English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (16 milliseconds)
English Persian
serve خدمت انجام دادن
served خدمت انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
Search result with all words
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
Other Matches
duty assignment واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
service contract قرارداد انجام خدمت
print shop بسته گرافیکی ساده که چندین خدمت چاپی را بخوبی انجام میدهد
landwehr بخشی از ارتش المان وکشورهای دیگر که خدمت زیرپرچم را انجام دادند
careers شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careering شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
careered شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
career شغل مدت خدمت دوران خدمت خدمت
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
layoff خاتمه دادن به خدمت
layoffs خاتمه دادن به خدمت
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
applied هزینه مربوط به هر خدمت یاکالا را به طور ویژه تعیین کردن و به ان اختصاص دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
wait on خدمت رسیدن و خدمت کردن
put into effect انجام دادن
implements انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
implementing انجام دادن
to put through انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
performs انجام دادن
parform انجام دادن
implement انجام دادن
char انجام دادن
performed انجام دادن
accomplish انجام دادن
accomplishing انجام دادن
implemented انجام دادن
stand to انجام دادن
chars انجام دادن
effect انجام دادن
effected انجام دادن
carry out انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
accomplish انجام دادن
go through انجام دادن
furnishing انجام دادن
furnishes انجام دادن
furnish انجام دادن
do up انجام دادن
accomplishes انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
cover انجام دادن
coverings انجام دادن
covers انجام دادن
execute انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
effecting انجام دادن
make something happen انجام دادن
carry into effect انجام دادن
put inpractice انجام دادن
put ineffect انجام دادن
implement انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
actualize انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
fulfill انجام دادن
fulfit انجام دادن
bring into being انجام دادن
put into practice انجام دادن
make a reality انجام دادن
administer انجام دادن
paying انجام دادن
fulfilling انجام دادن
carry out انجام دادن
perform انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
fulfil انجام دادن
fulfilled انجام دادن
pay انجام دادن
chare انجام دادن
to make good انجام دادن
fulfills انجام دادن
to follow out انجام دادن
to go through انجام دادن
fulfils انجام دادن
charring انجام دادن
put on انجام دادن
pays انجام دادن
to carry through انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
completion of a contract انجام دادن قرارداد
lurks در خفا انجام دادن
lurking در خفا انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
performed انجام دادن خوب یا بد
redo دوباره انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
redoes دوباره انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
top خوب انجام دادن
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
put across خوب انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
reworks دوباره انجام دادن
to do by halves ناقص انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
redoes انجام دادن مجدد چیزی
redid انجام دادن مجدد چیزی
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
consummating انجام دادن عروسی کردن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
delegation of authority دادن اختیار انجام عمل
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
redo انجام دادن مجدد چیزی
consummates انجام دادن عروسی کردن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
pops بسرعت عملی انجام دادن
effecturate موجب شدن انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
popped بسرعت عملی انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
completed کامل کردن انجام دادن
completes کامل کردن انجام دادن
completing کامل کردن انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to go to رسیدگی کردن انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
overlabour با رنج فراوان انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
spial عمل مخفی انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
administers انجام دادن اعدام کردن
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
speculating معاملات پرخطر انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
speculates معاملات پرخطر انجام دادن
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
speculated معاملات پرخطر انجام دادن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
administering انجام دادن اعدام کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
deliberate عمدا انجام دادن عمدی
administered انجام دادن اعدام کردن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
single stepping در یک مرحله انجام دادن یا شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com