English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English Persian
prestation خدمتی که درزمان پیشین دربرابرمالیات انجام می دادند
Other Matches
automated نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
landwehr بخشی از ارتش المان وکشورهای دیگر که خدمت زیرپرچم را انجام دادند
I was tipped off . به من رساندند (خصوصی خبر دادند ؟محرمانه اطلاع دادند )
eye service خدمتی که فقط هنگام موافبت خوب انجام داده میشود نگاه عاشقانه
service records سوابق خدمتی پرسنل خلاصه وضعیت خدمتی
panel نقاشی بروی تخته نقوش حاشیه دارکتاب اعضای هیئت منصفه فهرست هیئت یاعدهای که برای انجام خدمتی اماده اند
panels نقاشی بروی تخته نقوش حاشیه دارکتاب اعضای هیئت منصفه فهرست هیئت یاعدهای که برای انجام خدمتی اماده اند
in the p درزمان گذشته
on a dime <idiom> درزمان خیلی کوتاه
when the chips are down <idiom> درزمان مهم وخطرناک
the wheat was scanted گندم را کم کم بیرون دادند
tea was served round به همه چای دادند
we were ordered to stay دستور دادند بمانیم
We were admitted gratis . مفتی راهمان دادند
decay کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
decays کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
decayed کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
mosaic d. وضع احکام دینی درزمان موسی
decaying کاهش رادیو اکتیویته درزمان معین
in service خدمتی
They gave me permission by way of an exception ... آنها به من استثنأ اجازه دادند ...
The crowd was pressing against the gate . جمعیت به درورودی فشار می دادند
executory contract قراردادی که درزمان اینده باید اجرا شود
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
decorations نشان خدمتی
service records پروندههای خدمتی
decoration نشان خدمتی
fitness report تعرفه خدمتی
duty status وضعیت خدمتی
duty branch رسته خدمتی
line of duty مسیر خدمتی
leave year سال خدمتی
qualification record پرونده خدمتی
They shook hand and made up. با یکدیگر دست دادند وآشتی کردند
I heard it through the grapevine. افرادی به طورغیر رسمی به من آگاهی دادند.
The demonstrators were waving the flags. تظاهر کنندگان پرچمها راتکان می دادند
jacobus سکه زرکه درزمان جیمزیکم زدندوبهای ان از 02تا42شیلینگ بود
septuagint ترجمه یونانی توریه بدست 07تن درزمان بطلیموس
servicae life عمر خدمتی وسایل
security clearance داشتن صلاحیت خدمتی
equipment logbook دفترچه خدمتی تجهیزات
nonpay status حالت انتظار خدمتی
service number شماره خدمتی پرسنل
almonry [قسمتی از ساختمان که خیرات و صدقات را در آنجا می دادند.]
annual efficiency index شاخص کارایی سالانه خدمتی
fitness report گزارش ارزیابی از نحوه خدمتی
dispatch route جاده تحت کنترل خودی درزمان مشخص مسیر اعزام پرسنل
roundheal عضو پارلمان انگلیس درزمان شارل یکم که سرش را ازته میزد
prize of war کشتیها یا کالاهای به غنیمت گرفته شده در بندر یا دریا درزمان جنگ
The passenger was admitted into the USA. به مسافر اجازه ورود به ایالات متحده آمریکا را دادند.
