردن
spread eagle میهن پرستی افراطی
parricide خائن به میهن پدر کش
compatriot هم وطن هم میهن هواخواه
compatriots هم وطن هم میهن هواخواه
patriotically از روی میهن دوستی
nostalgia دلتنگی برای میهن
patriots شخص میهن پرست
repatriation برگشتن یا برگرداندن به میهن
repatriations برگشتن یا برگرداندن به میهن
silk manufactures of home کالاهای ابریشمی ساخت میهن
bound for home اماده رفتن به کشور میهن
hom ward bound اماده رفتن به کشور میهن
expatriate ترک کردن میهن تبعیدی
chauvinism میهن پرستی از روی تعصب
chauvinism میهن پرستی افراطی شوونیسم
expatriates ترک کردن میهن تبعیدی
to bleed for one's country برای میهن خود خون دادن
flag-waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
flag waving میهن پرستی بحد افراط وجنون
public spirit خیر خواهی برای مردم میهن پرستی
parricidal خائن نسبت به پدر و مادر یا میهن یاپادشاه
public spiritedly ازلحاظ خیر خواهی مردم میهن پرستانه
homecomings عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
homecoming عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
sickfor home دلتنگی کننده برای میهن وخانه خود بیماروطن
chauvinism افراط کورکورانه در میهن پرستی ناسیونالیسم در حد افراطی و غیر منطقی
ilk خانواده
families خانواده
clan خانواده
households خانواده
gens خانواده
household خانواده
clans خانواده
menage خانواده
family خانواده
wife خانواده
jingo کسی که به عنوان میهن پرستی از سیاست جنگجویانه و تجاوزکارانه دولت خودطرفداری میکند
sheik رئیس خانواده
broken homes خانواده گسیخته
member of a family عضو خانواده
zinnia خانواده گل اهاری
broken home خانواده گسیخته
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
home visit بازدید خانواده
nuclear families خانواده هستهای
bring home the bacon <idiom> نانآور خانواده
matriarchs رئیسه خانواده
goodman بزرگ خانواده
mustelidea خانواده سمور
gas family خانواده گاز
penates خدایان خانواده
lanthanide series خانواده لانتانیدها
crustacean خانواده خرچنگ
crustaceans خانواده خرچنگ
patriarchate ریاست خانواده
to maintain one's family خانواده خود را
turnicidae خانواده بلدرچین
subfamily خانواده فرعی
royalties از خانواده سلطنتی
turnix خانواده بلدرچین
motorola 000 family خانواده موتورولا
accipitres خانواده لاشخوران
type font خانواده حروف
matronymic family خانواده مادرنامی
horseflesh خانواده اسب
patronymic family خانواده پدرنامی
royalty از خانواده سلطنتی
the girls دخترهای یک خانواده
apiaceae خانواده چتریان
strips موسس خانواده
computer family خانواده کامپیوتر
conjugal family خانواده زن و شوهری
consanguine family خانواده هم خون
cruciferae خانواده چلیپاییان
crustacea خانواده خرچنگ
crustaceous خانواده خرچنگ
culex خانواده پشه
culicidae خانواده پشه
paterfamilias سالار خانواده
clannishness خانواده پرستی
arachnida خانواده کارتنه
batrachia خانواده غوکان
paterfamilias بزرگ خانواده
actinide series خانواده اکتینیدها
circuit family خانواده مداری
citrus خانواده مرکبات
familial مربوط به خانواده
ecomania بیزاری از خانواده
family of computers خانواده کامپیوترها
family doctor پزشک خانواده
family structure ساخت خانواده
family therapy خانواده درمانی
family budget بودجه خانواده
family planning تنظیم خانواده
sheikh رئیس خانواده
sheikhs رئیس خانواده
sheiks رئیس خانواده
matriarch رئیسه خانواده
font family خانواده فونت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com