Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (32 milliseconds)
English
Persian
deteriorate
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorates
خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorating
خراب کردن روبزوال گذاشتن
Other Matches
die down
روبزوال نهادن مردن
faults
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault
تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
dud
ترقه خراب هرچیز خراب
ratten
بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
demolition
خراب کردن
impaired
خراب کردن
take down
خراب کردن
muddle
خراب کردن
to take down
خراب کردن
impair
خراب کردن
muddles
خراب کردن
muddling
خراب کردن
muddled
خراب کردن
demolitions
خراب کردن
make havoc with
خراب کردن
bungle
خراب کردن
bungled
خراب کردن
bungles
خراب کردن
bungling
خراب کردن
to make a hash of
خراب کردن
destroys
خراب کردن
destroying
خراب کردن
destroy
خراب کردن
unbuild
خراب کردن
impairing
خراب کردن
demolishing
خراب کردن
demolishes
خراب کردن
demolished
خراب کردن
demolish
خراب کردن
vitiating
خراب کردن
vitiates
خراب کردن
vitiated
خراب کردن
vitiate
خراب کردن
to do for
خراب کردن
wrack
خراب کردن
to cut up
خراب کردن
corrupt
خراب کردن
impairs
خراب کردن
to break down
خراب کردن
disfigure
خراب کردن
disfigured
خراب کردن
disfigures
خراب کردن
disfiguring
خراب کردن
cut up
خراب کردن
to bring to nought
خراب کردن
to mull a mull of
خراب کردن
corrupts
خراب کردن
corrupting
خراب کردن
to play the deuce with
خراب کردن
demonish
خراب کردن
botching
خراب کردن
undoes
خراب کردن
botch
خراب کردن
undo
خراب کردن
dilapidate
خراب کردن
botches
خراب کردن
amortize
خراب کردن
mar
خراب کردن
overtumble
خراب کردن
botched
خراب کردن
marring
خراب کردن
go to pot
<idiom>
خراب کردن
to lay in ruin
خراب کردن
pull down
خراب کردن
marred
خراب کردن
corrupted
خراب کردن
side out
خراب کردن سرویس
to crock up
خراب کردن یاشدن
undermine
از زیر خراب کردن
To spoilt things . To mess thing up .
کارها را خراب کردن
to tear down a building
خراب کردن ساختمانی
undermines
از زیر خراب کردن
to wreck
کاملا خراب کردن
raze or rase
بکلی خراب کردن
undermined
از زیر خراب کردن
batters
خراب کردن خمیر
batter
خراب کردن خمیر
to pull down a building
خراب کردن ساختمانی
to do up
خانه خراب کردن
over run
خراب کردن در هم نوردیدن
to bring to ruin
خانه خراب کردن
to demolish a building
خراب کردن ساختمانی
double foult
خراب کردن پی در پی دوسرویس
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
To get damaged . To become defective .
عیب کردن ( خراب شدن )
simple leg ride
شگک خراب کردن حریف
muck
خراب کردن زحمت کشیدن
to torpedo
خراب کردن
[برنامه یا نقشه]
hand out
خراب کردن سرویس اسکواش
frustrates
فکر کسی را خراب کردن
frustrate
فکر کسی را خراب کردن
unmake
بهم زدن خراب کردن
frustrating
فکر کسی را خراب کردن
boot
خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
ram
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rams
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rammed
سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
overwrite
و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
lay waste
<idiom>
خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
wrecks
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wrecking
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wreck
لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
foul up
<idiom>
با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
ruining
خراب کردن فنا کردن
to pull down
خراب کردن بی بنیه کردن
devastate
خراب کردن تاراج کردن
devastates
خراب کردن تاراج کردن
destroying
خراب کردن معدوم کردن
destroy
خراب کردن معدوم کردن
ruinate
خراب کردن منهدم کردن
ruin
خراب کردن فنا کردن
destroys
خراب کردن معدوم کردن
ruins
خراب کردن فنا کردن
sickest
مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sick
مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
lay off
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
corrupting
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupt
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts
تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
langridge
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrage
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel
اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
fixes
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
fix
کار گذاشتن نصب کردن ثابت کردن
lid
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
lids
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
deposit
: ته نشین کردن گذاشتن
cut
عبور کردن گذاشتن
lodges
گذاشتن تسلیم کردن
inserts
گذاشتن جاسازی کردن
stead
گذاشتن حمایت کردن
having
صرف کردن گذاشتن
deposits
: ته نشین کردن گذاشتن
insert
گذاشتن جاسازی کردن
lay down
فدا کردن گذاشتن
lodged
گذاشتن تسلیم کردن
cuts
عبور کردن گذاشتن
lodge
گذاشتن تسلیم کردن
have
صرف کردن گذاشتن
inserting
گذاشتن جاسازی کردن
apply
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
arrange
قرار گذاشتن سازمند کردن
applies
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
louse
شپش گذاشتن شپشه کردن
deposit
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
to put a way childish
صرف کردن گرو گذاشتن
applying
تاثیر گذاشتن یا لمس کردن
arranges
قرار گذاشتن سازمند کردن
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
arranging
قرار گذاشتن سازمند کردن
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
rat race
<idiom>
رها کردن ،تنها گذاشتن
arranged
قرار گذاشتن سازمند کردن
inset
افزودن اضافه کردن گذاشتن
auctioned
حراج کردن بمزایده گذاشتن
wad
کپه کردن لایی گذاشتن
wads
کپه کردن لایی گذاشتن
heeding
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
auction
حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions
حراج کردن بمزایده گذاشتن
heeded
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
to shut up
حبس کردن درصندوق گذاشتن
heed
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
To trample upon justice. To be unfair.
پاروی حق گذاشتن ( حق کشی کردن )
auctioning
حراج کردن بمزایده گذاشتن
heeds
محل گذاشتن به ملاحظه کردن
dumfound
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
accumulating
روی هم گذاشتن متراکم کردن
in-
:درمیان گذاشتن جمع کردن
insets
افزودن اضافه کردن گذاشتن
in
:درمیان گذاشتن جمع کردن
to hang up
معطل کردن مسکوت گذاشتن
to put together
بکب کردن پیش هم گذاشتن
deposits
ودیعه گذاشتن ذخیره کردن
accumulates
روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulate
روی هم گذاشتن متراکم کردن
dumbfound
متحیر کردن بلاجواب گذاشتن
to part the hair
فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
swindles
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
to soak out the salt of
توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
swindle
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
skirt
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
emplacement
پایگاه مستقر کردن کار گذاشتن
skirts
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
skirted
دامن دار کردن حاشیه گذاشتن به
swindled
کلاه گذاشتن یابرداشتن کلاهبرداری کردن
the setting of a gem
سوار کردن یا کار گذاشتن یانشاندن گوهری
emplace
جا گذاشتن موضع گرفتن مستقر کردن یاشدن
cook up
<idiom>
اختراع کردن ،ساختن وچیزی روباهم گذاشتن
adventures
: درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
adventure
درمعرض مخاطره گذاشتن دستخوش حوادث کردن
affect
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affects
لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
reefknot
گره مربع مخصوص توگذاشتن یا جمع کردن بادبان تو گذاشتن
trapdoor
فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com