Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 129 (9 milliseconds)
English
Persian
inert filling
خرج تلاش بی اثر
Search result with all words
write
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
phone
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoned
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phones
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
phoning
شماره گیری یا تلاش برای صحبت کردن با کسی در تلفن
scramble
بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambled
بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambles
بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambling
بزحمت جلو رفتن تلاش
power
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering
حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers
حداکثر تلاش در کمترین زمان
struggle
تلاش کردن مبارزه کردن
struggled
تلاش کردن مبارزه کردن
struggles
تلاش کردن مبارزه کردن
struggling
تلاش کردن مبارزه کردن
prowl
پرسه زدن تلاش
prowled
پرسه زدن تلاش
prowling
پرسه زدن تلاش
prowls
پرسه زدن تلاش
competence
روح تلاش جدیت
stress
تلاش
stresses
تلاش
stressing
تلاش
effort
تلاش
efforts
تلاش
compete
تلاش و جدیت کردن
competed
تلاش و جدیت کردن
competes
تلاش و جدیت کردن
scrounge
تلاش کردن
scrounge
تلاش
scrounged
تلاش کردن
scrounged
تلاش
scrounges
تلاش کردن
scrounges
تلاش
scrounging
تلاش کردن
scrounging
تلاش
forage
تلاش وجستجو برای علیق
foraged
تلاش وجستجو برای علیق
forages
تلاش وجستجو برای علیق
foraging
تلاش وجستجو برای علیق
search
تلاش
searched
تلاش
searches
تلاش
searchingly
تلاش
quest
تلاش
quests
تلاش
filler
خرج تلاش
fillers
خرج تلاش
wild goose chase
تلاش بیهوده
wild-goose chase
تلاش بیهوده
wild-goose chases
تلاش بیهوده
admissible stress
تلاش قابل قبول
all out
با تمام قدرت و تلاش
bending stress
خستگی خمشی تلاش خمشی
biochip
تلاش صنعت کامپیوتر برای تبدیل ارگانیزم زنده به ریزه تراشه ها
burster
خرج تلاش
burster block
مجموعه منفجر کننده مجموعه خرج تلاش
burster course
مسیرانفجار خرج تلاش
burster tube
لوله خرج تلاش
bursting charge
خرج تلاش
competency
تلاش
design stress resultant
تلاش محاسباتی
design stress resultant
تلاشی که در محاسبات بکار میرود وبرابر است با حاصلضرب تلاش در ضریب تشدید یادرصورت لزوم ضریب تصغیر
detonation charge
خرج تلاش
effort syndrome
نشانگان تلاش
endeavor
تلاش
endeavor
تلاش کردن کوشیدن
endevour
تلاش
endevour
تلاش کردن کوشیدن
flechette
پیکان شراپنل ساچمه ها یا پیکانهای مخلوط با خرج تلاش که پره دار هستند
full bore
حداکثر تلاش
go long
تلاش درپاس طولانی بجلو
inert mine
مین بی اثر وبدون خرج تلاش
level of effort
میزان تلاش
level of effort
تلاش رزمی یکان
main attack
تلاش اصلی نیروها
main effort
تلاش اصلی
main effort
تلاش اصلی نیروها
make a push
تلاش کردن
muss
درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
normal force
تلاش عمودی
plasticizer
ماده سخت کننده و کشدار کننده خرج انفجار یا خرج تلاش
power 0
تلاش برای سرعت بیشتر ضمن مسابقه با 02 پاروزن پی درپی
shearing force
تلاش برشی
stretch runner
تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
synergic
هم تلاش
to cast about
تلاش کردن
to lavisheffort
زیاد تلاش یا کوشش کردن
to lay about
تلاش کردن
to put one's best foot formost
<idiom>
حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
to scramble for a living
برای معاش یازندگی تلاش کردن
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
unity of effort
وحدت تلاش
last-ditch
وابسته به آخرین تلاش
To make desperate efforts.
این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
To go flat out . To make astupendous effort.
غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard .
اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
Other Matches
set out
<idiom>
تلاش
put someone's best foot forward
<idiom>
بیشتر تلاش کردن
roll up one's sleeves
<idiom>
سخت تلاش کردن
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
go out of one's way
<idiom>
تلاش زیادی کردن
go for broke
<idiom>
به سختی تلاش کردن
put up a good fight
<idiom>
سخت تلاش کردن
bend over backwards to do something
<idiom>
سخت تلاش کردن
to make a real effort
تلاش جدی کردن
to turn upside down
هر تلاش امکان پذیری را کرن
do one's best
<idiom>
تمام تلاش خودرا کردن
Thank you for your efforts.
با تشکر برای تلاش شما.
work someone's finger to the bone
<idiom>
تمام تلاش را به کار بستند
run scared
<idiom>
تلاش برای رقابت سیاسی
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
to torpedo
تارومار کردن
[مانند تلاش کسی]
use up every ounce of energy
نهایت تلاش خود را به کار بستن
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
throw up one's hands
<idiom>
توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
However hard he tried ...
با این وجود که او
[مرد]
سخت تلاش کرد ...
Whistle past the graveyard
<idiom>
تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
You wI'll fail unless you work harder .
موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
to score with a girl
<idiom>
موفق شدن در تلاش نزدیکی کردن با دختری
[اصطلاح روزمره]
Don't let making a living prevent you from making a life.
اجازه ندهید تلاش برای پول درآوردن مانع زندگی شما شود.
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car.
به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
The documentary tries to be truthful to the events.
این فیلم مستند تلاش می کند صادقانه رویدادها را توصیف کند.
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com