Dictiornary-Farsi | خاور نزدیک | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
Near East	خاور نزدیک
Near East	خاور نزدیک [جغرافیا]


Search result with all words

Middle East	سرزمین های میان خاور نزدیک East Near و خاور دور East Far
Other Matches

find touch	بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
insides	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closer	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closest	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
the oriel	خاور
orients	خاور
orient	خاور
east <adj.>	خاور
lowlander	خاور
orienting	خاور
the eastern question	مسئله خاور
south east	در جنوب خاور
the orthodox church	کلیسای خاور
levanter	ساکن خاور
north east	شمال خاور
orientalist	خاور شناس
north east	در شمال خاور
east	خاور مشرق
Far East	خاور دور
easterner	خاور نشین
levant	خاور وشرق
it lies on the east of	در خاور واقع
levantine	ساکن خاور
north easterly	درشمال خاور
greek church	کلیسای خاور
easterners	خاور نشین
north-easterly	درشمال خاور
point bland	بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
inshore	نزدیک کرانه نزدیک ساحل
orientate	توجه بسوی خاور
orientating	توجه بسوی خاور
orthodoxly	بشیوه کلیسای خاور
orientates	توجه بسوی خاور
in a south easterly direction	از جهت جنوب خاور
north easterly	وابسته بشمال خاور
south east	سوی جنوب خاور
north easter	باد شمال خاور
south easterly	سوی جنوب خاور
north-easterly	وابسته بشمال خاور
the sovereign	پاپ اعظم کشیش بخش درکلیسای خاور
approach	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
mid wicket	توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
ecafe	کمیسیون اقتصادی اسیا و خاور دور که در سال 7491 در سازمان ملل تشکیل شده است
indies	هند خاور و هند و چین وجزایر وابسته به ان
approach lane	مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold	تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
north north east	میان شمال و شمال خاور
beside	نزدیک
hard by	نزدیک
upcoming	نزدیک
foreby	نزدیک
in sight	نزدیک
close	نزدیک
near by	نزدیک
closest	نزدیک
near	نزدیک
closes	نزدیک
neighbouring	نزدیک
closer	نزدیک
approaching	نزدیک
forthcoming	نزدیک
close-up	از نزدیک
nigh	نزدیک
caudal	نزدیک به دم
close-ups	از نزدیک
by	از نزدیک
contiguous	نزدیک
cephalo	نزدیک به سر
close aboard	نزدیک
hand-to-hand	نزدیک
fast by	نزدیک
imminent	نزدیک
close by	نزدیک
close up	از نزدیک
forbye	از نزدیک
forbye	نزدیک
towards	نزدیک
narrowly	از نزدیک
forby	از نزدیک
forby	نزدیک
at hand	نزدیک
hand to hand	نزدیک
nears	نزدیک
proximate	نزدیک
vicinal	نزدیک
up against <idiom>	نزدیک به
adjacent	نزدیک
next door to	نزدیک
nearby	نزدیک
to gain ground upon	نزدیک
on the verge of	نزدیک به
on the eve of	نزدیک
up to <idiom>	نزدیک به
not ahunderd mails flom	نزدیک
near-	نزدیک
nearer	نزدیک
accessible	نزدیک
near at hand	نزدیک
nearing	نزدیک
near by	نزدیک به
nearest	نزدیک
neared	نزدیک
near upon	نزدیک
close combat	رزم نزدیک
close control	کنترل نزدیک
close controlled	همکاری نزدیک
stand by <idiom>	نزدیک بودن
Near our office .	نزدیک اداره ما
to come by	نزدیک شدن
aftermost	نزدیک پاشنه
subcentral	نزدیک مرکز
subsaturated	نزدیک به اشباع
to be on the way	نزدیک شدن
aggress	نزدیک شدن
admaxillary	نزدیک ارواره
to keep close	نزدیک ماندن
caudal	نزدیک به انتها
to gain on	نزدیک شدن به
adductor	نزدیک کننده
adducent	نزدیک کننده
toward	نزدیک به مقارن
low	نزدیک سبد
to be quite close	نزدیک به هم بودن
toward(s) evening	نزدیک به عصر
deciding	نزدیک به هدف
deeper	نزدیک به هدف
approachable	نزدیک شدنی
deepest	نزدیک به هدف
deep	نزدیک به هدف
in the near future	در آینده نزدیک
myopia	نزدیک بینی
upcoming	دراتیه نزدیک
neighbors	نزدیک مجاور
close price	قیمت نزدیک
close coordination	همکاری نزدیک
paranasal	نزدیک بینی
in shore	در اب نزدیک کرانه
neighbor	همسایه نزدیک
immediate flanks	جناحین نزدیک
his almost night	نزدیک شب است
hare sighted	نزدیک بین
near by	دم دست نزدیک
hand in glove	خیلی نزدیک
hand and glove	خیلی نزدیک
hail fellow	صمیمی نزدیک
going on	نزدیک شدن
gain on	نزدیک شدن به
nearsightedness	نزدیک بینی
in the near f.	دراینده نزدیک
near sightedness	نزدیک بینی
near sight	نزدیک بینی
myopy	نزدیک بینی
near point	نقطه نزدیک
keep back	نزدیک نشوید
near shore	نزدیک به ساحل
infighting	نبرد نزدیک
inextremis	نزدیک بمرگ
inapproachable	نزدیک نشدنی
one of these days	دراینده نزدیک
nearer the end	نزدیک تر بیابان
odd comeshortly	روز نزدیک
odd comeshortly	اینده نزدیک
recent memory	حافظه نزدیک
cypres	تقریبی نزدیک
come by	نزدیک شدن
close support	پشتیبانی نزدیک
close supervision	نظارت نزدیک
close range	فاصله نزدیک
close range	مسافت نزدیک
short sighted	نزدیک بین
close in	نزدیک شدن
subadult	نزدیک سن تکلیف
close coordination	هماهنگی نزدیک
danger close	خطر نزدیک
draw near	نزدیک شدن
of kin	نزدیک همانند
on the simmer	نزدیک بجوش
parahepatic	نزدیک جگر
paranephric	نزدیک گرده
parotic	نزدیک به گوش
far and near	دور و نزدیک
erelong	در اینده نزدیک
paulo postfuture	اینده نزدیک
proximal	نزدیک مبدا
draw on	نزدیک شدن
to draw near or nigh	نزدیک شدن
subapical	نزدیک راس
converging	به هم نزدیک شدن
shortest	نزدیک تور
in	نزدیک دم دست
at	پهلوی نزدیک
adjoining	نزدیک مجاور
besides	بعلاوه نزدیک
neared	نزدیک به ضربه
acceding	نزدیک شدن