English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (45 milliseconds)
English Persian
ruinate خراب کردن منهدم کردن
Other Matches
ruins منهدم کردن
disposal منهدم کردن
ruin منهدم کردن
ruining منهدم کردن
destroy تخریب کردن منهدم کردن
destroys تخریب کردن منهدم کردن
destroying تخریب کردن منهدم کردن
exterminating بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminate بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminated بکلی نابودکردن منهدم کردن
exterminates بکلی نابودکردن منهدم کردن
ratten بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
ruining خراب کردن فنا کردن
ruins خراب کردن فنا کردن
destroy خراب کردن معدوم کردن
devastates خراب کردن تاراج کردن
destroying خراب کردن معدوم کردن
ruin خراب کردن فنا کردن
to pull down خراب کردن بی بنیه کردن
devastate خراب کردن تاراج کردن
destroys خراب کردن معدوم کردن
pull down خراب کردن
to break down خراب کردن
go to pot <idiom> خراب کردن
bungles خراب کردن
to mull a mull of خراب کردن
impair خراب کردن
make havoc with خراب کردن
bungled خراب کردن
bungle خراب کردن
demolishing خراب کردن
corrupt خراب کردن
demolished خراب کردن
marred خراب کردن
impairs خراب کردن
marring خراب کردن
demolishes خراب کردن
impairing خراب کردن
demonish خراب کردن
impaired خراب کردن
bungling خراب کردن
demolish خراب کردن
dilapidate خراب کردن
muddling خراب کردن
wrack خراب کردن
to bring to nought خراب کردن
demolitions خراب کردن
demolition خراب کردن
destroys خراب کردن
destroying خراب کردن
destroy خراب کردن
muddles خراب کردن
botch خراب کردن
muddled خراب کردن
to lay in ruin خراب کردن
to do for خراب کردن
take down خراب کردن
undo خراب کردن
undoes خراب کردن
botching خراب کردن
botches خراب کردن
unbuild خراب کردن
muddle خراب کردن
botched خراب کردن
mar خراب کردن
cut up خراب کردن
to cut up خراب کردن
disfigure خراب کردن
vitiate خراب کردن
vitiated خراب کردن
corrupts خراب کردن
corrupting خراب کردن
vitiates خراب کردن
to take down خراب کردن
disfigured خراب کردن
disfigures خراب کردن
disfiguring خراب کردن
vitiating خراب کردن
to play the deuce with خراب کردن
corrupted خراب کردن
overtumble خراب کردن
to make a hash of خراب کردن
amortize خراب کردن
to demolish a building خراب کردن ساختمانی
to do up خانه خراب کردن
To spoilt things . To mess thing up . کارها را خراب کردن
to wreck کاملا خراب کردن
batters خراب کردن خمیر
batter خراب کردن خمیر
side out خراب کردن سرویس
undermine از زیر خراب کردن
undermined از زیر خراب کردن
to bring to ruin خانه خراب کردن
double foult خراب کردن پی در پی دوسرویس
raze or rase بکلی خراب کردن
over run خراب کردن در هم نوردیدن
to tear down a building خراب کردن ساختمانی
to pull down a building خراب کردن ساختمانی
to crock up خراب کردن یاشدن
undermines از زیر خراب کردن
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
simple leg ride شگک خراب کردن حریف
frustrates فکر کسی را خراب کردن
to break aset خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
frustrate فکر کسی را خراب کردن
to torpedo خراب کردن [برنامه یا نقشه]
muck خراب کردن زحمت کشیدن
unmake بهم زدن خراب کردن
deteriorates خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorate خراب کردن روبزوال گذاشتن
To get damaged . To become defective . عیب کردن ( خراب شدن )
frustrating فکر کسی را خراب کردن
deteriorating خراب کردن روبزوال گذاشتن
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
rams سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rammed سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
ram سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
lay waste <idiom> خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
wreck لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
foul up <idiom> با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
wrecking لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
overwrite و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
wrecks لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
sick مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sickest مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
corrupt تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupts تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
langridge اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrage اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrel اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
faulted تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faults تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
destroyed منهدم شد
destroyed منهدم
trapdoor فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
trapdoors فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
dud ترقه خراب هرچیز خراب
reconstitution site قرارگاه یا ستاد بازیافتی ازیک یکان منهدم شده
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
juggernaut نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
juggernauts نیروی عظیم منهدم کننده نیروی تخریبی مهیب
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringes تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
infringed تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
sterilised گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com