Dictiornary-Farsi | خسارات زیاد | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
swingeing damages	خسارات زیاد


Other Matches

civil damage assessment	ارزیابی خسارات غیرنظامی ارزیابی کل خسارات وارده به موسسات غیرنظامی
damages	خسارات
loss	خسارات
damage criteria	میزان خسارات
damage assessment	تعیین خسارات
damage control	کنترل خسارات
inflict	واردکردن خسارات
inflicted	واردکردن خسارات
inflicting	واردکردن خسارات
unliquidated damages	خسارات معنوی
inflicts	واردکردن خسارات
liable for damages	مسئول خسارات
particular average	خسارات جزئی
free of particular average	معاف از خسارات جزئی
free of general average	معاف از خسارات عمومی
with particular average	مشمول خسارات خاص
damage control bills	دستورالعمل کنترل خسارات
damage control	کنترل کردن خسارات
damage control book	راهنمای کنترل خسارات
covers	تامین زیان و خسارات بیمه
area damage control party	گروه کنترل خسارات منطقه
coverings	تامین زیان و خسارات بیمه
unliquidated damages	خسارات غیرقابل براورد به پول
cover	تامین زیان و خسارات بیمه
novus actus intervenieus	قطع سلسله علیت در خسارات
with average	شامل خسارات خصوصی وجزئی
inflict	وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
inflicts	وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
inflicted	وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
inflicting	وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
The losses run into hundreds of thousands.	خسارات بالغ به صدها هزار می شوند.
board of inspection and survey	هیئت بازرسی کننده خسارات وضایعات
load call	وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition	احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
barratry	خسارات ناشی از جرم عمدی ناخدا یا ملوان کشتی
weapon selector	مقیاس یا جدول تعیین خسارات اتمی یا میزان دوزدریافتی هدفها
I didnt get much sleep.	زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
ejectment	باز پس گرفتن زمین غصبی ازغاصب بعلاوه کلیه خسارات وارده به مالک اصلی
overbuild	زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
gurantee period	مدت زمانیکه قبل از تحویل نهائی پیمانکار ساختمانی موفف است خسارات ساختمان رارفع نماید
to hold somebody in great respect	کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
control and reporting center	تیم کنترل و ارزیابی نتایج خسارات وارده به منطقه مرکز کنترل و گزارش هوایی
surcharge	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges	زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
high speed	با سرعت زیاد راندن با سرعت زیاد
not a lettle	زیاد
overmuch	زیاد
plethoric	زیاد
plaguily	زیاد
mickle	زیاد
effusively	زیاد
mickle or muckle	زیاد
superabundant	زیاد
muckle	زیاد
widely	زیاد
intense	زیاد
over and above	زیاد
fulsome	زیاد
for all the world	بی کم و زیاد
too	زیاد
no end of	زیاد
great	زیاد
ranksack	زیاد
large adv	زیاد
great-	زیاد
rife	زیاد
highly	زیاد
copious	زیاد
heartbreak	غم زیاد
much	زیاد
heavily	زیاد
widest	زیاد
wider	زیاد
wide	زیاد
greatly	زیاد
profusely	زیاد
profoundly	زیاد
greatest	زیاد
late	زیاد
many	زیاد
populous	زیاد
in quantities	زیاد
numerous	زیاد
in excess	زیاد
immane	زیاد
excessive	زیاد
heart break	غم زیاد
outrageously	زیاد
vastly	زیاد
egregiously	زیاد
extensive	زیاد
extortionate	زیاد
extortionary	زیاد
very	زیاد
squeamishly	زیاد
thickest	زیاد
thicker	زیاد
thick	زیاد
high	زیاد
supererogatory	زیاد
highest	زیاد
to a large extent	زیاد
glaring	زیاد
intensely	زیاد
highs	زیاد
intensively	زیاد
too much	زیاد
hugely	زیاد
tremendously	زیاد
squeamishness	زیاد
immoderate	زیاد
quite a few <idiom>	زیاد
overly	زیاد
generous	زیاد
swingeing	زیاد
mortally	زیاد
an abrupt place	با سراشیبی زیاد
increase	زیاد کردن
amplitude	فاصلهء زیاد
at a great penny worth	به بهای زیاد
boisterously	باصدای زیاد
at a great rat	بسرعت زیاد
on a grand scale <adv.>	به مقدار زیاد
an abundance of	مقدار زیاد
at long intervals	بفواصل زیاد
augmenter	زیاد کننده
bad nip	تای زیاد
carnosity	گوشت زیاد
eclat	سروصدا زیاد
scare the daylights out of someone <idiom>	ترس زیاد
d. haste	شتاب زیاد
excessive eating	خوردن زیاد
excessive love	دوستی زیاد
exquisite taste	سلیقه زیاد
exuberantly	بفراوانی زیاد
scare out of one's wits <idiom>	ترس زیاد
fervidity	گرمی زیاد
fervidness	گرمی زیاد
diuresis	ادرار زیاد
diaphoresis	عرق زیاد
consumedly	بطور زیاد
desudation	عرق زیاد
so much <idiom>	مقدار زیاد
dense ignorance	نادانی زیاد
deprecation	افهاربیمیلی زیاد
desudation	خوی زیاد
finicality	خودارایی زیاد
overload	زیاد پر کردن
quaffed	زیاد نوشیدن
quaffing	زیاد نوشیدن
quaffs	زیاد نوشیدن
superannuated	زیاد کهنه
manifold	بسیار زیاد
high relief	برجستگی زیاد
terror	ترس زیاد
terrors	ترس زیاد
extravagantly	با افراط زیاد
quaff	زیاد نوشیدن
swarms	دسته زیاد
swarmed	دسته زیاد
overloaded	زیاد پر کردن
overloads	زیاد پر کردن
lots	خیلی زیاد
torrid	زیاد گرم
oodles	خیلی زیاد
multiplied	زیاد شدن
multiplies	زیاد شدن
multiply	زیاد شدن
multiplying	زیاد شدن
desperation	نومیدی زیاد
boosters	زیاد کننده
hell bent	زیاد خمیده
hell-bent	زیاد خمیده
swarm	دسته زیاد
far	زیاد خیلی
accretive	زیاد شونده
aggrandise	زیاد شدن
agreat d. of trouble	دردسر زیاد
booster	زیاد کننده
queasy	زیاد دقیق
extreme	خیلی زیاد
downpour	بارندگی زیاد
downpours	بارندگی زیاد
wide apart	زیاد از هم جدا
my grief was intensified	غصه من زیاد
increased	زیاد کردن
increases	زیاد کردن
alto relievo	برجستگی زیاد
obstipation	یبوست زیاد
overdrssed	زیاد اراسته
overlabour	زیاد کارکردن
overmoke	زیاد سیگارکشیدن
superrabundant	خیلی زیاد
overrider	حق دلالی زیاد
superrabundant	زیاد فراوان
overstock	زیاد پر کردن
overvoltage	فشار زیاد
overwrite	زیاد نوشتن
particularity	دقت زیاد
overbusy	زیاد مشغول