supererogation زیاده روی درکار خوش خدمتی
annual average score میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
discharge without honor اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
primitive پیشین
one-time پیشین
ventral پیشین
antecedents پیشین
anterior پیشین
pristine پیشین
antecedent پیشین
previous پیشین
fore پیشین
primeval پیشین
apriori پیشین
ci devant پیشین
our offer to render a service حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
FatBits انتخاب Mac Paint که به کاربر امکان ویرایش تصویر به صورت یک پیکسل درزمان میدهد
the days of old روزگار پیشین
antecendent phenomenon پدیده پیشین
the magi of old مجوسیان پیشین
cerebra مغز پیشین
cerebrum مغز پیشین
cerebrums مغز پیشین
primogenitors نیاکان پیشین
foretime روزگار پیشین
prior پیشین جلوی
the old ways رسمهای پیشین
past master استاد پیشین
telencephalon مغز پیشین
past masters استاد پیشین
instatu quo بحالت پیشین
early poets شعرای پیشین
incisor دندان پیشین
protext عبارت پیشین
langsyne در روزگار پیشین
olden پیشین سابق
incisive tooth دندان پیشین
to discharge someone without honor [from the army] اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
old boys دانش آموز پیشین
old boy دانش آموز پیشین
incisive دندان پیشین ثنایا
former قالب گیر پیشین
paleocrystic یخ بسته از زمانهای پیشین
orbital frontal cortex قشر پیشین حدقهای
golden horde سپاهیان مغول که در قرن سیزدهم اروپای شرقی رامورد تاخت و تاز قرار دادند
Dahomey نام پیشین کشور بنین
to rest on ones laurels بجایزههای پیشین خودخرسند بودن
to run the f. جاده پیشین رادوباره رفتن
short timer پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
track record آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
track records آمار اعمال یا موفقیت های پیشین
constable of france فرمانده کل قوادرغیاب پادشاهان پیشین فرانسه
og الفبای پیشین و ایرلندی که 02 حرف داشت
future perfect شامل زمان اینده نقلی که در انگلیس بصورت have willو have shall ساخته میشودونشانه خاتمه عمل درزمان اینده میباشد
sanhedrim سهندرین :دادگاه وشورای عالی بنی اسرائیل دراورشلیم درزمانهای پیشین
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
out of place <idiom> درجایی اشتباه ،درزمان اشتباه بودن
the vessel was put a bout جهت کشتی را تغییر دادند کشتی را برگردانند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
hush ship کشتی جنگی که درجنگ بزرگ پیشین نهانی ساخته شده وبسیار کلان و تندرو بود
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
silver star نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
active status وضعیت خدمتی پرسنل کادرارتش وضعیت فعال
moslem league اولین حزب پاکستان که درزمان حیات محمد علی جناح که رهبر ان بود مقتدرترین حزب پاکستان محسوب می شد
phantom order قرارداد تولید وسایل نظامی درزمان جنگ قرارداد تبدیل کارخانههای شخصی به کارخانجات نظامی
statement of service خلاصه وضعیت خدمتی وضعیت خدمت
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
non destructive cursor صفحه نمایش که حروف پیشین را هنگام نمایش حروف جدید برگرداند
retention money مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
performances انجام
implements انجام
fulfilment انجام
implemented انجام
commissioning انجام
commission انجام
accomplishment انجام
implement انجام
execution انجام
completion انجام
commissions انجام
fulfillment انجام
implementing انجام
implementation انجام
sequels انجام
achievement انجام
performance انجام
achievements انجام
terminuse ad quem انجام
enforcement انجام
sequel انجام
effectuation انجام
end all انجام
compietion انجام
implementation انجام
consummation انجام
at last سر انجام
transaction انجام
put on انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
honours انجام تعهد
to be fulfilled انجام گرفتن
accomplish انجام دادن
fulfil انجام دادن
accomplished انجام شده
the d. of duty انجام وفیفه
repeats باز انجام
thrust line خط حمله خط انجام تک
feasibility توانایی انجام
honouring انجام تعهد
actions انجام کاری
accomplishes انجام دادن
accomplishing انجام دادن
pay انجام دادن
honors انجام تعهد
paying انجام دادن
honored انجام تعهد
pays انجام دادن
honoring انجام تعهد
action انجام کاری
honour انجام تعهد
sonsy نیک انجام
honoured انجام تعهد
make out <idiom> انجام دادن
effect انجام دادن
confrontational انجام اعتصاب
fulfils انجام دادن
fulfills انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfilled انجام دادن
effected انجام دادن
successful نیک انجام
manipulation انجام با مهارت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com