English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
median gray خاکستری متوسط
Other Matches
blacked 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacker 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
black 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blacks 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
blackest 1-استفاده از سایههای خاکستری برای نمایش رنگهای صفحه نمایش . 2-تصویری که در آن هر پیکسل سیاه یا سفید است و هیچ سایه خاکستری ندارد
grizzlies خاکستری یا مایل به خاکستری
grizzly خاکستری یا مایل به خاکستری
ashen خاکستری
ash coloured خاکستری
ashy خاکستری
cindery خاکستری
grizzles خاکستری
grizzle خاکستری
salt-and-pepper خاکستری
grizzled خاکستری
drabbest خاکستری
drabber خاکستری
drab خاکستری
cinderous خاکستری
cinerarium خاکستری
cinerary خاکستری
grayer خاکستری
grayest خاکستری
gray خاکستری
grey خاکستری
greyer خاکستری
grizzling خاکستری
pewter خاکستری
greyest خاکستری
greyish مایل به خاکستری
greyness رنگ خاکستری
He (his hair) turned grey. مویش خاکستری شد
grizzly bear خرس خاکستری
greyness خاکستری بودن
ash gray خاکستری رنگ
mottled pig iron چدن خاکستری
gray ramus شاخه خاکستری
neapolitan ointment روغن خاکستری
mercurial unguent روغن خاکستری
grey unguent روغن خاکستری
gray or mercurial unguent روغن خاکستری
gray matter ماده خاکستری
gray cast iron چدن خاکستری
gray bearded رنگ خاکستری
earth shine روشنایی خاکستری
earth light روشنایی خاکستری
cinereous خاکستری رنگ
gray scale اندازه خاکستری
grayish متمایل به خاکستری
grey propaganda تبلیغات خاکستری
livid خاکستری رنگ
grey tin قلع خاکستری
greyly بارنگ خاکستری
grey cast iron چدن خاکستری
grayness رنگ خاکستری
grayness خاکستری بودن
grayly بطور خاکستری
grizzling نالیدن خاکستری کردن
grizzles نالیدن خاکستری کردن
ashen دارای رنگ خاکستری
grizzle خرس خاکستری امریکا
grizzle نالیدن خاکستری کردن
grizzling خرس خاکستری امریکا
grizzles خرس خاکستری امریکا
dark grey رنگ خاکستری تیره
griseous خاکستری مایل به ابی
high test grey iron چدن خاکستری پرارزش
image contrast درجه خاکستری تصویر
isabel زرد مایل به خاکستری
krimmer پوست گوسفند خاکستری
grey iron foundry ریخته گری خاکستری
hoary سفید مایل به خاکستری
isabella زرد مایل به خاکستری
grey iron scrap قراضه اهن خاکستری
gray-white رنگ سفید-خاکستری
grege اردهای مایل به خاکستری
taupe رنگ خاکستری مایل به قهوهای
slate <adj.> <noun> رنگی میان آبی و خاکستری
teal blue رنگ ابی مایل به خاکستری
iron-grey رنگ خاکستری وسیاه اهن
podzolization تشکیل خاک خاکستری یا سفید
Euro- کانگوروی بزرگ خاکستری رنگ
euro کانگوروی بزرگ خاکستری رنگ
slate blue رنگ ابی مایل به خاکستری
thalamic ماده خاکستری مغز میانی
lyart دارای رگه ها یا باریکههای خاکستری
hoar سفید مایل به خاکستری موسفید
iron grey رنگ خاکستری وسیاه اهن
lyard دارای رگه ها یا باریکههای خاکستری
iron gray رنگ خاکستری وسیاه اهن
sallow رنگ خاکستری مایل به زرد وسبز
grizzled خاکستری رنگ دارای موهای سفید
monochrome در یک رنگ با سایههای خاکستری و سیاه و سفید
olive gray رنگ سبز مایل بزرد خاکستری
gray matter ماده خاکستری بافت عصبی مغز
thalamus تالاموس ماده خاکستری مغز میانی
gulls مرغ نوروزی نوعی رنگ خاکستری کمرنگ
gull مرغ نوروزی نوعی رنگ خاکستری کمرنگ
beryllium فلز بریلیوم بعلامت Beبرنگ خاکستری فولادی
