English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (30 milliseconds)
English Persian
tout خریدار پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
Other Matches
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
averaged پیدا کردن
gain پیدا کردن
track پیدا کردن
averages پیدا کردن
averaging پیدا کردن
tracked پیدا کردن
tracks پیدا کردن
pin point پیدا کردن
find پیدا کردن
finds پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
acquire پیدا کردن
average پیدا کردن
gains پیدا کردن
gained پیدا کردن
to look up پیدا کردن
detect پیدا کردن
detected پیدا کردن
detecting پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
detects پیدا کردن
to search out پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
give tongue عوعو کردن در پیدا کردن بوی شکار
take to تمایل پیدا کردن به
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
liaises ارتباط پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
luff لنگر پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
dampen رطوبت پیدا کردن
to take a ply تمایل پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
to think out با فکر پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
prove opplicable مصداق پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
respiring امید تازه پیدا کردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
respires امید تازه پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
shocked هول وهراس پیدا کردن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
respire امید تازه پیدا کردن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
shocks هول وهراس پیدا کردن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
shock هول وهراس پیدا کردن
fumbled لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
swelled ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swell ورم کردن برجستگی پیدا کردن
swells ورم کردن برجستگی پیدا کردن
bilge رخنه پیدا کردن تراوش کردن
asphyxiated مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumbles لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiating مختنق کردن خناق پیدا کردن
asphyxiate مختنق کردن خناق پیدا کردن
fumble لکنت زبان پیدا کردن من من کردن
asphyxiates مختنق کردن خناق پیدا کردن
to get a meat for a bird برای مرغی جفت پیدا کردن
wavered تردید پیدا کردن تبصره قانون
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
radio direction finding پیدا کردن جهت بی سیم دشمن
wavers تردید پیدا کردن تبصره قانون
rubs اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
to get the upper hand برتری جستن تفوق پیدا کردن
rubbed اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
short اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
to turn round برگشتن عقاید دیگری پیدا کردن
to orient oneself چهار سوی خود را پیدا کردن
unbalancing بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
waver تردید پیدا کردن تبصره قانون
surging تکان خوردن لغزش پیدا کردن
unbalances بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
to seek somebody out جستجو برای پیدا کردن کسی
shortest اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
rut شور پیدا کردن فحل شدن
rub اصطکاک پیدا کردن ساییده شدن
pull oneself together بر اعصاب خود تسلط پیدا کردن
shorter اتصال مدار اتصالی پیدا کردن
ruts شور پیدا کردن فحل شدن
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
to make friends [to make connections] رابطه پیدا کردن [با مردم برای هدفی]
canvassed مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
plunge غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunged غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
plunges غوطه ورساختن شیب تند پیدا کردن
leadingquestion پرسشی که کمک به پیدا کردن پاسخ میدهد
canvass مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
canvasses مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
canvassing مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
divide پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
divides پیدا کردن تعداد چهار هایی که در عدد جا می شوند
proceed ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
cunclude تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
extending ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
extends ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
proceeded ناشی شدن ارتقا پیدا کردن در جمع عایدات
grapnel لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
grapnels لنگر قلابدار برای پیدا کردن اشیای گم شده در اب
extend ادامه پیدا کردن باز شدن توسعه دادن
diachrony تحلیل کلمات و پیدا کردن منشاء و ریشه انها
find کشف کردن پیدا کردن
finds کشف کردن پیدا کردن
fitcall finding پیدا کردن عیب کوچک مربوط به راننده یا رده یکم
to pick up somebody کسی را پیدا کردن [دوست دختر یا پسر یا یک نفر برای سکس]
curve fitting روش ریاضی برای پیدا کردن یک فرمول که نمایشگرمجموعهای از نقاط داده میباشد
homing روش تعقیب و ردیابی امواج رادیویی یا رادار و پیدا کردن ایستگاه فرستنده ان
vendee خریدار
shopper خریدار
shoppers خریدار
bargainee خریدار
alienee خریدار
buyer خریدار
buyer خریدار
purchaser خریدار
shopper خریدار
vendee خریدار
buyers خریدار ها
buyers خریدار
customer خریدار
customers خریدار
purchasers خریدار ها
offeree خریدار
vendees خریدار ها
shoppers خریدار ها
purchaser خریدار
purchasers خریدار
marginal buyer خریدار نهائی
producer buyer خریدار صنعتی
caveat emptor اخطار به خریدار
salvager خریدار اسقاط
swagman خریدار مال دزدی
on approval مشروط به رضایت خریدار
receiver of stolen goods خریدار مال مسروقه
spoilsman خریدار غنائم جنگی
mace greff خریدار اجناس مسروقه
bona fide purchaser خریدار با حسن نیت
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
buyer's market بازار مناسب برای خریدار
price taker خریدار یا فروشنده جزء گیرنده قیمت
trade discount تخفیف عمده از طرف تولیدکننده به خریدار
mine watching عملیات تجسس و پیدا کردن مین یا مراقبت از مین گذاری دشمن
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
revived دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
revive دوباره دایر شدن دوباره رواج پیدا کردن نیروی تازه دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com