English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
To cut down expenses . خرج را کم کردن ( مخارج راپایین آوردن )
Other Matches
program cost مخارج اجرای یک برنامه مخارج پیش بینی شده
inseparable cost حالتی که چند نوع کالا در یک واحدتولیدی ساخته شود و هزینه و مخارج هر یک نسبت به کل مخارج اختیارا" تعیین گردد
He hung his head in shame. از خجالت سرش راپایین انداخت
hatchways روزنهای که درعرشه کشتی میگذارندکه ازانجابارکشتی راپایین بده
hatchway روزنهای که درعرشه کشتی میگذارندکه ازانجابارکشتی راپایین بده
to dig up با به هم زدن [جستجو کردن] از خاک در آوردن
To maki faces. دهن کجی کردن ( ادا در آوردن )
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
take something into account <idiom> بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
rack one's brains <idiom> سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
To crane ones neck . گردن کشیدن (دراز کردن بیرون آوردن )
to push your luck [British English] to press your luck [American English] زیاده روی کردن [شورکاری را در آوردن] [اصطلاح مجازی]
outlays مخارج
aggregate expenditures مخارج کل
expenses مخارج
spending مخارج
outgoing مخارج
disbursements مخارج
expenditures مخارج
licence fee مخارج پروانه
welfare expenditures مخارج رفاهی
wasteful expenditures مخارج بیهوده
management expenses مخارج اداری
marginal outlays مخارج نهائی
budget expenditures مخارج بودجه
expenditure مخارج صرف
municipal spending مخارج شهرداری
wage costs مخارج دستمزد
luxury spending مخارج تجملی
estimate of costs تخمین مخارج
cost estimate تخمین مخارج
management expenses مخارج مدیریت
postage مخارج پستی
expenditure approach روش مخارج
capital expenditure مخارج سرمایهای
military expenditure مخارج نظامی
costs of proceedings مخارج عدلیه
social outlays مخارج اجتماعی
military spending مخارج نظامی
holding costs مخارج نگهداری
operating cost مخارج عملیاتی
foot پرداختن مخارج
operating expenses مخارج عملیاتی
actual expenses مخارج واقعی
superstitious uses مخارج خرافاتی
rate of spending نرخ مخارج
rate of spending میزان مخارج
public expenditures مخارج عمومی
expense account حساب مخارج
expense accounts حساب مخارج
porterage مخارج باربری
travelling expenses مخارج سفر
portage مخارج باربری
freight charges مخارج حمل
tax expenditures مخارج مالیاتی
indirect expenses مخارج غیرمستقیم
incidental expenses مخارج اتفاقی
national expenditures مخارج ملی
national spending مخارج ملی
reasonable scale مخارج متعارفه
outlays هزینههای سرمایهای مخارج
unfinanced مخارج پرداخت نشده
marginal propensity to spend میل نهائی به مخارج
noncash expenditures مخارج غیر نقدی
sumptuary law قانون تحدید مخارج
deduction of expenses کسر مخارج [اقتصاد]
overhead مخارج کلی سرجمع
marginal propensity to expend تمایل نهائی به مخارج
marginal propensity to expend میل نهائی به مخارج
free of all charges بدون هیچگونه مخارج
You need spare no expense . نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
time cost curve منحنی مخارج برحسب زمان
all the expenses fell on him تمام مخارج به گردن اوافتاد
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
postpaid مخارج پستی قبلا پرداخت شده
It is formed by alternatively lifting and lowering one warp thread across one weft thread این است که توسط روش دیگر بلند کردن و پایین آوردن موضوع یکی پیچ و تاب در سراسر یک موضوع پود تشکیل
f.o.b قیمت کالا بدون احتساب مخارج حمل و بیمه
postpaid پاکت تمبردار یا امانتی که قبلا مخارج پست ان پرداخت میشود
bareboat charter ضمانت نامه تضمین حرکت کشتی و پرداخت مخارج پرسنل ان
real balance effect اثر پیگو اثر کاهش سطح قیمت ها برروی مخارج مصرفی
optimum schedule مطلوبترین برنامه اجرائی برنامه ایکه مخارج پروژه رابه حداقل می رساند
sumptuary law قانونی که با منع استفاده از بعضی اموال مصرفی جلو مخارج مصرفی زیاد را می گیرد
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
charges forward هزینه هایی که بوسیله مشتری پرداخت خواهد شد مخارج حمل که بعد از تحویل کالا به مشتری از او دریافت میشود
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
realize به دست آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
To phrase. به عبارت در آوردن
come by <idiom> بدست آوردن
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
attenuation بدست آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
wring به دست آوردن
get به دست آوردن
obtain به دست آوردن
procure به دست آوردن
play-act ادا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
play-acting ادا در آوردن
play-acts ادا در آوردن
receive به دست آوردن
step به دست آوردن
take به دست آوردن
win به دست آوردن
woo به دست آوردن
vasbyt تاب آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
put inpractice به اجرا در آوردن
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
put ineffect به اجرا در آوردن
implement به اجرا در آوردن
carry out به اجرا در آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
actualize به اجرا در آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
To take into account (consideration). بحساب آوردن
abrade سر غیرت آوردن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
holdout دوام آوردن
to get [hold of] something آوردن چیزی
conciliate به دست آوردن
gained بدست آوردن
gains بدست آوردن
to bring something آوردن چیزی
holdouts دوام آوردن
To cry out . فریاد بر آوردن
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
To cite an example . مثال آوردن
gain به دست آوردن
To bring into existence . بوجود آوردن
acquire به دست آوردن
acquire بدست آوردن
achieve به دست آوردن
find به دست آوردن
gain بدست آوردن
compass به دست آوردن
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
in luck <idiom> خوش شانسی آوردن
to bring back memories خاطره ها را به یاد آوردن
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
write up <idiom> مقامی را به حساب آوردن
to live through something تاب چیزی را آوردن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
luck out <idiom> خوش شانسی آوردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
to give somebody an appetite کسی را به اشتها آوردن
drive someone round the bend <idiom> جان کسی را به لب آوردن
to disgrace oneself خفت آوردن بر خود
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
To seek refuge ( shelter). پناه آوردن ( بردن )
to serve something غذا [چیزی] آوردن
retaking دوباره به دست آوردن
to obtain something بدست آوردن چیزی
To process and treat something . چیزی راعمل آوردن
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
to run into debt قرض بالا آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
push someone's buttons <idiom> کفر کسی را در آوردن
metaphraze به عبارت دیگر در آوردن
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
to bring something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to bring something بدست آوردن چیزی
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
To mimic someone. ادای کسی را در آوردن
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
retake دوباره به دست آوردن
To put someone on his mettle . To rouse someone . کسی را سر غیرت آوردن
retaken دوباره به دست آوردن
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
retakes دوباره به دست آوردن
To bring someone to his senses کسی راسر عیل آوردن
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
To know someone blind spots. رگ خواب کسی را بدست آوردن
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
To turn (apple)to someone. به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
in order to <idiom> اعتماد شخص را بدست آوردن
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
capturing عمل بدست آوردن داده
parenting پس انداختن و بار آوردن فرزند
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com