beige رنگ قهوهای روشن مایل بزرد و خاکستری
grisaille نقاشی برجسته نماروی شیشه برنگ خاکستری
towhead کسیکه موهای مایل به سفیدیا خاکستری دارد
grivet نوعی میمون خاکستری مایل به ابی افریقای جنوبی
mean sea level ارتفاع متوسط از سطح دریا ارتفاع متوسط اب دریا
grey scale سایههای خاکستری برای اندازه گیری دقیق هنگالم فیلم برداری
grey matter بافته خاکستری رنگ که جرم اصلی مخ ومغزتیره ازان درست شده است
karakul کاراکول [نژادی از گوسفند آسیائی با رنگ طبیعی سیاه، خاکستری و گاهی قهوه ای]
aliasing روش کاهش اثر لبههای دندانه دار در گرافیک با استفاده از سایههای خاکستری در لبه ها. 2-
anti- روش کاهش اثرات لبههای دندانه دار در گرافیک با استفاده از سایههای خاکستری در لبه ها
cirro status ابرهای لایهای خاکستری رنگ یا سفید شیری در ارتفاع تقریبی 0007 متری از سطح زمین
composite video واحد نمایش ویدیویی که یک سیگنال تصویری مرکب را می پذیرد و چندین رنگ یا سایه خاکستری ایجاد میکند
averages حد متوسط
averages متوسط
averaging متوسط
meanest متوسط
average limit of ice حد متوسط یخ
averaged متوسط
average حد متوسط
moderating متوسط
moderates متوسط
moderated متوسط
moderate متوسط
averaged حد متوسط
average متوسط
life expectancy سن متوسط
life expectancies سن متوسط
intermedial متوسط
averaging حد متوسط
medium متوسط
tolerable متوسط
mediocre متوسط
meant متوسط
modals متوسط
modal متوسط
medium gravle شن متوسط
mesne متوسط
osculant متوسط
intermediate متوسط
mean متوسط
meaner متوسط
mediums متوسط
above-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
above average <adj.> بیشتر از حد متوسط
averagly بطور متوسط
intermediately بطور متوسط
intermediate pressure فشار متوسط
middlingly بطور متوسط
intermediate lampholder سر پیچ متوسط
intermediate hurdle مانع متوسط
intermediate high voltage line خط فشار متوسط
intermediate contrast تغایر متوسط
over-average <adj.> بیشتر از حد متوسط
over-average <adj.> بیش از حد متوسط
above-average <adj.> بیش از حد متوسط
girder bridge پل بیلی متوسط
secondarily بطور متوسط
median income درامد متوسط
true power توان متوسط
medially بطورمیانه یا متوسط
medial میانه متوسط
mean velocity سرعت متوسط
weighted average متوسط وزنی
every Tom, Dick and Harry <idiom> طبقه متوسط
a medium sized car یک اتومبیل متوسط
a modest income درآمدی متوسط
mean variation تغییر متوسط
mediterranean sea بحر متوسط
subaverage زیر حد متوسط
on the a بطور متوسط
sort of بمقدار متوسط
sort of بمیزان متوسط
monthly average متوسط ماهیانه
moderate speed سرعت متوسط
middle price قیمت متوسط
mid range برد متوسط
medium voltage ولتاژ متوسط
medium scale در مقیاس متوسط
medium frequency بسامد متوسط
medium cloud ابرهای متوسط
mean value مقدار متوسط
medium carbon steel فولادباکربن متوسط
mean deviation انحراف متوسط
mean depth عمق متوسط
mean daily متوسط روزانه
mean chord وتر متوسط
above average <adj.> بالاتر از حد متوسط
above-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
m.f. فرکانس متوسط
m.f. بسامد متوسط
mean income درامد متوسط
mean time ساعت متوسط
mean time زمان متوسط
above average <adj.> بیش از حد متوسط
mean stress خستگی متوسط
mean speed سرعت متوسط
mean price قیمت متوسط
mean life عمر متوسط
over-average <adj.> بالاتر از حد متوسط
average output محصول متوسط
medium wave موج متوسط
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com