Dictiornary-Farsi | خردمندانه مقرون به تامل خردمند | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 74 (1 milliseconds)

English	Persian
well a	خردمندانه مقرون به تامل خردمند


Other Matches

advised	خردمندانه
intellectually	خردمندانه
judiciously	خردمندانه
wisest	خردمند
wiser	خردمند
sapient	خردمند
wise	خردمند
witan	خردمند
intellectuals	خردمند روشنفکر
phronesis <adj.>	با هوش- خردمند
intellectual	خردمند روشنفکر
i reckon one wise	کسی را خردمند دانستن
wise woman	ساحره ماما فالگیر زن خردمند
intelligentsia	اشخاص با هوش و خردمند طبقه روشنفکر
advantageaus	مقرون بصرفه
evidentiary	مقرون بدلیل
advisable	مقرون بصلاح
expediential	مقرون بمصلحت
economical	مقرون به صرفه
fea	مقرون بایمان
costings	مقرون به صرفه
cost-effective	مقرون به صرفه
commodious	مقرون بصرفه
expilation	سرقت مقرون به ازار
It is not economical.	مقرون به صرفه نیست.
It is not to your advantage.	مقرون بصرفه نیست
urbane	مقرون به ادب مودبانه
robbery	دزدی مقرون به ازار یا تهدید
inquisitorial	مقرون به سخت گیری در پرسش
robberies	سرقت مقرون به ازار یاتهدید
robbery	سرقت مقرون به ازار یاتهدید
robberies	دزدی مقرون به ازار یا تهدید
anti-Semitic	مقرون به دشمنی با نژاد سامی یایهود
pay load	اجناس مقرون بصرفه برای حمل ونقل
straight away	بی تامل
ill a	بی تامل
like a shot	بی تامل
offhand	بی تامل
contemplation	تامل
reflection	تامل
hesitation	تامل
deliberately	با تامل
indecision	تامل
advisement	تامل
wait a second	تامل کنید
hesitatingly	از روی تامل
unhesitatingly	بی درنگ بی تامل
deliberations	اندیشه تامل
deliberation	اندیشه تامل
consideration	توجه تامل
considerations	توجه تامل
hesitant	تامل کننده
action deferred	تامل در عملیات
hesitating	تامل کردن
devisable	شایسته تامل
hesitates	تامل کردن
hesitated	تامل کردن
hesitate	تامل کردن
haltingly	تامل کنان
to make observations [about] [on]	تامل کردن [در مورد] [به]
to reflect [on]	تامل کردن [درباره]
hurried	هول هولکی بی تامل
deliberative	مبنی بر تامل و مشاوره
headily	بتندی بدون تامل
he hestate to say it	درگفتن ان تامل میکند
critical	وخیم انتقادی قابل تامل
action deferred	تامل در به کار بردن جنگ افزار
economic	نزدیک به صرفه مقرون به صرفه
to make a pause	درنگ کردن تامل کردن
reflect	تامل کردن منعکس کردن
reflecting	تامل کردن منعکس کردن
reflects	تامل کردن منعکس کردن
boggle	رم کردن تامل کردن